برای دانلود فایل متن کامل پایان نامه به سایت 40y.ir مراجعه نمایید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به حق می‌گفت: این دیوانه‌ی تو
چو در خانه نگنجیـــدی تو با او
کنون بر حکم تو زین خانه رفتم
  که بود از مدتی هم خانه‌ی تو
که در خانه تو می بایست یا او
چو تو هستی منِ دیوانه رفتم
(عطار۲،۲۶۲:۱۳۸۸)

 

۲-۱۲-۱- نقش عقلای مجانین در پر رنگ کردن مفهوم “عشق” در تصوف
اگر چه نویسندگان با سلایق گوناگون به داستان دیوانگان پرداخته‌اند و مطابق ذائقه‌ی خود حکایات را گزینش کرده‌اند، اما همگی به یک نکته‌ی مشترک در میان احوال مجانین الهی اشاره کرده‌اند و آن “عشق عمیق دیوانگان به خداوند” است. چه در میان آثاری که ایشان هم چون زاهدان و ناسکان توصیف شدند و چه حکایاتی که فضای صوفیانه دارد، عنصر عشق الهی دیده می‌شود.
در واقع، دیوانگان الهی را باید از نخستین کسانی دانست که در سده‌های نخستین اسلامی که هنوز سخن گفتن از عشق الهی نوعی تابو محسوب می‌شد، از محبت شدید بین خود و خدا دم زدند و از این جهت می‌توان آنان را یکی از جریان‌های مهمی دانست که کمک کردند تا تصوف زاهدانه حال و هوای عاشقانه گیرد و پلی میان عرفان زاهدانه و عرفان عاشقانه بودند.
حکایات بسیاری در تایید این نظر می‌توان نقل کرد از آن جمله: مالک گوید: از او [سمنون] سخنان حکیمانه‌ای شنیدم. گفتم: مردم می‌پندارند تو دیوانه‌ای؛ گفت: تو نیز همانند دیگران فریب خورده‌ای؟ مردم گمان می‌برند که دیوانه‌ام، لیکن دیوانه نیستم، تنها عشق مولی با دل و جان و اندام‌هایم آمیزش یافته و در گوشت و خون و استخوانم فرو رفته است. به خدا، من از محبت او چنین سرگشته و بی آرام شده‌ام. (نیشابوری،۷۱:۱۳۶۶)
۲-۱۲-۲- گزارش ابن عربی از جنون خود
از میان صوفیان مشهوری که با دیوانگان دیدار یا ارتباط مستقیم داشتند، می‌توان از مالک دینار، ذوالنون مصری، ابوسعید ابوالخیر، عین‌القضات و ابن عربی نام برد. حکایات فراوانی از دیدار ایشان با عقلای مجانین وجود دارد اما از این میان، گزارش ابن عربی از دیدار خود با مجنونی که او را از بزرگترین دیوانگانی که دیده بود، می‌دانست بسیار جالب توجه است. و از آن جالب‌تر، گزارشی است که ابن عربی از حالات جنون خود می‌دهد؛ که باید آن را گزارشی از درون و حسب‌حالی ناب از حالات روانی و انفعالات درونی عقلای مجانین دانست. وی در باب چهل و چهار فتوحات مکیه می‌گوید: من این مقام را چشیده ام(مقام عقلای مجانین)، بر من زمانی گذشت که در آن نمازهای پنج گانه را به امامت-آنگونه که برایم (بعداً) گفته شد- به جا می‌آوردم، یعنی رکوع و سجود و تمام احوال و ارکان نماز را از اقوال و افعال به تمامه انجام می‌دادم، در حالی که من از تمام اینها بی‌خبر بودم، هم از جماعت و هم از محل و هم از حال و هم از هر چیزی که در عالم حس می‌باشد، این به سبب شهودی بود که بر من غالب بود و در آن شهود از خودم و غیرخودم غایب بودم؛ به من گفتند که چون هنگام نماز فرا می‌رسید، نماز را برپا داشته و با مردمان نماز می‌خواندم و حالم(حرکاتم) مانند حرکاتی بود که از شخص خفته صادر می‌شود که به آنها علمی ندارد، لذا دانستم که خداوند وقت را بر من حفظ فرموده تا زبان گناه بر من جاری نگردد و چنانکه درباره‌ی شبلی هنگامِ هیمان و سرگشتگی‌اش جاری شد- ولی شبلی در اوقات نماز-آنگونه که از وی حکایت شده- باز داده می‌شد، نمی دانم آیا باز داده شدنش را تعقل می‌کرد و یا مانند حالی بود که من در آن بودم؟ زیرا روایت کننده بین این دو را جدا نکرده است… جز آنکه من در اوقاتی که در حال غیبت از خودم بودم، ذاتم را در نوری فراگیر و تجلی اعظم در عرش عظیم مشاهده می‌کردم که در آنجا نماز می‌خواند، و من عاری از حرکت و به دور از نفسم بودم و آن (ذاتم) را می‌دیدم که در حضور او(خداوند) رکوع و سجود می‌نماید، و من می‌دانم که من آن رکوع کننده و سجده کننده می‌باشم-مانند دیدن خواب بیننده-و دستی موی پیشانی‌اش (پیشانی ام) گرفته بود (و او را به قیام و قعود و رکوع و سجود وا می‌داشت) و من از این امر در تعجب و شگفت بودم، و دانستم که او جز من نیست و نه او من، از این جا مکلف و تکلیف و مکلف را- اسم فاعل و اسم مفعول- باز شناختم. (ابن عربی،۱۳۱:۱۳۸۱)
۲-۱۲-۳- انفعال روحی مجانین و نظریه‌ی‌ هرمنوتیک




 
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...