Physical Religion, 1898.

 

فصل ششم: محیط مقدس: آب و آتش مقدس
۱٫در مفهوم آب مقدس نیز فقط تا آنجا که به موضوع احترام دنیای سرشار از نیرویِ پیرامون ما مربوط می شود، در معنای کاملا محدودی، مسالۀ محیط مطرح است؛ زیرا نیرومندی، در تجربۀ خود انسان برایش آشکار می شود در حالی که خود این تجربه، مستلزم آگاهیِ بسط پذیر او از پیوند میان طبیعت ذاتی موضوع پرستش و طبیعت ذاتی فرد به عنوان فاعل است. انسان احساس می کند که زندگی اش وابسته به نیروی محیط و تحت حمایت آن است. اما در نگاه او، این نیرو صرفا محیط نیست؛ زیرا این مفهوم، متضمن نوعی مشاهدۀ بی طرفانه است که مطلقا با نگاه انسان دین دار، بیگانه است و ذهن انسان ابتدایی، کمتر از همه، آن را درک می کند؛ بلکه این نیرو، کانون زندگی اوست. درست همان طور که انسان و درخت با هم رشد می کنند، در مصر باستان، زندگی، بسته به افزایش و کاهش سیلاب، در نوسان بود؛ در متون قدیمی، اغلب به “آب جوان” اشاره می شود که شراب افشانی برای پادشاه متوفّی بود و زندگی جدید را برای وی فراهم می کرد. در واقع، در کشوری که آب اندکی در آن جاری است، زیباترین بازنمودِ زندگی پس از مرگ که می توانست شکل بگیرد، این بود که فرد در آن جا آب بنوشد و یک الهۀ سخاوتمند، از درختش به فرد از رمق افتاده از فرط تشنگی آبی بنوشاند.
اما، بر حسب اتفاق، این امر به هیچ وجه منحصر به کشورهایی که دچار کمبود آب هستند نیست چراکه چاه همراه درخت است و در تمام نقاط دنیا، سرچشمۀ آبی که با آن امرار زندگی می شود معجزه ای سرورآمیز محسوب می شود؛ “آب حیات”، حاصل خیزی و خوشبختی به همراه می آورد. اما تاثیر و نیروی آن، از این هم فراتر است: آب حیات، زندگی جاودانه می بخشد، معجزات و کارهای بزرگ انجام می دهد و نهایتا به معنای یگانگی با خداست. آب حیات، برای انسان ابتدایی، منجر به باروری و فزونی می شود و از نگاه او، حیات بخشیدن سیلاب ها، باران ها و آب چشمه به مزارع، نوعی تجربۀ کشف قدرت بود؛ در حالی که از نگاه کسی که دیگر کاملا ابتدایی نبود، تقدس، محدود به بعضی آب های خاص و چشمه ها و رودهای معین بود مانند چشمۀ مقدسی در یونان که الهۀ زراعت و حاصلخیزی، دیمیتر، در کنار آن آرمید و رودهای مقدس هند +؛ نیز این تقدس به “آب مقدس” خاصی محدود بود که برخوردار از قدرتی بود که امتحان و ثابت یا با تقدیس و وقف تضمین شده بود؛ در این گونه موارد، نیروی آب، معجزه آسا می شود. افسانه های بی شماری بر این مطلب شهادت می دهند که قهرمان های شان بوسیلۀ آب حیاتِ ارزش مند نجات پیدا می کنند؛ آبی که سرزندگی و نیروی حیات را به دیگران نیز بازمی گرداند؛ آب جوانی[۶۳۵] و چشمۀ جوانی[۶۳۶]، جوانی تازه یا حتی پاکدامنی می بخشند. اما همچنین، در سراسر جهان، مراسم و شعایر عملی از آب معجزه آمیز بهره برداری می کند. در مصر باستان و نیز از نظر پارسایی آیین کاتولیک روم، تطهیر بوسیلۀ آب موثر بود: آب مقدس، که بواسطۀ دفع نیروهای شیطانی[۶۳۷] از تمام آثار مضرّ رها شده، از شخص یا شیء خیس شده با آن، در برابر هرگونه سلطه و نفوذ اهریمنی ، دفاع می کند، اجنّه و بیماری را می راند، و از راه های ورودی و خروجی، خانه و گلّه مراقبت می کند.[۶۳۸] و سرانجام، در تعمید، آب، شیطان را طرد می کند و در فیضِ تطهیرکننده، سرازیر می شود. اما به نظر کسی که رو به جلو از شیء به روح فراتر می رود، مانند یوحنای مقدس، آب به نمود حیات ابدی تبدیل می شود؛ وی چاه آبی را می ستاید که بالای چاه مقدّسِ یعقوب “می جهد و به حیات ابدی وارد می شود”.[۶۳۹]
