جستجوی مقالات فارسی – بررسی حکایات عقلای مجانین در مثنوی های عطار بر اساس کتاب نیشابوری- … |
تا ثریدی این چنینم در شکست
ور ثریدی این چنین می بایدت
نه به هر وقتی که پیوستت دهند
(همان:۱۸۰ )
۲-۱۳-۲- فیلسوفان مبتدع و اولیا الله
در فرهنگ اسلامی دو گروه شاخص دیگر نیز بودند که همچون مجانین زبان و بیانی گستاخانه در ارتباط با خداوند داشتند: ۱- “فیلسوفان مبتدع” ۲- بعضی از “اولیای حق”.
از گروه اول قدیمترین فرد مسلمانی که از او خردهگیری به رحمت الهی روایت شده، جهم بن صفوان رئیس فرقهی «جهمیه» (مقتول:۱۲۸ه ق) است. ابن قیم الجوزی حنبلی ( وفات۷۵۱ه ق) از او نقل میکند که روزی همراهان خود را بیرون برد و مردی را که دچار بدبختی و بیچارگی شده بود به ایشان نشان داد و گفت ببینید ارحم الراحمین چه میکند: او و پیروانش منکر رحمت و حکمت خداوند هستند (ریتر، ۲۳۸:۱۳۸۸) این خبرِ ابن قیم، به هر حال جای دیگری دیده نشده است؛ ما از طریق منابع دیگر میدانیم که جهم بن صفوان فقط منکر آن دسته از صفات خداوندی است که آن را برای انسان هم میتوان اطلاق کرد. دومین کس در این ردیف شاید ابن مقفع (مقتول: ۱۴۲ه ق ) زندیق یا مانوی معروف باشد که حملات سختی ضد اسلام کرده است. اما حملات او بیشتر متوجه اسلام به معنی کلمه است نه متوجه خدا. ابنالراوندی ملحد (متوفی: ۲۹۸ه) در خرده گیری بر خدا خیلی دور رفته است، برای مثال این ابیات از اوست:
دانلود کامل پایان نامه در سایت pifo.ir موجود است. |
کم عاقل عاقل اعیت مذاهبه هذا الذی جعل الافهام حائره |
و جاهل جاهل تلقاه مرزوقا و صیّر العالم النحریر زندیقا |
(چه بسا خردمندی که همهی راهها به روی او بسته است و چه بسا نادانی که روزیاش همواره آماده است و همین معنی است که خردها را سرگردان و دانشمندان بزرگ را بی دین میکند)
هم چنین ابوحیان التوحیدی اغلب به خدا اعتراض میکند و خود را در حال جنگ با او احساس میکند: خداوندا! از آن چه تو بر سر من آوردهای به خودِ تو شکایت میکنم، از تو میخواهم که بر من ببخشایی زیرا به تو سوگند میخورم که تو طناب را سخت و محکم بافتهای و آن را تنگ بر گردن من بستهای و با من به جنگ برخاستهای. ابن جوزی، ابن الراوندی و ابوالعلا و ابوحیان را «زنادقه الاسلام» میخواند و از همه بدتر ابوحیان را میشمارد (ریتر،۲۳۹:۱۳۸۸) عمر خیام هم سخنی پر از خرده گیری و بدینی دارد، او نیز بر تقسیم مال و ثروت اعتراض دارد و میگوید اگر میتوانست غم و اندوه را از این جهان برمیداشت، او از نظام کیفر و پاداش خداوند هم انتقاد میکند، ابوالعلاء المعّری ( ۴۴۹ه ق) شاعر نابینای عرب نیز، در رحمت خدا اظهار شک میکند(همان:۲۳۸) البته در مقابل، فیلسوفان و متکلمان فراوانی بودند که در صدد دفع و رفع چنین اتهاماتی به کار خلقت و حضرت حق بودند و نظام آفرینش را نظام احسن میدانستند و شرور را در عالم نسبی و عدمی (آن چه وجود واقعی ندارد) میپنداشتند؛ برای مثال ابن سینا رسالهی خاصی تحت عنوان “رساله فی الارزاق” نوشت تا ثابت کند که این عدم تساوی در تقسیم، معلول حکمت خداست و اگر رزق به طور مساوی تقسیم میشد باعث هلاکت انسان میشد.(ریتر، ۱۳۶۶: ۸)
