بررسی حکایات عقلای مجانین در مثنوی های عطار بر اساس کتاب نیشابوری- قسمت … |
این دیوانه که قطحی و گرسنگی در خراسان بر اثر حملهی وحشیانه غز را میبیند، هرگز به ذهنش خطور نمیکند که این قحطی شاید به سبب عوامل انسانی و غریزهی زیاده خواهِ آدمیان باشد؛ زیرا دیوانه خدا را عامل همهی پدیدهها میداند و همه چیز را تحت ارادهی او میشمرد و مستقیماً به خداوند عتاب میکند؛ این دیدگاه دقیقاً ناشی از همان برداشت نادرست و نابجا از توحید است که این محور اصیل و سازندهی فکر اسلامی را به عاملی مخرب بدل کرده بود؛ این نکتهای است که باید در آسیب شناسی اندیشهی توحید صوفیانه بررسی کرد.
عامل دیگری که به نوعی با عامل اول مرتبط است تفکر و ذهن سادهی مجانین در یافتن فاعل ماورایی برای هر پدیدهی غیرقابل فهم است. نه تنها مجانین بلکه بیشتر مردم چنین میکردند: آیا مسلمانان معمولی هیچ وقت از بلاهایی که بدان مبتلا میشوند شکایت نمیکنند؟ آیا هیچ گاه تقصیر را به گردن یک قوهی مافوق طبیعی نمیاندازند، و او را علت گرفتاریهایشان نمیپندارند؟
پاسخ این سوال مثبت است، شاعران عهد جاهلی عادت داشتند که دهر را ناسزا گویند. دهر از نظر ایشان یک موجود ماوراء طبیعی بود که باعث مرگ و بدبختیهای انسان میشد. شاعران فارسیگو در عوض فلک را یا چرخ کبود را دشنام دادهاند، صوفیه و مومنان دیگر از دنیا بدگویی کردهاند و او را عجوزهای خواندهاند که «عروس هزار داماد» است و به هیچ دامادی وفا نمیکند. ناسزا گفتن به دهر کاری است که حضرت محمد (ص) آن را منع فرموده است، در این باره حدیثی به آن حضرت نسبت دادهاند که میگوید: «لا تسبوا الدهر فانّ الدهر هو الله » یعنی: به دهر دشنام مدهید، چه دهر خداست. با وجود اینکه ناسزا گفتن به دهر در اسلام تحریم شده است، شاعران دست از این کار برنداشتند، آنها عالماً و عامداً دهر را یا فلک را نکوهش کردند و ناسزا گفتند. شاید برای اینکه نمیخواستند خدا را متهم کنند. و از این راه مرتکب بی ادبی شوند(ریتر، ۱۳۶۶: ۱۶) نزاع کردن با خدا فقط در شأن اولیاء الله و دیوانگان بوده است (همان) زیرا این دو گروه، از طرفی، نیرویی جز خداوند را در عالَم معتبر نمیدیدند و از طرفِ دیگر هیبت و جلال خداوندی برایشان به انس و محبت بدل شده بود، از اینرو دلیلی برای ترس از خداوند وجود نداشت، به همین دلیل هر چه در دل داشتند بر زبان میآوردند: عامل سوم ناشی از همان فرایندی است که پیش از این، به آن اشاره کردیم یعنی برخورد جهانها موازی و تداخل منطقهای دو جهان. در مورد مجانینِ دگراندیش این برخورد جهانها به گونهای بود که آنها با منطق ناسوتی و مقتضیات عالم انسانی در فضای لاهوت و با خداوند عالم مواجه میشدند و او را چونان انسانی مورد خطاب قرار میدادند و با خداوند بدون رسم و ادبِ خداوندی سخن میگفتند در حقیقت به آن حدی از انس و صمیمیت با خداوند رسیده بودند که برایشان رعایت ادب در مقام قرب، “بی ادبی” بود و “بی ادبی” با حق در آن مقام، عینِ رعایتِ “ادب”. به قول حافظ:
دانلود کامل پایان نامه در سایت pifo.ir موجود است. |
هزار عقل و ادب داشتم من ایخواجه | کنون که مست و خرابم، صلاح بی ادبی است |