۲٫در میان نیروهایی که انسان در واقع (از یک سو) در آنها شریک است اما خودِ او آن ها را فعّال نمی کند و نیروهایی که (از سوی دیگر) انسان، بی تردید، آن ها را برتر می داند اما با این حال، آن گونه که می خواهد به کارشان می بندند، آتش جایگاه شایسته ای دارد. به گفتۀ رِمی دو گورمونت[۶۴۰]، “تمام انواع حیوانات، با آتش آشنا بوده اند اما آتش برای آن ها معنایی افاده نمی کرده؛ صرفا از نگاه انسان، شعلۀ آتش، نوعی معنا و مفهوم داشته است …صرفا انسان است که قابلیت و استعداد آتش را دارد”[۶۴۱]؛ یا به تعبیر امروزی، صرفا نیمی از آتش به طبیعت تعلق دارد و نیم دیگراز آن فرهنگ است. البته انسان ابتدایی، چنین تمییزی قایل نبود اما با این حال، کاملا می دانست که آتش، داراییِ اوست: حتی اگر آتش از آسمان نازل شده بود، با این حال، آن را روشن می کرد و زنده نگه می داشت. حقیقت در اسطورۀ تیتان[۶۴۲] همین است، هر چند منشا آسمانی آتش، نخستین و اساسی ترین دلیل پرستش آن نیست. زبانۀ آتش که از یک سو، نیرویی است که گرما و نور را ساطع می کند و به معنای واقعی کلمه، نیرویی تمام عیار است[۶۴۳]، در عین حال، یک یافتۀ انسانی است. همچنین این نکته را نیز می توان اضافه کرد که بدون تردید، آتشِ آسمانیِ آذرخش و خورشید خیلی زود با شعلۀ زمینیِ برافروخته شده پیوند زده شد؛ این مطلب در باور هندوها به تولد دوگانۀ خدای آتش، آگنی[۶۴۴] اکیدا وجود دارد. اما همه جا در پرستش آتش، بر آتش زمینی تاکید می شود؛ آتشی که انسان روشن می کند و همراه با او زندگی می کند.
قدیمی ترین آتش ها را با استفاده از سنگ چخماق یا سنبه روشن می کردند یا به تعبیری که مطابق با فهم انسان ابتدایی است “هستی می بخشیدند”؛ و هندی ها در تامل ورزی های خود دربارۀ آگنی به کرات از تعابیر برگرفته از زندگی جنسی استفاده می کنند. اصطکاک میان دو تکۀ سنبه، تولید و زایش قلمداد می شود؛ این دو تکه، یک زوج جفت شده تشکیل می دهند.[۶۴۵] بر اساس یک آیین، کاهن باید “آتش را امشب با تراشۀ چوب روشن نگه دارد و حوالی سپیده دم، سنبه را با آن گرم کند. این دقیقا مثل این است که گویا گاو نری دارد سوار گاوی می شود که در حال زاییدن است”[۶۴۶]؛ دو تکۀ چوب، باردار به حساب می آیند که در درون خود، کودک یعنی آگنی را حمل می کنند.[۶۴۷] مدت های مدیدی، شیوۀ قدیمی آتش درست کردن، به همان عادت رایج باقی ماند: در کشورهای ژرمن، با ساییدن چوب، آتش خودانگیخته[۶۴۸] درست می کردند در حالی که در شب نیمۀ تابستان[۶۴۹] و در اوقات دیگری که این آتش خاموش می شد، آتشِ آتشدان را به این روش دوباره راه می انداختند.[۶۵۰] منشا این امر، شرایط و اوضاع هندواروپایی های اولیه در زمانی بود که آتش، ارزشمندترین دارایی بود که تجدید آن صرفا با دشواری ممکن بود آن هم احتمالا نه صرفا به این دلیل که خودِ این فرایند شاقّ و طاقت فرسا بود بلکه مسلّما و در درجۀ اول به این دلیل که نباید اجازه می دادند قدرتِ زندۀ آتش از بین برود و بازگرداندن آن صرفا به شیوه ای سنتی همراه با آیین های مقدس ممکن بود. از همین جهت و نیز به دلیل خصلت فوق العاده نیرومند آتش خودانگیختۀ پیش گفته، در قرون وسطی به آن به چشم امری “توهین آمیز و حاکی از بی حرمتی به مقدسات” می نگریستند و شوراهای کلیسایی قرن هشتم صراحتا آن را ممنوع کردند[۶۵۱] درست همان طور که بسیاری از دیگر بقایای قدرت های قدیمی به ناچار میدان را به قدرت الوهی جدید دادند.
