کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل
موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فروردین 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          


 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو


 



۲-۷- بررسی دلایلِ توجه متفکران و صوفیه به عقلای مجانین
اگر بخواهیم با نگاه آماری به مثنوی‌های عطار (الهی نامه، اسرارنامه، مصیبت‌نامه و منطق‌الطیر) بنگریم از ۸۸۵ حکایتی که عطار در مثنوی‌هایش نقل کرده است ۱۵۰ حکایت را به دیوانگان اختصاص داده که حدوداً ۱۷% از کل حکایات مثنوی‌های عطار است و با توجه به تنوع بسیار زیاد شخصیت‌هایی که عطار در مثنوی‌هایش بدانها پرداخته، سهم دیوانگان بسیار قابل توجه است. به نظر می‌رسد بایستی علت علاقه‌مندی و توجه شعرا و نویسندگان – به ویژه آنانکه گرایشات صوفیانه داشتند- به حکایات مجانین را در این عوامل دانست: اول آنکه متفکران به وسیله‌ی عقلاء‌المجانین می‌توانستند از آزادی بیانی که مختص دیوانگان بود سود برند و اندیشه‌هایی را که عرفاً تابو محسوب می‌شد، به راحتی در دهان یکی از دیوانگان بگذارند و از ایشان به عنوان یک ابزار ضد سانسور بهره برند؛ به ویژه اگر بدانیم بسیاری از این مجانین، کاملاً بی‌نام و نشان بودند و این خود زمینه‌ی مناسبی برای نقل حکایات از زبان آنان را فراهم می‌کرده. می‌توان پنداشت که بعضی از این دیوانگان اساساً مخلوق ذهن شاعران و نویسندگان حکایات بوده است. حتی در مورد حکایات مجانین مشهور نیز می‌توان می‌توان حدس زد« ناقلان روایت هم خود پاره‌ای ظرافت‌ها یا خشونت‌ها را که خویشتن آرزوی اظهار آن را داشته‌اند و نمی‌خواسته‌اند به ابداعِ خودِ آنها منسوب شود، به این مجانین مشهور بربسته باشند و بدینگونه پاره‌ای از آنها شاید بیشتر حاکی از احوال روانی ناقلان و راویان باشد تا احوال کسانی که از آنها به عنوان مجذوب و مجنون، نقل حکایت رفته است.» (زرین‌کوب۱، ۱۳۸۷،۴۱) دوم آنکه جمعی از این مجانین بودند که از یک سو از عقل معاش اندیش و خرد روزمره‌ی مردمِ زمانه فارغ بودند و چشم حقیقت بینشان چنان گشاده بود که گویی این دعای پیامبر(ص) که «الّهم ارنا الاشیا کما هی» (خدایا امور را آنچنان که حقیقتاً هستند به من بنما) در حقشان اجابت یافته بود و همواره نظر به باطن امور داشتند و از سوی دیگر، لحظاتشان لبریز از ارتباطی ساده و صمیمی – وبعضاً بی خوف و خشیت- و عاشقانه با خداوند بود. جمع شدن این ویژگی‌ها در شخصیت دیوانگان الهی کافی بود تا آنها را به شخصیت‌های آرمانی و محبوب صوفیه بدل کند؛ بگونه‌ای که حالات این دیوانگان حسرت کسانی چون عطار و عین‌القضات و مولانا را نیز برانگیزد. از همین روست که صوفیان اغلب حالات بعضی از بزرگان خود به ویژه شطح گویانشانان را به حالاتی شبیه احوال مجانین الهی منسوب می‌داشتند؛ «بدینگونه شطاحان صوفی را نیز مثل این مجذوبان مرفوع‌القلم، غیر مسؤول و در ورای مرتبه‌ی حد و تکلیف نشان می‌دادند» (زرین کوب۱،۱۳۸۷، ۴۰) و در آینه‌ی حکایات مجانینِ الهی صورتِ عینی غلبه‌ی عشق بر عقل معاش و استدلالی را می‌دیدند. سوم آنکه معمولاً حکایات مجانین – به ویژه در ادبیات فارسی- سرشار از جذابیت‌های هنری و ظرفیت‌های ادبی و زبانی است. بعضی از این حکایات از نظر شیوه‌ی داستان‌پردازی شباهت زیادی به داستان‌های مینیمال(داستانک) یا شعرهای ‌هایکو (طرح) دارند. به‌عنوان مثال، به این ابیات توجه کنید:

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آن عزیزی گفت فردا ذوالجلال   گر کند در دشت حشر از من سؤال
کای فرومانده چه آوردی ز راه؟   گویـــــم از زندان چه آرند ای اله؟
(عطار،۱۳۸۸: ۴۴۵)

 

