کَأنَ َاقاحیها ثُغورٌ نَقیهٌ   تَبَسمَ عَنها الانساتُ الکَواعِب
ز بس کش گاوچشم و پیلگوش است   چمن چون کلبه‌ی گوهر فروش است

و باخه دوست من آنجا وطن دارد و طعمه‌ی من در آن حوالی بسیار یافته شود.» ( همان: ۱۶۸-۱۶۹)
اثر حاضر با اشاره به زمانی مبهم، مکان را اینگونه معرفی می‌کند:
«روزی روزگاری در جنگلی سر سبز و خرم، حیوان‌های زیادی در کنار هم زندگی می‌کردند. » (قلانی، ۱۳۸۸د: ۲)
حکایت مأخذ زمانی را معرفی نمی‌کند، اما در اثر حاضر وجود گل و لاله و درختان سرسبز و علف‌زارها در تصاویر، حکایت از فصل بهار دارد.
توصیفات نویسندهی مأخذ نیز فصل بهار را نشان می‌دهد.
۳-۷-۶- نقد و بررسی داستان «گربه ناقلا»
قلانی، بهزاد (۱۳۸۸).گربه ناقلا. تهران: راقم.
گروه سنی ذکر شده در کتاب: ب
مأخذ کتاب: کلیله و دمنه
نویسنده در صفحه‌ی عنوان، کتاب مأخذ را ذکر کرده است.
مشخصات ظاهری: ۱۲ص. مصور (رنگی)
۳-۷-۶-۱- خلاصه‌ی داستان
کلاغ که از بازگشت دوستش، کبک ناامید شده است، به خرگوش تازه وارد پیشنهاد می‌دهد تا در خانه‌ی او اقامت کند و به این ترتیب کلاغ نیز از تنهایی بیرون می‌آید. مدتی بعد از این اتفاق کبک بازمی‌گردد و اختلاف و دعوا بر سر خانه، آن‌ها را برای داوری به سوی گربه‌ای زیرک می‌کشاند. گربه که قصد داد با حیله در آن خانه اقامت کند، به کبک و خرگوش می‌گوید که هیچ یک از شما نمی‌تواند در آن ساکن شود. اما کلاغ که شاهد ماجرا است به آن دو خبر می‌دهد و گربه نیز چاره‌ای جز فرار ندارد. آن‌ها به یاری هم برای خرگوش خانه‌ای ساخته با یکدیگر دوست میشوند.
۳-۷-۶-۲- تطبیق متن بازنویسی شده با متن اصلی
الف. بخشی از متن بازنویسی شده
«روزی کبک مهربان تصمیم گرفت برای دیدن یک از دوستانش به جنگل دیگری برود. برای همین پیش کلاغ رفت و از او خداحافظی کرد. کلاغ پیر با این‌که از رفتن دوست خود خیلی ناراحت بود، اما برای او آرزوی سلامتی و سفری خوش کرد. سپس کبک پر زد و از آن جنگل خارج شد. از آن روز به بعد کلاغ پیر که از دوست قدیمی و مهربانش جدا شده بود، احساس تنهایی می‌کرد و دلش می‌خواست یک همسایه دیگر داشته باشد تا بتواند با او حرف بزند و از تنهایی درآید. تا این‌که خرگوشی که تازه وارد جنگل شده بود برای خودش دنبال جا و مکانی مناسب می‌گشت از کنار خانه کلاغ رد شد. کلاغ پیر تا چشمش به خرگوش تازه وارد افتاد، با خوشحالی به او سلام کرد و گفت: مثل این‌که شما تازه به این جنگ آمده‌اید؟ خرگوش گفت: بله. من فقط دو روز است که به این‌جا آمده‌ام و حالا دنبال خانه‌ای مناسب برای خودم می‌گردم تا در آن زندگی کنم. کلاغ وقتی این حرف را شنید با خودش فکر کرد، خرگوش می‌تواند دوست خوبی برای او باشد برای همین بدون معطلی به او گفت: اگر بخواهی می‌توانی در خانه‌ای که در پایین این درخت است زندگی کنی و همسایه من باشی. خرگوش از شنیدن این حرف بسیار خوشحال شد و گفت: با کمال میل قبول می‌کنم و از این‌که این اجازه را به من دادین از شما ممنونم.» (قلانی، ۱۳۸۸ز: ۴-۳)
ب. بخشی از متن اصلی
«در این میان او را غیبتی افتاد و دراز کشید. گمان بردم که هلاک شد و پس از مدت دراز خرگوش بیامد و در مسکن او قرار گرفت و من در آن مخاصمتی نپیوستم.» (منشی، ۱۳۸۶: ۲۰۶)
۳-۷-۶-۳- روش خلق اثر
اثر بازنویسی شده در کلیله و دمنه یک حکایت فرعی از باب بوف و زاغ است که عنوان آن از «کبک انجیر و خرگوش و گربه‌ی روزه‌دار» به «گربه ناقلا» تغییر یافته است.

 

 
 
 
yle="box-sizing: inherit; width: 1104px;" width="531">