در هم تنیده شدن نزدیک حیات بشری و حیات آتش، در بسیاری از داستان های تولیدِ مِثل بوسیلۀ آتش آشکار است.[۶۵۲] درست همان طور که شعلۀ آتش بدست انسان ایجاد می شود، خودِ این آتش نیز می تواند منشا ایجاد زندگی انسان باشد؛ بر این اساس، یک زن دیاک اهل بورنئو، بر حسب اتفاق،آفرینش آتش را با ساییدن گیاه لیانا به تکه ای چوب کشف کرد؛ همین گیاه لیانا او را با یک کودک یعنی سیمپانگ ایمپانگ[۶۵۳] مواجه ساخت.[۶۵۴] در روم باستان نیز بستر زناشویی[۶۵۵] در کنار آتش آتشدان قرار داشت. افسانه های قدیمی، مثل افسانۀ شهر پرینستی[۶۵۶]، نقل می کنند که چگونه یک دختری که در کنار آتشدان نشسته بود بوسیلۀ جرقه ای که از شعلۀ آتش جهیده بود باردار شد و بنیان گذار این شهر را به دنیا آورد.[۶۵۷]
تمام این ایده ها مبتنی بر آتش روی آتشدانند. در کشورهای هندواروپایی به طور خاص، و نیز در جاهای دیگر، آتشدان کانون قدرت خانه است. سرخی گرم کنندۀ آن، ضامن تمام چیزهای خوب است و حقیقتا خانه را می سازد چنانکه در این عصرِ حرارت مرکزی، ما متاسفانه از آن محرومیم. به همین نحو، از نگاه هندویان، آگنی، “پروردگار خانه است و هرگز از آن دور نمی شود”.[۶۵۸] ما انسان های امروزی باید بکوشیم مزرعۀ دورافتادۀ انسان ابتدایی را بدون آتش تصور کنیم آن گونه که در یکی از قصه های عامیانۀ ایسلند به تصویر کشیده شده است: ” روزگاری در زمستان، آتش در جزیرۀ گریمسو[۶۵۹] خاموش شد طوری که حتی یک مزرعه هم دیگر آتش نداشت. هوا، ساکن و بسیار سرد بود. تنگه، یخ زد به گونه ای که یخ به اندازه ای سفت شده بود که می شد از روی آن عبور کرد. از این رو، سه مرد تنومند را به سرزمین اصلی فرستادند تا آتش بیاورند…”.[۶۶۰] فریزر[۶۶۱] همین شرایط را در ایتالیای باستان توصیف می کند. قبلا خاطرنشان شد که صرفا دشواریِ ایجاد دوبارۀ آتش نبود که موجب می شد خاموشی آن، این گونه حیاتی و مهلک به نظر برسد: آتش (و همراه با آن، زندگی) خاموش می شود و خانه ای که شعله های آتش در آن تمام می شود به همین سبب از نیروی حیات محروم می شود. همین وضعیت نسبت به جامعه و حکومت نیز صادق است: تنها تجدید منظم آتش آن است که سعادت آن را تضمین می کند. اَشکال قدرت، به طرز قابل توجهی، از خانواده به گروه اجتماعی بزرگ تر منتقل می شوند. برای مثال، در جزیرۀ لمنوس[۶۶۲] هر نُه سال، آتش مقدس را خاموش می کردند و آتش جدیدی از جزیرۀ دلوس[۶۶۳] می آوردند. به گفتۀ آنها، بواسطۀ آتش جدید، “حیات جدیدی آغاز می شد”[۶۶۴]؛ در اینجا، سازماندهی اولیۀ زندگی، حاکم است که بعدا نیز اغلب با آن مواجه خواهیم شد. باید بگوییم که یک جامعه یا حکومت، پیشرفت دارد و آن