عطار با ایجاز هرچه تمام‌تر، با ظرافت و نکته سنجی ادبی، اشاره‌ی دقیق به مفهوم بی ارزشی دنیا در نظر صوفیان کرده و آن را با طنزی لطیف و مطبوع، در قالب گفتگو، در دو بیت بیان کرده. علاوه بر این موارد، نوعی هنجارگریزی و آشنایی‌زدایی که با ابزارهایی چون: طنز، پارادوکس و ایهام در آنها رخ می‌دهد در کنار سادگی و صمیمیت بیان، به شدت عاطفه و حس همدردی مخاطب را برمی‌انگیزد و خواننده را به همذات‌پنداری وا می‌دارد و به این قصه‌ها جانِ هنری – که ذاتاً با آشنایی‌زدایی و انتقال عاطفه مربوط است- می‌بخشد. به همین سبب است که اغلب داستان‌های مجانین در اذهان باقی می‌مانند و در بین مردم نیز بسیار رایج است.
۲-۸- معیارهای شناختِ عقلای مجانین و تمایز آنها با سایر دیوانگان
نکته‌ی دیگری که درباره‌ی عقلای مجانین باید بدانیم، تفاوت ایشان با سایر دیوانگان است. در حقیقت هیچ‌گاه نباید عقلای مجانین را با بذله گویان و ظریفان و دلقکان اشتباه گرفت. گرچه این گروه مذکور در استفاده از طنز و گذشتن از حدود عرفی در کلام و کردار با بعضی از عقلای مجانین مشترک بودند؛ امّا هرگز از نظر بیداری روحی و درد آشنایی و اقوال حکیمانه، شباهتی با عقلای مجانین ندارند. بذله گویان و ظریفان و دلقکان را حداکثر می‌توان کاریکاتوری از چهره‌ی هشیار و دردمندِ دانایان دیوانه محسوب کرد. همچنین به نظر نمی‌رسد بتوان دیوانگان عشق چون مجنون لیلی را از عقلای مجانین دانست(هرچند ابوالقاسم نیشابوری و دیگران با تسامح، افرادی چون: مجنونِ لیلی را نیز در زمره‌ی دیوانگان دانا آورده اند) زیرا در حالات آنان چیزی جز شدت عشق و بی‌پروایی در راه معشوق نمی‌بینیم. همچنانکه نباید عقلای مجانین را که از سطحِ عقل و منطق معمولِ روزگار خود فراترند، با دیوانگان معمولی یا بیماران روحی روانی که از حدّ عقل معمول روزگار خود فروترند اشتباه گرفت. دیوانگی آن است که ذهن انسان از مرحله‌ی فهم و شناخت عاقلانه، یعنی داشتن عقلی همگانی، ارتباطی، جامعه گرا و مصلحت اندیش، که سببِ رفتارِ به‌هنجار می‌شود، بی‌بهره باشد یا بی‌بهره شود. رفتار نابه‌هنجار دیوانه، سببِ گسستِ او از روابط اجتماعی و طرد از جامعه می‌شود. دیوانه بی‌خرد است، زیرا از خردِ کارساز که زندگی را آسوده و آسان می‌کند، بی‌بهره است. اما بی خردی طیف معنایی گسترده‌ای دارد. یک سَرِ آن تاریکی‌زدگیِ ذهنِ بیماری ست که شعور و خودآگاهی خود را به درجه‌ای از روان‌پریشی تا روان‌پارگی(اسکیزوفرنی)، از دست داده و کارش به تیمارستان می‌کشد و سَرِ دیگرش نابه‌هنجاریِ ذهنی ست روشنی زده، که از شدتِ روشن‌بینی به نهان‌بینی(clairvoyance) می‌رسد. یعنی چیزهایی را می‌بیند که دیگران نمی‌بینند و بر آن پایه آینده‌ای را پیش‌بینی می‌تواند کرد که دیگران نمی‌توانند. این چنین دیوانه‌ای که عقلِ همگانی، ارتباطی و مصلحت اندیش در او زیرِ چیرگیِ خِرَدِ بی‌باکِ نهان‌بین درآمده از دیدِ دیگران موجود خطرناکی ست که به زبان حافظ «در کم‌خردی از همه عالم بیش است». کسی با او همدلی و همسخنی نمی‌کند بلکه همگان به‌ویژه اهلِ کسب و کار و بازار بر کم‌خردی او خنده می‌زنند.(آشوری،۱۳۹۰ :۴۳) عقلای مجانین از این دسته اند.
بر روی هم، در شناخت عقلای مجانین باید سه ویژگی را مدّنظر داشت:
۱- بیداری روحی که بیشتر مبتنی بر حکمت دینی (در معنای عام خود) است ۲- ورای منطق عادی و معمولِ مردمِ عصر بودن ۳- داشتنِ بیانِ هنری و آشنازدایی شده.
۲-۹- آشنایی با عقلای مجانین مشهور
هرچند بیشتر عقلای مجانین افرادی گمنام و ناشناس بودند؛ اما در میان ایشان شخصیت‌هایی شناخته شده‌ و نام‌آشنا، چون بهلول و شبلی و معشوق طوسی نیز بودند که از لابلای حکایات و اشاراتِ تذکره‌ها می‌توان چهره‌ی تاریخی‌شان را ترسیم کرد. در ادامه با مختصری از زندگی این سه، آشنا می‌شویم:
۲-۹-۱- بهلول
از نخستین کسانی که در سده‌ی دوم هجری دیوانه‌ی فرزانه لقب گرفتند، سلطان مجذوبان ابووهیب بهلول‌بن عمرو صیرفی کوفی است که در متون عرفانی جایگاهی بلند یافته و در صف «مشاهیر اولیاء» درآمده است. به گفته‌ی بروکلمان، بهلول از قدیم‌ترین پیشروان تصوّف بود که در زهد به او مثل می‌زدند. واژه‌ی بهلول در قاموس‌های کهن عربی به معنی انسان‌ باحیا و بخشنده، خندان و جامع‌ همه‌‌ی نیکی‌هاست. بیشتر منابع، بهلول را کوفی و کنیه‌اش را ابو وهیب آورده‌اند. به دلیل جایگاه او در تصوّف، «بهلول ابدال» نیز خوانده شده است. پیش از بهلول مورد نظر ما، نام بهلول به عنوان اسم خاص مطرح بوده است و بعد از این بهلولِ معروف، این واژه مرادفِ عاقل‌ِ مجنون و بهالیل هم‌معنی با عقلای مجانین به کار رفته است.
در پاره‌ای منابع، بهلول عموزاده‌ی‌ هارون‌الرشید معرفی شده است و برخی گفته‌اند که بهلول همان احمد سبتی فرزند ارشد‌ هارون‌الرشید بود که از دربار پدر کناره گرفت و به عبادت خدا مشغول شد و در ۱۸۴ه ق درگذشت. حتّی در برخی حکایت‌ها بهلول برادرِ خلیفه (هارون‌الرشید) و در یک حکایت خواهرزاده‌ی وی دانسته شده است؛ البته هیچ‌یک از این نسبت‌های خانوادگی از جهت تاریخی قابل اثبات نیست. تاریخ درگذشت بهلول به درستی دانسته نیست. ذهبی تصریح کرده که سال وفاتی برای بهلول نیافته؛ ولی شرح حال و حکایت‌های او را در وقایع سال ۱۹۰ ه ق آورده است. صفدی و کتبی درگذشت بهلول را حدود سال ۱۹۰ه ق ذکر کرده‌اند. ابن جوزی و ابن کثیر سال ۱۹۲ ه ق و فصیح خوافی سال ۱۹۶ ه ق را سال درگذشت بهلول دانسته‌اند. ابن تغری نیز درگذشت او را در وقایع سال ۱۸۳ ه ق آورده است.