محمد غزالی این شیوهی آزاد و بی تکلف در رفتار و گفتار در پیشگاه خدای تعالی را ثمرهی انس میداند، انس به عنوان یک احساس بشری به معنی شادی و نشاط در کنار محبوب است که دستخوش ترس و حجب و هیبت نمیگردد و همچنین در نتیجهی بی قراری و ناشی از فراق محبوب مختل نمیشود. در چنین حالتی خدای تعالی بدون واسطه و مستقیماً از نزدیک احساس میشود، وی نه در جلال ربوبیت خود، بلکه هم چون محرمی که انسان خود را در حضور او آرام، بی تنش، آسوده و مطمئن مییابد. همین احساس صمیمیت، آن رابطهی ویژه میان عاشق حق و معشوق الهی را پدید میآورد، که محب حق را مجاز می دارد تا اندکی فراتر رود و با رفتار آزاد و بی تکلف از حسن ظنی که به او ارزانی شده است بهره گیرد(ادلال) و در گفتگو از زبانی استفاده کند که بر دیگران روا نیست. وقتی که انس بر دوام بماند و غالب شود و استحکام یابد و از نگرانی شوق آشفته نشود و از خوفِ دگرگونی و حجاب لطمهای نبیند، نوعی دلیری (انبساط) در اقوال و افعال و مناجات با مقام احدیت به بار میآورد که گاه به علت حالت گستاخی و بی حشمتی که دارد- به شکل زشتی در میآید. البته چنین رفتاری از کسانی که در مقام انس قرار یافتهاند پذیرفته است، اما هرگاه کسی که در چنان مقامی نیست، رفتار و گفتار ایشان را تقلید کند، به خطر کفر گرفتار میآید و به مهلکه می افتد. (ریتر،۳۵:۱۳۸۸) قول معروف صوفیه در این مورد این است: « بین الاحباب تسقط الآداب »(رعایت آداب از میان دوستان برخاسته است)
عطار در منطق الطیر میگوید وقتی یکی از مرغان دربارهی گستاخی در حضرت سیمرغ از هدهد میپرسد، هدهد جواب میدهد اگر محرم راز باشد رواست و هم چنین اگر خدمتگزاری که آداب درباری را نداند و خداوندِ خود را بسیار دوست داشته باشد، گستاخی کند، این گستاخی از خرمی است
ور بود شوریده چون دریا بود چون به گستاخی رود زایشان سخن |
هر چه گوید از سر سودا بود مرد چون دیوانه باشد رد کن (همان:۲۵۰) |
۲-۱۳-۴-واسوخت صوفیانهی اولیا الله
همانگونه که طرز کلام و تفکر دیوانگان الهی نشان میدهد، گستاخیهای ایشان با خداوند با بی پرواییها و انبساطهای اولیای حق بسیار نزدیک تر است تا فیلسوفان و ادیبان مبتدع؛ در حقیقت با توجه به حکایات و حالات مجانین باید گستاخی دیوانگان با خداوند را از سنخ انبساط صوفیان با خداوند دانست.
به عنوان نمونه به این سخنان صوفیه و اولیای حق توجه کنید که چگونه به فضای گستاخی دیوانگاه با خداوند نزدیک است: جنید گوید: اهل انس در خلوت و مناجات چیزها گویند که نزدیک عام کفر نماید، و اگر عام آن را بشنوند، ایشان را تکفیر می کنند. (احمدی،۹۷:۱۳۷۶) یحیی بن معاذ گفت: «الهی در جملهی مال و ملک من جز گلیمی کهنه نیست و با این همه اگر کسی از من بخواهد-اگر چه محتاجم-از او باز ندارم؛ تو را چندین هزار رحمت است و به ذرهای محتاج نهای و چندین درمانده، رحم از ایشان دریغ داشتن چون بود؟» ابوحفص حداد چون به مکه رسید، جماعتی مساکین را دید، مضطر و فرومانده. خواست که در حق ایشان انعامیکند، گرم گشت و حالتی در وی ظاهر شد. دست فرو کرد و سنگی برداشت و گفت: به عزت تو که اگر چیزی نمیدهی جمله قنادیل مسجد بشکنم. این بگفت و در طواف آمد. در حال یکی بیامد صرهای زر بیاورد و بدو داد تا به درویشان خرج کرد» (احمدی،۴:۱۳۷۶) و هم او گوید: «الهی، چنانکه تو به کس نمانی، کارهای تو به کس نماند، هر که مر کسی را دوست