گاه افول می کند. اما در این تغییر، ریتمِ منظمی در افزایش و کاهش قدرت مشاهده نمی کنیم درست به همان میزان اندکی که می توانیم از این نیروی حکومت حمایت کنیم و به تعبیری به آن پروبال دهیم. ما امروزه بین زندگی، به معنی واقعی کلمه، و سرزندگی، فعالیت، خوشبختی و مانند آن تمییز می دهیم. اما از نگاه انسان ابتدایی، زندگی، زندگی است و او چیزی از “تمدن رو به رشد” نمی داند چنان که آگاهی چندانی از “پارسایی زنده” ندارد.[۶۶۵]
در روم باستان، می توان صورت هایی از پرستش نیروی آتش را یافت که به زیباترین و نظام مندترین شکل بسط یافته اند؛ این صورت ها ریشه در آیین خانگی ابتدایی دارند که در آن، مراقبت از آتشِ آتشدان به زنان (که بعدها، باکره های معبد وستا شدند) محول می شد و پدر خانواده، کاهنِ آتش می شد و پسرانش[۶۶۶] روشن کنندگان آتش. آتش، موضوع کهن ترین پرستش خانوادگی است که در آن، تمرکز بر روی ماهیت اجتماعی است؛ در اول مارس، درآغاز سال قدیمی رومی، آتش را خاموش و بلافاصله دوباره روشن می کردند. با این کار، خوشبختیِ سالِ بَعد تضمین می شد. در حکومت، آتش آتشدان[۶۶۷] به ژرف ترین راز تبدیل شد که امنیت جامعه بدان وابسته بود: “معبد وستا، آتش ابدی، و پیمان محتوم برای تداوم امپراطوری روم که در معبد نهاده شده بود”.[۶۶۸] حیات بشر و حیات آتش، در رابطه ای متقابل باقی ماندند: آن ها در یکدیگر سهیم بودند و اولدنبرگ[۶۶۹] کاملا به درستی به روابط دوستانه میان انسان و آتش اشاره می کند که به حیات انسان، نوعی مبنا و منزلگاه می بخشد. آواز خوان دوره گرد هندی در راه بازگشت، موفقیت خود را پیش از همه برای آتش آتشدان اعلام می کند. این در حالی است که السِس تیس[۶۷۰] در نمایشنامۀ اوریپیدس[۶۷۱] پیش از مرگش، مراسم خداحافظی با آتشدان برگزار می کند و از آن استمداد می کند که مراقب بچه هایش باشد[۶۷۲] چراکه آتشدان، فراهم کنندۀ امنیت است: آتشدان نوعی پناهگاه است؛ هکوبا[۶۷۳] ، پریام[۶۷۴] پیر را نزد آن راهنمایی می کند: “این مجمره همه را نجات خواهد داد”.[۶۷۵] امروزه در کالابریا[۶۷۶] نیز در صورت مرگ کسی، آتش آتشدان را خاموش می کنند[۶۷۷] در حالی که بر اساس رسم قدیمی ژرمن ها،روشن کردن دوبارۀ شعلۀ آتش، در اعیاد خاص یا زمانی صورت می گرفت که “بخت و طالعِ در حال نزول، لزوم روشن کردنِ دوباره را آشکار می ساخت”[۶۷۸]؛ یک قبیلۀ هندی مجبور بود با زوال تدریجی خود، تقاصّ بی مبالاتی یک دختر را پس دهد که اجازه داده بود آتش خاموش شود.[۶۷۹] این نمونه ها فراهم کنندۀ مدرک کافی بر این مطلبند که ایدۀ نیروی آتش، گسترۀ بسیار زیادی داشت و هرگز محدود به اقوام هندواروپایی نبود.