آرامگاه بهلول در بغداد توسط نیبور تبیین گشته است. با نوشته‌ای بر روی سنگ مزار که تاریخ آن ۵۰۱ ه ق است و از بهلول با عنوان «سلطان مجذوبان» و یک «روح و شخصیت ناشناخته» نام برده شده است. این آرامگاه در شونیزیه در غرب بغداد بوده و علاوه بر بهلول گروهی از عارفان را در آنجا به خاک سپرده بودند. رحمی کریمه‌ای که در سال ۱۱۶۰ ه ق همراه سفیر عثمانی از راه بغداد به ایران می‌آمده، گور بهلول و جمعی از عارفان از جمله جنید، معروف کرخی، سری، بشر حافی و داود طایی را در آن گورستان دیده است.
درباره‌ی علت جنون بهلول یا تظاهر وی به جنون (تجانن) دو دلیل آورده‌اند: الف) هارون‌الرشید برای کشتن امام موسی کاظم (ع) از دانشمندان عصر خود خواست که فتوی به قتل امام دهند؛ جملگی چنین کردند و بهلول به راهنمایی امام (ع) خود را به دیوانگی زد و خویشتن را از تکلیف ‌هارون رهایی بخشید. پیش از بهلول نیز تظاهر به جنون را درباره جابربن یزید جعفی، محدث و مفسر و از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) آورده‌اند؛ البته جنون جابر موقتی[=ادواری] بود؛ ولی بهلول به دلیل تقیّه، تمام عمر خود را به دیوانگی زد. ب) برای فرار از پیشنهاد‌هارون‌الرشید مبنی بر پذیرفتن سمت قاضی‌القضاتی بغداد. (مارزلف،۱۳۸۸،۱۲)
البته بعید نیست هر دو روایت ساخته‌ی اذهان مردمی باشد که به دلیل ناتوانی از درک شخصیت پیچیده‌ی عقلای مجانین و توجیه حالات متناقض‌نمای آنها، که رفتاری ابلهانه و گفتاری حکیمانه داشتند با پیش کشیدن موضوع تجانن (تظاهر به جنون) و تقیّه، خیال خود را از حل پارادوکس مجانین آسوده کرده‌ باشند.
درباره‌ی تشیّع بهلول ظاهراً تردیدی نیست. جاحظ بصری (وفات: ۲۵۵ ه ق) عبارت “بهلول کان یتشیّع” را آورده و تشیّع بهلول را به صراحت بیان کرده است. ابن عبد ‌ربه اندلسی (وفات ۳۲۸ ه ق)، نیشابوری(وفات ۴۰۶ه ق) حصری قیروانی (وفات ۴۱۲ه ق) ابوسعید آبی (وفات۴۲۱ یا ۴۲۲ه ق) راغب اصفهانی (وفات ۵۰۲ ه ق) و ابن حمدون (وفات ۵۶۲ ه ق) نیز همین عبارت جاحظ را نقل کرده‌اند. بسیاری از دانشمندان و نویسندگان پس از سده‌ی ششم هجری نیز چنین کرده‌اند(برای پرهیز از اطاله‌ی کلام، خوانندگان عزیز را به مقدمه‌ی کتاب “بهلول‌نامه” ارجاع می‌دهم). بهلول در میان «اهل حق» نیز جایگاهی بلند دارد. اهل حق که عقایدی التقاطی از دین اسلام و آیین ایران باستان دارند، برای بهلول مقامی قائلند که بخش اندکی از آن مربوط به بهلول تاریخی است و دیگر بخش‌های آن بهلول را دارای مقامی فوق بشری دانسته و با عنوان «بهلول ماهی» معرفی می‌کند، با سروده‌هایی منسوب به بهلول و یارانش به زبان کردی و لهجه گورانی در نظام ده هجایی. برخی ابیات عربی نیز در میان این سروده‌ها دیده می‌شود.(مارزلف،۱۳۸۸،۱۷)
۲-۹-۲- شبلی
شبلی، دلف بن جحدر نام داشت و به قولی جعفربن یونس. در سامره به دنیا آمده بود(حدود ۲۴۷ق) و اصل وی از خراسان بود، از ولایت اشروسنه. پدرش ظاهراً از اشروسنی‌هایی بود که با افشین – خیدربن کاوس – به دستگاه معتصم خلیفه راه یافته بودند. اینکه خود وی بعدها در دستگاه خلیفه تقرّب یافت و گویند به حکومت دماوند هم رسید، می‌بایست به سبب خدماتی باشد که در جریان توقیف و محاکمه‌ی افشین به خلیفه کرد. خود وی چنانکه از روایات برمی‌آید خیلی بیش از آنچه برای یک والی دماوند و یک جنگجوی اشروسنی لازم باشد با فقه و حدیث سروکار داشت. می‌گویند فقیه و متکلّم بود؛ در فقه، مذهب مالکی داشت و در کلام بر طریقه‌ی حارث محاسبی بود. با این همه آنچه وی می‌جست ورای این مایه علم و معرفت رسمی بود؛ حتی یک وقت از یک تن از یاران خویش پرسیده بود، چه گویی در باب علمی که دانش علما در پیش آن تهمتی بیش نیست. اما قبل از گرایش به تصوف با وجود تبحر در علوم فقها و متکلمان، خودش اهل زندگی بود. اهل عشرت و صبحت و اهل جاه و حشمت به علاوه، قریحه‌ی شاعرانه داشت و چنان علاقه‌ای به شعر نشان داد که بعدها ابوالعلاء معری در رساله‌ی الغفران خویش او را مخصوصاً به همین عنوان تلقی می‌کرد. با چنین سوابق، نه انکاری که در حق حلاج نشان داد غریب بود نه شور و هیجانی که بارها او را تا حدّ یک جنون الهی کشانید. درباره‌ی مبادی احوالش روایات مختلف است؛ امّا اگر روایت عطار را بتوان پذیرفت، می‌بایست قبول کرد که عمل واقعی وی در دستگاه خلافت همین حکومت دماوند بوده است.
گویند بعد از ترک حکومت و عنوان و جاه و حشمت به بغداد بازگشت و نزد خیر نساج (وفات ۳۲۲) از صوفیه و زهاد معروف عصر رفت و بر دست او توبه کرد؛ امّا وی شبلی را نزد جنید فرستاد، حرمت جنید را. باری بعد از توبه، شبلی بنابر مشهور نخست به دماوند بازگشت. آنجا که وقتی همچون والی حکومت کرده بود، مثل یک دریوزه‌گر از خانه‌ای به خانه‌ای می‌گشت و حلالیت می‌طلبید، در بازگشت به بغداد نزد جنید رفت و نزد او فوق‌العاده عزیز شد تا آنجا که جنید در حق وی می‌گفت: هر قومی را تاجی هست و تاج این قوم شبلی است. در ادب صوفیه با آنکه اثر مستقلی از او معروف نیست، اقوال او در شمار شطحیات صوفیه اهمیت دارد. چنانکه در شرح پاره‌ای از سخنان او در کتاب اللمع سراج به تفصیل سخن رفته است. در مکتب صوفیه‌ی بغداد اقوال شطح‌آمیز، نظیر آنچه مایه‌ی ملامت حلاج شد اظهار کرد؛ اما گویا جنونش – چنانکه خودش گفته بود – و عدم ارتباطش با عوامل مخالفِ خلیفه‌ی عباسی باعث شد تا از آن اقوال گزندی به وی نرسد. حساسیت او چنان بود که هر واقعه و هر مشاهده‌ای ذوق او را تحریک می‌کرد و به هیجان می‌آورد.