دارد همه راحت او خواهد. تو چون هر که را دوست داری بلا بر سر او ببارانی»(همان:۴) عبدالله انصاری میگوید: «الهی! گفتی مکن و بر آن داشتی و فرمودی بکن و نگذاشتی» و میپرسد: «الهی اگر ابلیس آدم را بدآموزی کرد، گندم آدم را که روزی کرد؟» از ابوالحسن خرقانی نقل شده است: «شبی نماز همیکرد. آواز شنید که: هان بوالحسنو خواهی که آن چه از تو میدانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟ شیخ گفت: ای بار خدای! خواهی تا آن چه از رحمت تو میدانم و از کرم تو میبینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجودت نکند؟ آواز آمد: نه از تو، نه از من»(همان) در مورد حلاج نقل شده که یک بار ناگهان در بازار «قطعیه» ظاهر شد. اشک می ریخت و فریاد میزد: مردم از دست خدا به دادم برسید. مرا از من ربوده است و به خود بازم نمی گذارد. طاقت حضورش را ندارم و از هجران می ترسم(زرین کوب،۱۳۸:۱۳۸۵). همچنین در مورد موسی کلیم الله (ع) نیز گفته شده: چون موسی از خداوند پاسخ «لن ترانی» شنید گفت کار تو همین است، نخست آدم را برمیگزینی بعد او را سیاه میکنی و از بهشت بیرون میرانی. مرا به کوه طور میخوانی و آن گاه مایهی شماتت دشمنان میسازی، کار تو با دوستان چنین است، پس با دشمنان چه میکنی؟ (ریتر،۲۴۱:۱۳۸۸)
حتی نشانهایی از این عتابهای عاشقانه و سخنان جسورانه در ادعیهی مأثور از امامان شیعه(ع) نیز میتوان یافت، برای نمونه: در دعای کمیل از زبان حضرت علی (ع) میخوانیم: «با این امیدواری که به عفوت دارم باری به عزتت ای سید و مولای من به راستی سوگند میخورم که اگر مرا با زبان گویا (در جهنم) گذاری، من در میان اهل آتش مانند دادخواهان ناله همیکنم و بسی فریاد میزنم… ای منتهای آرزوی عارفان، ای فریاد رسِ فریادخواهان … چگونه (بنده ات) در آتش عذاب خواهد ماند در صورتی که به سابقهی حلم نامنتهایت چشم دارد و … و یا چگونه شرارههای آتش او را بسوزاند با آنکه تو خدای کریم نالهاش را میشنوی)، رابعه بعدها تقریباً همین کلام را اینگونه گفته است: «بار خدایا، اگر فردا مرا به دوزخ کنی، من فریاد برآورم که تو را دوست داشتهام، با دوستان چنین کنند؟». در دعای افتتاح چنین میخوانیم: «قدرتت را به من نمایاندی و اجابتت را با من آشنا کردی تا آنکه تو را با امنیت خاطر بخوانم، و در حال انس از تو درخواست کنم بی آنکه مهابت و ترسی باشد و با ناز و دلال، از تو آن چه میخواستم تقاضا کردم.»
ریتر در این باره میگوید: «در تاریخ اسلام موارد خاصی هست که در آنها این شیوهی سخن گفتن با خداوند منازعه کردن با او به کلی منع نشده بلکه تا حدودی هم جایز دانسته شده است. اولیاء خدا که بخصوص با خدا مأنوس ترند ظاهراً مجاز بودهاند که اینگونه با خدا سخن بگویند. انس ایشان با حق به گونهای استوار و عمیق است که با اینگونه گستاخی که گاه گاه از ایشان صادر میشود متزلزل نمیشود. آنها گاهی از خدا گله میکنند همان طور که عاشق از معشوق شکایت میکنند، علاوه بر این دسته از اولیاء الله، یک دسته از مردم دیگر هستند که از امتیاز خاص برخوردارند و حتی گستاخ تر از دیگران با خدا سخن گویند. اینها همان دیوانگانند». (ریتر،۱۳۶۶: ۱۰)
فصل سوم
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1399-09-22] [ 12:05:00 ق.ظ ]
|