نیروی زندۀ آتش، تاثیرات شر را دفع می کند: “آگنی، هیولاها را دور می کند؛ آگنی که به روشنی زبانه می کشد، نامیرا، نور و پاک کننده است و ارزش احترام و تقدیس دارد.”[۶۸۰] از سوی دیگر، اموری که پلید یا برای حیات، خطرناکند نباید با شعلۀ آتش تماس پیدا کند چنان که رومی ها می گفتند: “نگذارید هیچ چیز دارای چرم، وارد شود؛ از این رو نگذارید هیچ مُرداری نزدیک شود” (ne quod scorteum adhibeatur, ideo ne morticinum quid adsit)[681]؛آتش باید با مشعل های پاک، زنده نگاه داشته شود.[۶۸۲] اما تغذیۀ پاکِ آتش را می توان با ورد و افسون و ایما و اشاره هایی تقویت کرد: در بسیاری از اسقف نشین های آلمان، پس از آن که در پنج شنبۀ مقدس[۶۸۳] تمام چراغ ها را خاموش می کردند، آتش جدیدی درست می کردند و با این شعلۀ جدید، تمام چراغ ها و شمع های جدید را روشن می کردند.[۶۸۴] چنین آتش مقدسی، نیروی پاک کنندگی و تطهیر دارد: این آتش به همراه آب، ابزاری مهم برای تطهیر است؛ در واقع، “آتش پاک کننده”، همین اندازه نیرومندتر محسوب می شد. یحیای تعمیددهنده از تعمید با آتش سخن می گوید[۶۸۵] و در مناسک مربوط به تبرک و تقدیس[۶۸۶]، عُمر قدیمی بوسیلۀ آتش باطل می شد و فرصت دوبارۀ زندگی ممکن می شد.
نکتۀ آخر اینکه آتش حتی به اصل جهان[۶۸۷] تبدیل شده است و بر این اساس، ایدۀ آتشدان به بخش های عظیمی بسط یافته است. این امر عمدتا در هند اتفاق افتاد که در آنجا آگنی، نیروی زنده کنندۀ همگانی حتی در آب محسوب می شد. آگنی، هم عشق انسانی است و هم جاودانگی الوهی: “ای دوست همۀ انسان ها! تو ناف مردمان هستی، همانند ستونی که استوار ایستاده تو پشتیبان انسانی.”[۶۸۸]. نیز: “صرفا یکی آگنی است ؛ همو که در جاهای بسیاری روشن می شود؛ صرفا یکی خورشید است که در تمام اشیا نفوذ می کند. صرفا یکی برافروختگی سحرگاهان است که در تمام جهان می درخشد. صرفا یکی وجود دارد و این چیز خود را در کل جهان آشکار ساخته است.”[۶۸۹]. به منظور تکریم آگنی، عالی ترین بندهای ریگ ودا سروده شد. این در حالی است که در تاملات غرب، آتش (از نگاه هراکلیتوس) به ارخه[۶۹۰] یعنی نیرو و جوهر غایی جهان تبدیل شد؛ و از آن جا که شعایر به تدریج منسوخ می شوند، شیوۀ باستانیِ کنترلِ حیاتِ تجدید شده، (بواسطۀ روح که در جستجوی ریتم های ثابت است) جای خود را با فرایند درونی جهان عوض کرد؛ با این حال، نیروی حاکم جهان و کیهان، “آتش همیشه زنده است که مقادیری از آن مشتعلند و مقادیری از آن خاموش می شوند. “[۶۹۱] . اما در مجمره و مذبح مسیحیان، نور ابدی (که خوراک آن صرفا روح نیست) تضمینی برای عشقِ همیشه خودتجدیدکننده باقی ماند.
منابع برای مطالعۀ بیشتر:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  KURT ERDMANN, Das Iranische Feurheiligium, 1941.
  AD. KUHN, Die Herabkunft des Feuers und des Göttertrankes2, 1886.
  M. NINCK, Die Bedeutung des Wassers im Kult und Leben der Alten, 1921.

____________________
فصل هفتم: جهان مقدسِ بالا
۱٫وقتی انسان مرزهای هستی خود را می کاود، این مرزها را درون خود، در محیط پیرامونش و در عالم بالا می یابد. مرد قبیلۀ ایوی می گوید “خدا در آسمان است”[۶۹۲]؛ به سادگی می توان دریافت که آسمان و پدیده های آن، نه تنها همواره در شعر و اندیشۀ تمام اقوام، جایگاه برجسته ای داشته بلکه حلقه های ارتباطی با مفاهیم “به کلی دیگر” نیز بوده اند. برای آنها، اشکالی که خدایان آسمانی یا خدایان دیگر گرفته اند جنبۀ ضروری ندارد. آسمان، فی نفسه، بر شخصیت ها یا ساکنانش مقدم است. برای مثال، در مکزیک، پریوس[۶۹۳] دریافت که مفهوم آسمان در کلیت خود، بر مفهوم ستارگان مقدم است[۶۹۴]؛ و رابطۀ میان آسمان یا خدای آسمانی و نظم کیهانی و اجتماعی، در مرحلۀ بعد، در پیوندی متفاوت، قابل فهم تر خواهد شد[۶۹۵]؛ اما در حال حاضر، ما قوانین و فرایندهای منظمی را که از بالا بر زندگی بشر حاکم است مطالعه نمی کنیم بلکه آن حوادث شگرف در عالم بالا را بررسی می کنیم که در ظاهر با حوادث عالم سُفلی یعنی زمین متناظر یا حتی شبیه اند.