 
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[شنبه 1399-09-22] [ 12:06:00 ق.ظ ]




این دیوانه در این حکایت قصدش از آینه‌داری آن بوده تا دمی خلق را به تأمل در وجود خودشان وادارد و آنان را با کژی‌ها و زشتی‌های خودشان آگاه سازد؛ امّا این کار را نه با کلام و رفتاری مستقیم و عادی؛ بلکه به شیوه‌ای نمادین ادا کرده و با استفاده از مفهوم آینه که رمزی از توجه به حقیقت خویشتن است، پیام خود را رسانده است. در حکایتی دیگر، دیوانه‌ای را در کار انتقاد و افشای عدم اخلاص و عدمِ حضورِ قلبِ دینداران می‌بینیم. عطار نقل می‌کند دیوانه‌ای که همیشه از خواندن نماز با جماعت پرهیز داشت، با اصرارِ مردم به نماز جماعت می‌ایستد؛ امّا همین که نماز آغاز می‌شود، از خود بانگ گاو برمی‌آورد؛ بعد از نماز وقتی با پرسش ملامت‌آمیز مردم در مورد علت کار خود مواجه می‌شود، پاسخ می‌دهد که وقتی نماز آغاز شد؛ پیش‌نماز به فکر خرید گاوی افتاد و چون پیروی از امام بر نمازگزار واجب است من هم به تبعیت، بانگ گاو برآوردم؛ چون از پیش‌نماز حقیقت را جویا شدند، سخن دیوانه را تصدیق کرد:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چنین گفت او که امامم مقتدا بود   بدو چون اقتـــدای من روا بود
چو در”الحمد” گاوی می‌خرید او   ز من هم بانگِ گاوی می‌شنید او
چو او را پیشرو کردم به هر چیز   هر آنچ او می‌کند من می‌کنم نیز
(عطار۲،۱۳۸۸: ۱۸۷)

 

منشأ چنین بی‌باکی‌ها در انتقادهای اخلاقی یا مخالفت‌های سیاسی (که بعداً با آنها آشنا می‌شویم) را باید در همان “حرّیت” دیوانگان دانست، زیرا تنها چنین آزادگی‌‌ای هست که فرد را وامی‌دارد تا بی‌‌خوف و طمع، حقایق را بیان کند. «دلیری و بی‌پروایی دیوانه ناشی از برجسته‌ترین و اصلی‌ترین خصیصه‌ی وی یعنی رهایی از عقل مصلحت‌اندیش و اراده‌ستیز اوست. حضور عقل و ملاحظات آن سبب می‌شود شخص گفتار و رفتار خود را به مقتضای مصالح دنیوی خویش و پسند دیگران تنظیم کند. در این خودگریزی به خاطر خودخواهی و خودنمایی که اقتضای با دیگران زیستن هم آن را الزام می‌کند و هم موّجه می‌نماید کذب و ریای ضمنی خودپذیرفته‌ای نهفته است که لازمه‌ی در میان خلق بودن و روی در خلق داشتن است؛ امّا آنجا که مصلحت‌بینی‌های عقل، جرئت عاقلان را به بند می‌کشد، دیوانگان هستند که بی‌هراس سخن آغاز می‌کنند. (پورنامداریان،۱۳۷۴: ۱۰)ابن‌عربی نیز گزارشی دلنشین از دیدارش با کسی که او را بزرگترین دیوانه‌ای که با او برخورد داشته می‌دهد و در اثنای گفتگو با او، کلامی از آن مجنون نقل می‌کند که اشاره‌ای رمزگونه به آزادگی دیوانگان دارد: [دیوانه گفت:] او [خدا] مرا اینجا در میان جنبندگان چهار دست و پا رها کرده است، می‌خورم و می‌آشامم؛ ولی او مرا تدابیر و اداره می‌کند؛ بدو گفتم: اگر تو جنبنده‌‌ی چهار دست و پایی، چه کسی سوارت می‌شود؟ گفت: من اسب وحشیم، به کسی سواری نمی‌دهم. (ابن عربی،۱۳۸۱: ۱۳۰)
در دیگر حکایات، دیوانگانی را می‌بینیم که خرافات رایج میان مردم را به سخره می‌گیرند و یا دیوانه‌ای را می‌بینیم که با مشام تیز معنوی، بوی بدِ اهلِ بازار را که لابد ناشی از حیله و غفلت و منفعت‌طلبی بازاریان است، تشخیص می‌داده و هنگام عبور از بازار، بینیِ خود را می‌گرفته تا بوی بد، مشام او را نیازاراد. (عطار،۱۳۸۶، ۲۶۷)
امّا با این همه نباید پنداشت که ارتباط عقلاءالمجانین با مردم و نقش اجتماعی آنها تنها در این انتقادات اخلاقی محدود می‌شود؛ بلکه ایشان در کنار این اعتراضات، از رنجی که مردم متحمل می‌شدند و یا بی‌عدالتی‌هایی که در حقشان می‌شد، بسیار رنجور و دردمند بودند و برای بهبود شرایط اجتماعی، ابایی از عتاب‌های تند با سلاطین و خلفا نداشتند و حتی در این‌باره به سبب مصائبی که گریبانگیر مردم بود، در عین انس و رابطه‌ی عاشقانه‌ای که با خداوند داشتند، اعتراض‌ها و انتقادهای جسورانه‌ای به حضرت حق می‌کردند. به عنوان مثال، به این حکایت منطق‌الطیر توجه کنید:
در مصر قحطی شدیدی پدید آمده بود و جان بسیاری از مردم را ستانده بود. بعضی از شدّت گرسنگی، گوشت مردگان می‌خوردند. یکی از عقلای مجانین چون این وضع را دید، با بیانی ساده و تاثّر برانگیز، خطاب به خداوند گفت:

 

منبع فایل کامل این پایان نامه این سایت pipaf.ir است

 

 

 

 

 

 

 

 

 
 
 
yle="box-sizing: inherit; width: 1104px;">
ای دارنده‌ی دنیا و دین   چون نداری رزق،کمتر آفرین
(عطار۳،۱۳۸۸: ۳۵۹)
 [ 12:06:00 ق.ظ ]




زانک آنجا ظالمی است اندر عـــذاب
گرم گردم، زآنکه سـرما ناخوش است
(همان:۱۹۰)

 

 

 

 