با همهی شباهتی که بین کلام کسانی چون ابن الراوندی و ابوحیان و ابوالعلا با کلام عقلای مجانینِ دگراندیش وجود دارد، به دو دلیل به نظر نمیرسد بتوان کلام این دو گروه را از یک سنخ دانست: نخست آنکه کسانی که با عنوان زنادقه الاسلام از آنان یاد کردیم، اکثراً اندیشمندانی هستند که دارای تفکرات و گرایشات فلسفی و کلامیاند و اشکالاتشان نیز از همین ناحیه برنظام عالم و صنعت خدای بود در حالیکه عقلای مجانینِ موردِ بحث ما بیشتر مردمانی عامیاند که دماغشان هیچ حوصله مباحث و تفکرات فلسفی و کلامی را نداشت و بی آنکه خود را درگیر تأویلات و توجیهات پیچیدهی فلسفی کنند، بر اساس ظواهر امور، قضاوت میکردند و اشکالشان بر خداوند و خلقت، بیشتر به سبب عدم تأمین معاش و دشواریهای زندگی و بی سامانی و بی پناهی بود، دوم آنکه بیدلان در عین انتقادات و اعتراضات که به خداوند میکردند همواره واجد رابطهای درونی، پرشور و شخصی با خداوند بودند و همین رابطهی مستقیم و انسی که این دیوانگان با خداوند داشتند، آنها را در مقام عرفای حقیقی و دیوانگان عارف قرار داده و از بدعت گذاران و فیلسوفانی که به کلی از حق بیگانه شدهاند متمایز ساخته است. این خود یکی از دلایلی است که مردم مشرق زمین برخلاف رفتاری که با فیلسوفان مبتدع داشتند با این دیوانگان با ملایمت و احترام رفتار میکردند (ریتر، ۱۳۶۶: ۱۲)
۲-۱۳-۳-دلایل پیدایش “واسوخت صوفیانه” در سخن عقلای مجانین
در پیدا شدن «واسوخت صوفیانه» در سخن مجانین باید چند عامل را دخیل دانست: نخست اینکه عنصر صوفیانهی شخصیت ایشان موجب میشد تا مجانین، نگاهی به شدت توحیدی به عالم داشته باشند به این معنی که حقیقتاً فاعل یا منشأ اثری را در عالم جز خداوند نمیدیدند و هر چیز دیگر از جمله انسان و افعالشان را چیزی جز ابزار ارادهی خدا و اسباب امر او به حساب نمیآوردند و این در حالی بود که همچون صوفیان دیگر سرِ تسلیم و رضا نیز در برابر مقدرات نداشتند؛ این عوامل بر روی هم باعث میشد، آنان خداوند را تنها مسوول اتفاقات ریز و درشت جهان بدانند و مشکلاتی چون فقر و گرسنگی و ناامنی و جنگ و قحطی را به سبب آنکه از درک منطقی و توجیه طبیعی آنها ناتوان بودند، به خداوند نسبت دهند. البته این تفکر، مخصوص مجانین نبود بلکه بر فضای فکری جوامع اسلامی در دوران غلبهی تفکر اشعری، مسلط بود و به خودیِ خود یکی از عوامل مهم انحطاط تمدن اسلامی بود زیرا سبب میشد که آدمیان بیآنکه خود را ملزم به تفکر منطقی و مطالعه در مورد علت طبیعی پدیدهها و حوادث کنند و نقش عوامل انسانی و طبیعی را در نظر بگیرند، هر پدیدهای را ارادهی حتمی حق قلمداد کنند و در بررسی هر معلولی تنها به علت العلل بپردازند نه علل و عوامل واسط.
به عنوان نمونه به این حکایت که قبلاً نیز بدان اشاره شد توجه کنید: دیوانهای، دیوانهی دیگر را میبیند که از خدا تقاضای یک گِرده نان دارد، به او میگوید تلاش بیهوده نکن، من خدا را در قحط سالِ بعدِ حملهی غز آزمودم، در حالی که از هر سو مردهای افتاده بود، با وجود استغنایش، گردهای نان به کس نداد.
مرد مجنون گفتش ای شوریده حال بود وقت غز زهر سو مــــــــردهای |
من خدا را آزمودم قحــــط سال و او نداد از بی نیــــازی گرده ای
/> |
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1399-09-22] [ 12:05:00 ق.ظ ]
|