بررسی حکایات عقلای مجانین در مثنویهای عطاربر اساس کتاب نیشابوری- قسمت ۹ |
چو در”الحمد” گاوی میخرید او
ز من هم بانگِ گاوی میشنید او
چو او را پیشرو کردم به هر چیز
هر آنچ او میکند من میکنم نیز
(عطار۲،۱۳۸۸: ۱۸۷)
منشأ چنین بیباکیها در انتقادهای اخلاقی یا مخالفتهای سیاسی (که بعداً با آنها آشنا میشویم) را باید در همان “حرّیت” دیوانگان دانست، زیرا تنها چنین آزادگیای هست که فرد را وامیدارد تا بیخوف و طمع، حقایق را بیان کند. «دلیری و بیپروایی دیوانه ناشی از برجستهترین و اصلیترین خصیصهی وی یعنی رهایی از عقل مصلحتاندیش و ارادهستیز اوست. حضور عقل و ملاحظات آن سبب میشود شخص گفتار و رفتار خود را به مقتضای مصالح دنیوی خویش و پسند دیگران تنظیم کند. در این خودگریزی به خاطر خودخواهی و خودنمایی که اقتضای با دیگران زیستن هم آن را الزام میکند و هم موّجه مینماید کذب و ریای ضمنی خودپذیرفتهای نهفته است که لازمهی در میان خلق بودن و روی در خلق داشتن است؛ امّا آنجا که مصلحتبینیهای عقل، جرئت عاقلان را به بند میکشد، دیوانگان هستند که بیهراس سخن آغاز میکنند. (پورنامداریان،۱۳۷۴: ۱۰)ابنعربی نیز گزارشی دلنشین از دیدارش با کسی که او را بزرگترین دیوانهای که با او برخورد داشته میدهد و در اثنای گفتگو با او، کلامی از آن مجنون نقل میکند که اشارهای رمزگونه به آزادگی دیوانگان دارد: [دیوانه گفت:] او [خدا] مرا اینجا در میان جنبندگان چهار دست و پا رها کرده است، میخورم و میآشامم؛ ولی او مرا تدابیر و اداره میکند؛ بدو گفتم: اگر تو جنبندهی چهار دست و پایی، چه کسی سوارت میشود؟ گفت: من اسب وحشیم، به کسی سواری نمیدهم. (ابن عربی،۱۳۸۱: ۱۳۰)
در دیگر حکایات، دیوانگانی را میبینیم که خرافات رایج میان مردم را به سخره میگیرند و یا دیوانهای را میبینیم که با مشام تیز معنوی، بوی بدِ اهلِ بازار را که لابد ناشی از حیله و غفلت و منفعتطلبی بازاریان است، تشخیص میداده و هنگام عبور از بازار، بینیِ خود را میگرفته تا بوی بد، مشام او را نیازاراد. (عطار،۱۳۸۶، ۲۶۷)
امّا با این همه نباید پنداشت که ارتباط عقلاءالمجانین با مردم و نقش اجتماعی آنها تنها در این انتقادات اخلاقی محدود میشود؛ بلکه ایشان در کنار این اعتراضات، از رنجی که مردم متحمل میشدند و یا بیعدالتیهایی که در حقشان میشد، بسیار رنجور و دردمند بودند و برای بهبود شرایط اجتماعی، ابایی از عتابهای تند با سلاطین و خلفا نداشتند و حتی در اینباره به سبب مصائبی که گریبانگیر مردم بود، در عین انس و رابطهی عاشقانهای که با خداوند داشتند، اعتراضها و انتقادهای جسورانهای به حضرت حق میکردند. به عنوان مثال، به این حکایت منطقالطیر توجه کنید:
در مصر قحطی شدیدی پدید آمده بود و جان بسیاری از مردم را ستانده بود. بعضی از شدّت گرسنگی، گوشت مردگان میخوردند. یکی از عقلای مجانین چون این وضع را دید، با بیانی ساده و تاثّر برانگیز، خطاب به خداوند گفت:
ای دارندهی دنیا و دین | چون نداری رزق،کمتر آفرین (عطار۳،۱۳۸۸: ۳۵۹) |
البته باید در نظر داشت که از میان همهی مؤلفانی که حکایات عقلاءالمجانین را نقل کردهاند، این، عطار نیشابوری است که به این قبیل حکایات گزندهی انتقادی – اجتماعیِ دیونگان، توجه بسیار نشان داده است؛ همچنانکه بسامد حکایات “گستاخی دیوانگان با خدا” در آثار عطار با آثار سایر نویسندگان قابل قیاس نیست. این مسئله، بیشکّ، به سبب روح دردآشنا و شخصیّت چندبعدی عطار است که اشتغالات او به عوالم معنوی، او را از توجه به نابسامانیهای اجتماعی و رنج مردم بازنداشته و همچنین نقش راویان و ناقلان داستانها را در انتخاب یا خلق آنها اثبات میکند.