همانگونه که معلوم است بهلول، واقعاً گور ظالم را پر از آتش عذاب می‌بیند و در عالم محسوسات براساس ادراک خود از عالم معنا، به سمت گورستان می‌شتابد تا از گرمای آتش بهره برد.
مثال سوم از حکایاتی است که آنها را «واسوخت صوفیانه» می‌نامیم زیرا انعکاس دهنده‌ی عتاب‌ها و گِلِه‌های دیوانگان الهی با معشوق خود- حضرت حق- است(با این مفهوم در ادامه بیشتر آشنا می‌شویم). در اینگونه حکایات نیز، نوعاً با همان برخورد دو جهان موازی روبرو هستیم با این تفاوت که برخلاف حکایات قبل که دیوانگان با فهمی لاهوتی (جهان دوم) در عالم انسانی (جهان اول) ادراک می‌کردند، در واسوخت صوفیانه، دیوانگان بر اساس مقتضیات عالم انسانی (جهان اول) با عالم لاهوت (جهان دوم) ارتباط برقرار می‌کنند: عطار در الهی نامه نقل می‌کند که دیوانه‌ای بود که گاه گاه که جنونش اوج می گرفت، سر به آسمان می کرد و به خداوند می‌گفت: اگر تو مرا دوست نمی‌داری، بدان که من همواره تو را دوست دارم و جز تو کسی را دوست خود نمی‌دانم، با چه زبانی بگویم، خدایا، اگر دوست داشتن بلد نیستی، بیا و از من بیاموز:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مرا ار تو نمی‌داری بسی دوست
چگونه گویمت ای عالمـــ افروز
  بجز تو من نمی‌دانم کسی دوـست
که یک دم دوستی از مـــن درآموز
(عطار۲،۲۴۴:۱۳۸۸)

 

اینکه کسی به خدا بگوید، اگر چیزی بلد نیستی، از من یاد بگیر- که کلامی در خور یک گفتگوی زمینی و انسانی است- البته سخنی نیست که انسان‌ یک جهانی و یا حتی صوفیانِ شطح گو، بر زبان آورند؛ به یقین این نوع سخن گفتن جز از دیوانگان الهی که منطق‌های جهان‌ها موازی – ناسوت و لاهوت- در وجودشان درهم آمیخته، برنمی‌آید.
۲-۱۱-۴- ارتباط “برخورد جهان‌ها موازی” با زبان عقلای مجانین
پیشتر گفتیم که شطح، پارادوکس و طنز، انعکاسِ “برخورد دو جهان موازی” در زبان صوفیان و عقلای مجانین است. در اینجا لازم است به این سوال پاسخ گوییم که از نظر منطقی چه ارتباطی بین برخورد جهان‌های موازی با شطح، پارادوکس و طنز وجود دارد؟
همانطور که اشاره شد از میان آدمیان، دو گروه شاعران (صاحبان تجربه در عالم خیال) و عارفان (صاحبان تجربه‌ی معنوی در عالم اشراق) هستند که بموازات حیاتِ این جهانی و زندگی در حدودِ منطق آن، در عالمی دیگر با منطقی ورای منطق عالم اول، به سر می‌برند؛ این عالمِ دوم برای شاعران خیال و برای عارفان، عالم اشراق یا عالم حقیقت -یا هرچه از این قبیل- است. به این نکته نیز اشاره شد که فرا طبیعی و فرا عادی بودنِ تجربه در جهان‌ها اشراق و خیال، افراد دو جهانی را مجبور می‌کند برای بیان تجربیات خود در عالم دوم به الفاظ عادی و یک لایه خاصیتی دولایه و مجازی ببخشند و از الفاظ عادی و مشترک برای بیان مفاهیم غیر عادی و شخصی استفاده ‌کنند. از اینجاست که زبان کارکرد هنری به خود می‌گیرد و با زبان عادی متفاوت می‌شود. دکتر پورنامداریان در مورد تفاوت زبان هنریِ صوفیان با زبان معمولی می‌نویسد: حضور تجربه‌های روحانی که ماورای تجربه‌های عادی هستند، در زبان، زبان را از وظیفه‌ی طبیعی خود،‌ که انتقال معانی و تجربه‌های مشترک است، عاری ساخته، به آن خصلتی رمزی و سمبلیک می‌بخشد و درک آن را دشوار می‌سازد، زیرا در زبان، که امری محسوس و حادث است، امری نامرئی و نامحسوس حضور پیدا کرده که خارج از حیطه‌ی تجربه‌ی ماست.(پورنامداریان،۱۵۷:۱۳۸۰)
این قضیه‌ای است که برخی از قدما نیز بدان اشاره کرده اند از جمله عین‌القضاه نیز بدان پی‌ برده بود. وی در تمهیدات چنین بدان اشاره کرده: هرچیز که بتوان آن را به عبارتی درست و مطابقِ آن تعبیر نمود، علم نام دارد، معرفت آن معناست که هرگز تعبیری از آن متصور نشود مگر به الفاظ متشابه. (پورنامداریان،۲۳۵:۱۳۷۴)
بر این اساس و با توجه به اینکه ذهن و زبان یک چیز بیش نیستند و هر تجربه‌ای در ذهن ما‌‌‌‌ بِاِزایی در زبان دارد و بلعکس؛ می‌توان چنین نظریه‌ای را مطرح کرد: اذهانی که واجد “تجربه‌ی دو جهانی” هستند و در لحظاتی همزمان از دو منبع معرفتی بهره مندند، دو گونه‌اند: الف)گونه‌ای که جهان‌ها ذهنیشان بموازات یکدیگر در جریان است و با یکدیگر برخوردی ندارد، چنین اشخاصی به تناسب تجربه‌ی ذهنی دو لایه، زبانی دو لایه و مجازی دارند؛ ب) گونه‌ای که برای لحظاتی جهان‌ها ذهنیشان با یکدیگر برخورد کرده و منطق عوالم درونیشان با یکدیگر تداخل کرده و آمیخته شده که در این حالت علاوه بر آنکه دارای زبانی مجازی و دو لایه هستند، به تناسب تجربه‌ی ذهنیِ متناقض نما و پارادوکسیکال دارای زبانی پارادوکسیکال، شطح آمیز و طنزگونه هستند.
