بررسی حکایات عقلای مجانین در مثنوی های عطار بر اساس کتاب نیشابوری- قسمت ۱۰ |
این دیوانه در این حکایت قصدش از آینهداری آن بوده تا دمی خلق را به تأمل در وجود خودشان وادارد و آنان را با کژیها و زشتیهای خودشان آگاه سازد؛ امّا این کار را نه با کلام و رفتاری مستقیم و عادی؛ بلکه به شیوهای نمادین ادا کرده و با استفاده از مفهوم آینه که رمزی از توجه به حقیقت خویشتن است، پیام خود را رسانده است. در حکایتی دیگر، دیوانهای را در کار انتقاد و افشای عدم اخلاص و عدمِ حضورِ قلبِ دینداران میبینیم. عطار نقل میکند دیوانهای که همیشه از خواندن نماز با جماعت پرهیز داشت، با اصرارِ مردم به نماز جماعت میایستد؛ امّا همین که نماز آغاز میشود، از خود بانگ گاو برمیآورد؛ بعد از نماز وقتی با پرسش ملامتآمیز مردم در مورد علت کار خود مواجه میشود، پاسخ میدهد که وقتی نماز آغاز شد؛ پیشنماز به فکر خرید گاوی افتاد و چون پیروی از امام بر نمازگزار واجب است من هم به تبعیت، بانگ گاو برآوردم؛ چون از پیشنماز حقیقت را جویا شدند، سخن دیوانه را تصدیق کرد:
چنین گفت او که امامم مقتدا بود | بدو چون اقتـــدای من روا بود | |
چو در”الحمد” گاوی میخرید او | ز من هم بانگِ گاوی میشنید او | |
چو او را پیشرو کردم به هر چیز | هر آنچ او میکند من میکنم نیز (عطار۲،۱۳۸۸: ۱۸۷) |
منشأ چنین بیباکیها در انتقادهای اخلاقی یا مخالفتهای سیاسی (که بعداً با آنها آشنا میشویم) را باید در همان “حرّیت” دیوانگان دانست، زیرا تنها چنین آزادگیای هست که فرد را وامیدارد تا بیخوف و طمع، حقایق را بیان کند. «دلیری و بیپروایی دیوانه ناشی از برجستهترین و اصلیترین خصیصهی وی یعنی رهایی از عقل مصلحتاندیش و ارادهستیز اوست. حضور عقل و ملاحظات آن سبب میشود شخص گفتار و رفتار خود را به مقتضای مصالح دنیوی خویش و پسند دیگران تنظیم کند. در این خودگریزی به خاطر خودخواهی و خودنمایی که اقتضای با دیگران زیستن هم آن را الزام میکند و هم موّجه مینماید کذب و ریای ضمنی خودپذیرفتهای نهفته است که لازمهی در میان خلق بودن و روی در خلق داشتن است؛ امّا آنجا که مصلحتبینیهای عقل، جرئت عاقلان را به بند میکشد، دیوانگان هستند که بیهراس سخن آغاز میکنند. (پورنامداریان،۱۳۷۴: ۱۰)ابنعربی نیز گزارشی دلنشین از دیدارش با کسی که او را بزرگترین دیوانهای که با او برخورد داشته میدهد و در اثنای گفتگو با او، کلامی از آن مجنون نقل میکند که اشارهای رمزگونه به آزادگی دیوانگان دارد: [دیوانه گفت:] او [خدا] مرا اینجا در میان جنبندگان چهار دست و پا رها کرده است، میخورم و میآشامم؛ ولی او مرا تدابیر و اداره میکند؛ بدو گفتم: اگر تو جنبندهی چهار دست و پایی، چه کسی سوارت میشود؟ گفت: من اسب وحشیم، به کسی سواری نمیدهم. (ابن عربی،۱۳۸۱: ۱۳۰)
در دیگر حکایات، دیوانگانی را میبینیم که خرافات رایج میان مردم را به سخره میگیرند و یا دیوانهای را میبینیم که با مشام تیز معنوی، بوی بدِ اهلِ بازار را که لابد ناشی از حیله و غفلت و منفعتطلبی بازاریان است، تشخیص میداده و هنگام عبور از بازار، بینیِ خود را میگرفته تا بوی بد، مشام او را نیازاراد. (عطار،۱۳۸۶، ۲۶۷)
امّا با این همه نباید پنداشت که ارتباط عقلاءالمجانین با مردم و نقش اجتماعی آنها تنها در این انتقادات اخلاقی محدود میشود؛ بلکه ایشان در کنار این اعتراضات، از رنجی که مردم متحمل میشدند و یا بیعدالتیهایی که در حقشان میشد، بسیار رنجور و دردمند بودند و برای بهبود شرایط اجتماعی، ابایی از عتابهای تند با سلاطین و خلفا نداشتند و حتی در اینباره به سبب مصائبی که گریبانگیر مردم بود، در عین انس و رابطهی عاشقانهای که با خداوند داشتند، اعتراضها و انتقادهای جسورانهای به حضرت حق میکردند. به عنوان مثال، به این حکایت منطقالطیر توجه کنید:
در مصر قحطی شدیدی پدید آمده بود و جان بسیاری از مردم را ستانده بود. بعضی از شدّت گرسنگی، گوشت مردگان میخوردند. یکی از عقلای مجانین چون این وضع را دید، با بیانی ساده و تاثّر برانگیز، خطاب به خداوند گفت:
منبع فایل کامل این پایان نامه این سایت pipaf.ir است |
yle="box-sizing: inherit; width: 1104px;">
(عطار۳،۱۳۸۸: ۳۵۹)
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1399-09-22] [ 12:06:00 ق.ظ ]
|