۲٫این مطلب، مستلزم آن است که انسان ابتدایی، حوادث آسمانی را قلمرو قانون به حساب نمی آورد. انسان ابتدایی به هیچ وجه، دربارۀ بازگشت روزانۀ نور آسمانی اطمینان ندارد[۶۹۶] و از نگاه او، ترس از اینکه خورشید شاید روزی در سیر خود ناکام بماند، به هیچ وجه توهّم مغز نیست. در واقع، خورشید، که از نگاه ما محور نظم و ترتیب کلّ منظومۀ شمسی است، از نگاه انسان ابتدایی نه همیشگی به نظر می رسد و نه حتی بی همتا؛ برای نمونه، سیاهان توگو سابقا بر این باور بودند که هر روستا، خورشیدِ خاصّ خود را دارد و صرفا بعدها بود که آن ها این دیدگاه را تغییر دادند.[۶۹۷]
بنابراین، حوادث عالم بالا، هیچ فرایند کاملی را شکل نمی دهند بلکه صرفا شکل دهندۀ نوعی کشف قدرت اند. حیات در آسمان ها، درست همانند دنیا، خود را به طور خودانگیخته انتشار می دهد. برای مثال، سرخپوستان کورا[۶۹۸] از ستارگان به مثابۀ “جوانه های شکوفا” سخن می گویند[۶۹۹]، در حالی که در سرود نیایشیِ بابلی های باستان برای سین[۷۰۰]، خدای ماه، کُره، “میوه ای خوانده می شود که خود را به وجود می آورد”.[۷۰۱] خدای آسمان یا خورشید مصریان باستان نیز همواره “کسی که خود منشا خودش است” خوانده می شد؛ بر این اساس، در عالم بالا، حیات نیرومند، خود را آشکار می سازد.
اما از آن جا که این حیات هنوز تابع هیچ گونه قاعدۀ منظمی نیست، “طبیعی بودن” طبیعت،که برای اذهان ما امری بدیهی است، مفقود است. بنابراین، امر نیرومند، نه در ثبات و تغییرناپذیری خود، بلکه در نیروی خود فهمیده می شود که می تواند به زور خود را آشکار سازد اما همچنین می تواند خود را پس بکشد یا حتی به کلی فروکش کند؛ شیوۀ تفسیر کسوف و خسوف توسط اقوام ابتدایی، عموما شناخته شده است و مصریان سنتی داشتند که نقل می کرد که چگونه خورشید، با خشم خود، یک بار انسان ها را به خود وانهاد و به کشوری بیگانه عزیمت کرد.[۷۰۲] ذهن ابتدایی یا نیمه ابتدایی، بازگشت هرروزۀ نور را به هیچ وجه، امری بدیهی و قطعی قلمداد نمی کند بلکه آن را مایۀ ترس و امید دایمی می داند. آنچه چسترتون[۷۰۳] در عبارتی زیبا دربارۀ طلوع خورشید گفته – مبنی بر اینکه “هر روز صبح (نه به صورت تکرار بلکه به صورت دوباره از آغازِ نمایشی [۷۰۴])، خداوند به خورشید می گوید که “دوباره این کار را انجام بده” و هر شب به ماه می گوید “دوباره این کار را انجام بده”[۷۰۵] – در اصل مربوط به احساس “ذهن انسان ابتدایی” است ، درست همان طور که ارتباط دادن این عقیده با قصۀ پریان هم توسط وی کاملا درست است.[۷۰۶]
احساسات امید و اضطرابِ مرتبط با طلوع خورشید، اسطورۀ نور بزرگ را ایجاد کرد، چنان که این اسطوره، شکل خود را در متنوع ترین حلقه های فرهنگی بدست آورد. نور، خورشید یا حتی ماه، قهرمانی پیروزمند است؛ جنگجویی که هیولای تاریکی را از بین می برد. خورشید “مثل پهلوان، از دویدن در میدان شادی می کند”[۷۰۷] این در حالی است که سرود عالی نیایش بابلی ها، این تحسین را به ماه خطاب می کند:

 

 
 
 
yle="box-sizing: inherit; width: 1104px;" width="531">