آنگاه که در جان عارف، دو جهان بصورت موازی در حال جریان باشد، تعبیر از آن بصورت مجازی، دو لایه و سمبلیک صورت خواهد گرفت، برای مثال اگر صوفی از دریافت‌های معنوی عالم اشراق بیخود و مست شود، از مواجید خود به «شراب» تعبیر خواهد کرد که در این کاربرد شراب، از معنی اولیه خود خارج شده و خصلتی استعاری یا سمبلیک به خود گرفته و آنگاه که، دو جهان موازی در جان عارف با یکدیگر برخورد کند انعکاس آن در زبانش بصورت: پارارادوکس، شطح یا طنز می‌باشد. این بدان سبب است که زیرساخت و هسته‌ی اصلی تجربه‌ی ذهنی و زبانی عارف در لحظه‌ی برخورد دو جهان موازی یک چیز است: و آن”اجتماع نقیضین” است. یعنی هم تجربه‌ی برخورد دو عالم موازی تجربه‌ای است که از هنجار و منطق عادی گذر می‌کند و در اثنایِ آن عارف دو جهان متناقض (یا متضاد) را در یک لحظه ادراک می‌کند و هم هسته‌ی اصلی شطح و پارادوکس و طنز چیزی جز اجتماع نقیضین نیست. به تعبیری دیگر شطح و پارادوکس و طنز همان”برخورد دو جهان موازی”است که در ساحت زبانِ عارف رخ داده است.
در ادامه بطور جزیی تر با “اجتماع نقیضین” موجود در شطح و طنز و پارادوکس آشنا خواهیم شد، اما قبل از آن، لازم است دو مسئله را روشن کنم: نخست: با وجود آنکه، این تحقیق در پی اثبات پیوند منطقی میان ذهن دوجهانی و زبان هنری و مجازی و همچنین تناسب تجربه‌ی برخورد جهان‌های موازی و مقوله‌هایی همچون پارادوکس و شطح و طنز است اما این ادعا را ندارد که هر تعبیر مجازی و هنری یا پارادوکسیکالی، حاصل تجربه‌ی شاعرانه یا صوفیانه‌ی جهان‌های موازی یا برخورد جهان‌های موازی است زیرا شاعران و صوفیان بسیاری نیز هستند که بی آنکه واجد حیات دو جهانی باشند از سرِ تقلید از سنت‌های ادبی یا صوفیانه یا تفنن ادبی، تعبیرات مجازی یا متناقض نما را در کلام خود بکار برند. از این رو هر سخنِ مجازی و هنری یا منطق گریز و عادت شکنی را نمی توان انعکاس ذهنِ دو جهانی شمرد. نکته‌ی دیگر: با آنکه بنظر می‌رسد می‌توان بسیاری از سخنان و حکایات عقلاء المجانین را بر اساس مدل برخورد جهان‌های موازی تبیین کرد اما این بدین معنا نیست که همه‌ی سخنان و حالات مجانین، طبق این فرایند معنوی پدید می‌آید. همچنانکه نمی‌توان ادعا کرد که برخورد جهان‌های موازی تجربه‌ای مخصوص شطح گویان و دیوانگان الهی است. توضیح آنکه تجربه‌ی برخورد جهان‌های موازی، تجربه‌ای است که علاوه بر مجانین الهی و اهل سکر، احتمالاً بسیاری از صوفیان معتدل حتی مردمان معمولی -علی قَدر مراتبهم- در حیات خود و برای لحظاتی آنرا تجربه می‌کنند. در کل احتمال برخورد جهان‌های موازی برای هر فردِ دو جهانی وجود دارد زیرا گاه اتفاق می‌افتد که هجوم عالم خیال یا طغیانِ دریافت‌های معنوی از سدِ اعتدال و مراقبت درونی افراد معتدل نیز می‌گذرد و آنان را با وجود آنکه در این جهانند برای لحظاتی از مقتضیات آن فارغ کند و ایشان را وا دارد که با منطق عالم دوم در عالم اول و یا بالعکس زندگی کنند و یا احیاناً سخنی بگویند. اما این نکته را نیز نباید فراموش کرد که حالات ناشی از برخورد جهان‌های موازی برای دیوانگان الهی تجربه‌ای مکرر و برای دیگران حالت استثنایی و دیریاب است.
اکنون به بررسی ساختار پارادوکس، شطح و طنز می‌پردازیم و نشان می‌دهیم که زیرساخت و هسته‌ی اصلی این سه، چیزی جز «اجتماع نقیضین» نیست:
۲-۱۱-۴-۱-پاراداوکس
استاد شفیعی کدکنی برای نخستین بار آرایه‌ی “تصویر پارادوکسی” را مطرح کرده است و برای آن تعریفی این چنین ارائه می‌دهد: «منظور از تصویر پارادوکسی، تصویری است که دو روی ترکیب آن، به لحاظ مفهوم، یکدیگر را نقض می‌کنند مثل سلطنت فقر» (شفیعی کدکنی،۵۵:۱۳۸۷)
ام اچ ابرامز اظهار می‌دارد که پارادوکس در اشعار شاعران متافیزیک یک وسیله یا الگوی محوری است چرا که آنان به وسیله‌ی ساختارهای پارادوکسی به ترسیم تصاویر عمیق عرفانی، مذهبی و حتی مسایل دنیوی و معمولی می‌پردازند، هر پارادوکس دو عنصر متضاد را به نحوی ترکیب می کند که گرچه در کاربرد معمولی با هم متضاد هستند، مفهوم حکیمانه، عارفانه و فلسفی وسیعی را ارائه می‌دهند.( وثوقی،۳۶:۱۳۷۴) جی ای کادن پارادوکس را عبارت ظاهراً متناقض یا حتی مهمل نمایی می‌داند که با دقت بیشتر در مفهوم آن پی می‌بریم که از سازش یا مصالحه‌ی معنایی دو عنصر متناقض، حقیقت مسلمی را بیان می‌دارد(همان:۳۵)
در این تعاریف به خوبی “اجتماع نقیضین” یعنی وجودِ دو لایه‌ی ظاهراً متناقض و اجتماع دو سطح‌ از ادراک و فهم در مورد شی واحد را در ترکیب‌های پارادوکسی می‌توان دید. بعنوان مثال وقتی به پارادوکس وحدت وجود: “وحدت در کثرت، کثرت در وحدت” که رایج‌ترین پارادوکس در مکاتب عرفانی است، دقت می‌کنیم، درخواهیم یافت که صوفی در یک عالم، جهان موجودات را متکثر می‌بیند و در همان حال، در عالم دوم، ذات واحد جهان بر او کشف می‌شود. از برخورد این دو کشف و جمع شدن این دو ادراک متضاد یا متناقض در مورد یک پدیده، پارادوکس “وحدت در کثرت و کثرت در وحدت” در ذهن و زبان صوفیه خلق می‌شود.

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.



 
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 12:06:00 ق.ظ ]




برای دانلود فایل متن کامل پایان نامه به سایت 40y.ir مراجعه نمایید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به حق می‌گفت: این دیوانه‌ی تو
چو در خانه نگنجیـــدی تو با او
کنون بر حکم تو زین خانه رفتم
  که بود از مدتی هم خانه‌ی تو
که در خانه تو می بایست یا او
چو تو هستی منِ دیوانه رفتم
(عطار۲،۲۶۲:۱۳۸۸)

 

۲-۱۲-۱- نقش عقلای مجانین در پر رنگ کردن مفهوم “عشق” در تصوف
اگر چه نویسندگان با سلایق گوناگون به داستان دیوانگان پرداخته‌اند و مطابق ذائقه‌ی خود حکایات را گزینش کرده‌اند، اما همگی به یک نکته‌ی مشترک در میان احوال مجانین الهی اشاره کرده‌اند و آن “عشق عمیق دیوانگان به خداوند” است. چه در میان آثاری که ایشان هم چون زاهدان و ناسکان توصیف شدند و چه حکایاتی که فضای صوفیانه دارد، عنصر عشق الهی دیده می‌شود.
در واقع، دیوانگان الهی را باید از نخستین کسانی دانست که در سده‌های نخستین اسلامی که هنوز سخن گفتن از عشق الهی نوعی تابو محسوب می‌شد، از محبت شدید بین خود و خدا دم زدند و از این جهت می‌توان آنان را یکی از جریان‌های مهمی دانست که کمک کردند تا تصوف زاهدانه حال و هوای عاشقانه گیرد و پلی میان عرفان زاهدانه و عرفان عاشقانه بودند.
حکایات بسیاری در تایید این نظر می‌توان نقل کرد از آن جمله: مالک گوید: از او [سمنون] سخنان حکیمانه‌ای شنیدم. گفتم: مردم می‌پندارند تو دیوانه‌ای؛ گفت: تو نیز همانند دیگران فریب خورده‌ای؟ مردم گمان می‌برند که دیوانه‌ام، لیکن دیوانه نیستم، تنها عشق مولی با دل و جان و اندام‌هایم آمیزش یافته و در گوشت و خون و استخوانم فرو رفته است. به خدا، من از محبت او چنین سرگشته و بی آرام شده‌ام. (نیشابوری،۷۱:۱۳۶۶)
۲-۱۲-۲- گزارش ابن عربی از جنون خود
از میان صوفیان مشهوری که با دیوانگان دیدار یا ارتباط مستقیم داشتند، می‌توان از مالک دینار، ذوالنون مصری، ابوسعید ابوالخیر، عین‌القضات و ابن عربی نام برد. حکایات فراوانی از دیدار ایشان با عقلای مجانین وجود دارد اما از این میان، گزارش ابن عربی از دیدار خود با مجنونی که او را از بزرگترین دیوانگانی که دیده بود، می‌دانست بسیار جالب توجه است. و از آن جالب‌تر، گزارشی است که ابن عربی از حالات جنون خود می‌دهد؛ که باید آن را گزارشی از درون و حسب‌حالی ناب از حالات روانی و انفعالات درونی عقلای مجانین دانست. وی در باب چهل و چهار فتوحات مکیه می‌گوید: من این مقام را چشیده ام(مقام عقلای مجانین)، بر من زمانی گذشت که در آن نمازهای پنج گانه را به امامت-آنگونه که برایم (بعداً) گفته شد- به جا می‌آوردم، یعنی رکوع و سجود و تمام احوال و ارکان نماز را از اقوال و افعال به تمامه انجام می‌دادم، در حالی که من از تمام اینها بی‌خبر بودم، هم از جماعت و هم از محل و هم از حال و هم از هر چیزی که در عالم حس می‌باشد، این به سبب شهودی بود که بر من غالب بود و در آن شهود از خودم و غیرخودم غایب بودم؛ به من گفتند که چون هنگام نماز فرا می‌رسید، نماز را برپا داشته و با مردمان نماز می‌خواندم و حالم(حرکاتم) مانند حرکاتی بود که از شخص خفته صادر می‌شود که به آنها علمی ندارد، لذا دانستم که خداوند وقت را بر من حفظ فرموده تا زبان گناه بر من جاری نگردد و چنانکه درباره‌ی شبلی هنگامِ هیمان و سرگشتگی‌اش جاری شد- ولی شبلی در اوقات نماز-آنگونه که از وی حکایت شده- باز داده می‌شد، نمی دانم آیا باز داده شدنش را تعقل می‌کرد و یا مانند حالی بود که من در آن بودم؟ زیرا روایت کننده بین این دو را جدا نکرده است… جز آنکه من در اوقاتی که در حال غیبت از خودم بودم، ذاتم را در نوری فراگیر و تجلی اعظم در عرش عظیم مشاهده می‌کردم که در آنجا نماز می‌خواند، و من عاری از حرکت و به دور از نفسم بودم و آن (ذاتم) را می‌دیدم که در حضور او(خداوند) رکوع و سجود می‌نماید، و من می‌دانم که من آن رکوع کننده و سجده کننده می‌باشم-مانند دیدن خواب بیننده-و دستی موی پیشانی‌اش (پیشانی ام) گرفته بود (و او را به قیام و قعود و رکوع و سجود وا می‌داشت) و من از این امر در تعجب و شگفت بودم، و دانستم که او جز من نیست و نه او من، از این جا مکلف و تکلیف و مکلف را- اسم فاعل و اسم مفعول- باز شناختم. (ابن عربی،۱۳۱:۱۳۸۱)
۲-۱۲-۳- انفعال روحی مجانین و نظریه‌ی‌ هرمنوتیک




 
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 12:06:00 ق.ظ ]




تا ثریدی این چنینم در شکست
ور ثریدی این چنین می بایدت
نه به هر وقتی که پیوستت دهند
(همان:۱۸۰ )

 

 

 

 

۲-۱۳-۲- فیلسوفان مبتدع و اولیا الله
در فرهنگ اسلامی دو گروه شاخص دیگر نیز بودند که همچون مجانین زبان و بیانی گستاخانه در ارتباط با خداوند داشتند: ۱- “فیلسوفان مبتدع” ۲- بعضی از “اولیای حق”.
از گروه اول قدیم‌ترین فرد مسلمانی که از او خرده‌گیری به رحمت الهی روایت شده، جهم بن صفوان رئیس فرقه‌ی «جهمیه» (مقتول:۱۲۸ه ق) است. ابن قیم الجوزی حنبلی ( وفات۷۵۱ه ق) از او نقل می‌کند که روزی همراهان خود را بیرون برد و مردی را که دچار بدبختی و بیچارگی شده بود به ایشان نشان داد و گفت ببینید ارحم الراحمین چه می‌کند: او و پیروانش منکر رحمت و حکمت خداوند هستند (ریتر، ۲۳۸:۱۳۸۸) این خبرِ ابن قیم، به هر حال جای دیگری دیده نشده است؛ ما از طریق منابع دیگر می‌دانیم که جهم بن صفوان فقط منکر آن دسته از صفات خداوندی است که آن را برای انسان‌ هم می‌توان اطلاق کرد. دومین کس در این ردیف شاید ابن مقفع (مقتول: ۱۴۲ه ق ) زندیق یا مانوی معروف باشد که حملات سختی ضد اسلام کرده است. اما حملات او بیشتر متوجه اسلام به معنی کلمه است نه متوجه خدا. ابن‌الراوندی ملحد (متوفی: ۲۹۸ه) در خرده گیری بر خدا خیلی دور رفته است، برای مثال این ابیات از اوست:

 

دانلود کامل پایان نامه در سایت pifo.ir موجود است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کم عاقل عاقل اعیت مذاهبه
هذا الذی جعل الافهام حائره
  و جاهل جاهل تلقاه مرزوقا
و صیّر العالم النحریر زندیقا

 

(چه بسا خردمندی که همه‌ی راه‌ها به روی او بسته است و چه بسا نادانی که روزی‌اش همواره آماده است و همین معنی است که خردها را سرگردان و دانشمندان بزرگ را بی دین می‌کند)
هم چنین ابوحیان التوحیدی اغلب به خدا اعتراض می‌کند و خود را در حال جنگ با او احساس می‌کند: خداوندا! از آن چه تو بر سر من آورده‌ای به خودِ تو شکایت می‌کنم، از تو می‌خواهم که بر من ببخشایی زیرا به تو سوگند می‌خورم که تو طناب را سخت و محکم بافته‌ای و آن را تنگ بر گردن من بسته‌ای و با من به جنگ برخاسته‌ای. ابن جوزی، ابن الراوندی و ابوالعلا و ابوحیان را «زنادقه الاسلام» می‌خواند و از همه بدتر ابوحیان را می‌شمارد (ریتر،۲۳۹:۱۳۸۸) عمر خیام هم سخنی پر از خرده گیری و بدینی دارد، او نیز بر تقسیم مال و ثروت اعتراض دارد و می‌گوید اگر می‌توانست غم و اندوه را از این جهان برمی‌داشت، او از نظام کیفر و پاداش خداوند هم انتقاد می‌کند، ابوالعلاء المعّری ( ۴۴۹ه ق) شاعر نابینای عرب نیز، در رحمت خدا اظهار شک می‌کند(همان:۲۳۸) البته در مقابل، فیلسوفان و متکلمان فراوانی بودند که در صدد دفع و رفع چنین اتهاماتی به کار خلقت و حضرت حق بودند و نظام آفرینش را نظام احسن می‌دانستند و شرور را در عالم نسبی و عدمی (آن چه وجود واقعی ندارد) می‌پنداشتند؛ برای مثال ابن سینا رساله‌ی خاصی تحت عنوان “رساله فی الارزاق” نوشت تا ثابت کند که این عدم تساوی در تقسیم، معلول حکمت خداست و اگر رزق به طور مساوی تقسیم می‌شد باعث هلاکت انسان‌ می‌شد.(ریتر، ۱۳۶۶: ۸)
با همه‌ی شباهتی که بین کلام کسانی چون ابن الراوندی و ابوحیان و ابوالعلا با کلام عقلای مجانینِ دگراندیش وجود دارد، به دو دلیل به نظر نمی‌رسد بتوان کلام این دو گروه را از یک سنخ دانست: نخست آنکه کسانی که با عنوان زنادقه الاسلام از آنان یاد کردیم، اکثراً اندیشمندانی هستند که دارای تفکرات و گرایشات فلسفی و کلامی‌اند و اشکالاتشان نیز از همین ناحیه برنظام عالم و صنعت خدای بود در حالیکه عقلای مجانینِ موردِ بحث ما بیشتر مردمانی عامی‌اند که دماغشان هیچ حوصله مباحث و تفکرات فلسفی و کلامی را نداشت و بی آنکه خود را درگیر تأویلات و توجیهات پیچیده‌ی فلسفی کنند، بر اساس ظواهر امور، قضاوت می‌کردند و اشکالشان بر خداوند و خلقت، بیشتر به سبب عدم تأمین معاش و دشواری‌های زندگی و بی سامانی و بی پناهی بود، دوم آنکه بیدلان در عین انتقادات و اعتراضات که به خداوند می‌کردند همواره واجد رابطه‌ای درونی، پرشور و شخصی با خداوند بودند و همین رابطه‌ی مستقیم و انسی که این دیوانگان با خداوند داشتند، آنها را در مقام عرفای حقیقی و دیوانگان عارف قرار داده و از بدعت گذاران و فیلسوفانی که به کلی از حق بیگانه شده‌اند متمایز ساخته است. این خود یکی از دلایلی است که مردم مشرق زمین برخلاف رفتاری که با فیلسوفان مبتدع داشتند با این دیوانگان با ملایمت و احترام رفتار می‌کردند (ریتر، ۱۳۶۶: ۱۲)
۲-۱۳-۳-دلایل پیدایش “واسوخت صوفیانه” در سخن عقلای مجانین
در پیدا شدن «واسوخت صوفیانه» در سخن مجانین باید چند عامل را دخیل دانست: نخست اینکه عنصر صوفیانه‌ی شخصیت ایشان موجب می‌شد تا مجانین، نگاهی به شدت توحیدی به عالم داشته باشند به این معنی که حقیقتاً فاعل یا منشأ اثری را در عالم جز خداوند نمی‌دیدند و هر چیز دیگر از جمله انسان‌‌ و افعالشان را چیزی جز ابزار اراده‌ی خدا و اسباب امر او به حساب نمی‌آوردند و این در حالی بود که همچون صوفیان دیگر سرِ تسلیم و رضا نیز در برابر مقدرات نداشتند؛ این عوامل بر روی هم باعث می‌شد، آنان خداوند را تنها مسوول اتفاقات ریز و درشت جهان بدانند و مشکلاتی چون فقر و گرسنگی و ناامنی و جنگ و قحطی را به سبب آنکه از درک منطقی و توجیه طبیعی آنها ناتوان بودند، به خداوند نسبت دهند. البته این تفکر، مخصوص مجانین نبود بلکه بر فضای فکری جوامع اسلامی در دوران غلبه‌ی تفکر اشعری، مسلط بود و به خودیِ خود یکی از عوامل مهم انحطاط تمدن اسلامی بود زیرا سبب می‌شد که آدمیان بی‌آنکه خود را ملزم به تفکر منطقی و مطالعه در مورد علت طبیعی پدیده‌ها و حوادث کنند و نقش عوامل انسانی‌ و طبیعی را در نظر بگیرند، هر پدیده‌ای را اراده‌ی حتمی حق قلمداد کنند و در بررسی هر معلولی تنها به علت العلل بپردازند نه علل و عوامل واسط.
به عنوان نمونه به این حکایت که قبلاً نیز بدان اشاره شد توجه کنید: دیوانه‌ای، دیوانه‌ی دیگر را می‌بیند که از خدا تقاضای یک گِرده نان دارد، به او می‌گوید تلاش بیهوده نکن، من خدا را در قحط سالِ بعدِ حمله‌ی غز آزمودم، در حالی که از هر سو مرده‌ای افتاده بود، با وجود استغنایش، گرده‌ای نان به کس نداد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 



br />
مرد مجنون گفتش ای شوریده‌ حال
بود وقت غز زهر سو مــــــــرده‌ای
 

من خدا را آزمودم قحــــط سال و او نداد از بی نیــــازی گرده ای

 

 
 
 

/>

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 12:05:00 ق.ظ ]