۲-۱۰-۲- عقلای مجانین و امور سیاسی
آنچه بیش از همه، در حکایات عقلای مجانین شگفتی مخاطب را برمیانگیزد و وی را غافلگیر میکند، دگرگونه دیدن و دگرگونه اندیشیدن دیوانگان است. در حقیقت نوعی “عادتستیزی” با ذات عقلای مجانین عجین شده که حضور آن را در همه جا میبینیم: از تصورشان نسبت به خدا گرفته تا نگرششان به مناسبات اجتماعی و از ذهن پیچیدهی ایشان گرفته تا زبان غیرعادی و رمزی آنها. رابطهی آنها با صاحبان قدرت سیاسی نیز از این قضیه مستثنی نیست. در حکایات بسیاری دیوانگان را میبینیم که با زیر پا نهادن هنجارهای مرسوم جامعه در مواجهه با قدرتمندان، در حال نزاع با امیران و وزیران و سلاطین و خلفایند. بر همین اساس، هیچ شگفت نیست که ایشان خلیفهی مقتدر عباسی –هارونالرّشید – را با نگاه تحقیرآمیز بنگرند و او را با نام کوچک صدا کنند(عطار۲،۱۳۸۸،۳۳۰)و یا اینکه یکی از آنها را ببینیم که در مقابل صاحب منصبی که با جلال و شکوه در موکبی در حال گذر است، مشتی خاک برگیرد و به او بگوید از این مشتی خاک این همه کبر و رعونت به دور است.(همان،۲۸۱)
۲-۱۰-۲-۱-ارتباط زبان و قدرت در حکایات عقلای مجانین
تجلی ذهن عصیانگرِ مجانین که دائم در حال تحقیر و تقدّسزدایی از زورمندان است، به خوبی در زبانشان پیداست، زیرا در حقیقت “زبان” چیزی جز «ذهن» نیست و «ذهن» چیزی جز «زبان» نیست. (شفیعی کدکنی،۱۳۸۴: ۹۰) یعنی همانگونه که ذهن مجانین، هنجار مرسوم رابطه با ارباب قدرت را – که آمیزهای از ترس و طمع است – برنمیتابد، زبانشان نیز از رعایت بلاغت رسمی و شکل مرسوم و جدّی سخن که بالطبع مورد استفاده و حمایت مراکز قدرت یا علمای رسمی بوده، بیزار است. البته عقلای مجانین در این راه با نهضت صوفیه همگام بودند: گروهی از صوفیه نیز همچون مجانین با برگزیدن سلوک فردی و اجتماعی متفاوت و استفاده از “زبان اشارت” به جای “زبان عبارت” و انتخاب پوشش متفاوت، دست به ایجاد نهادی غیرحکومتی (مردمنهاد NGO) زدند که نظام اخلاقی- ارزشی رسمی را نفی میکرد. ایشان جهان بینی متفاوت با برداشتها و قرائتهای رایج علمای رسمی و قدرتمندان را پیشنهاد میدادند و علاوه بر نقش معنوی و اخلاقی، وظایف یک حزب سیاسی را نیز در جامعهی تک صدایی و استبداد زدهی روزگار خود انجام میدادند. باختین در این زمینه میگوید: « به همین دلیل، عارفان هم در ویژگیهای ظاهری و رفتاری خود شیوهای متفاوت با هنجارهای اجتماعی درپیش گرفتند و هم در حوزهی زبان، هنجارِ معروف را شکستند تا با این وسیله ادراک خودکار مردم از جهان و زندگی را ضعیف کرده، درکی متفاوت در ذهنیت اجتماعی به وجود آوردند؛ زیرا درک مبتنی بر عادت، پذیرش و تسلیمی بیچون و چرا در قبال باید و نبایدهای دیکته شده را به همراه میآورد.(مشرف،۱۳۸۵،۱۳۷) صوفیه با تقدّسزدایی از مفهومهای پذیرفته شدهی حاکم، زمینهی آزاد کردن ذهنیت اجتماعی از این قیود اسارت بار را فراهم کردند؛ بدین ترتیب، صوفیه علیه منطقِ ترس قیام کردند و به تعبیر باختین، نظریهپرداز بزرگ ادبی قرن بیستم، به ایجاد نوعی «کارناوال» ادبی توفیق یافتند. نسبی کردن مفاهیم مطلق شده، تصفیهسازی از روی فرهنگ رسمی و تقدسزدایی از آن فرهنگ و مفاهیم مطلقهی آن، هدف اصلی پدیدهای است که هرچند قدمت طولانی در ادبیات فارسی دارد؛ ولی امروزه «کارناوالسازی» نامیده شده است. برادفورد میگوید: کارناوالسازی در ادبیات صورتهای مختلفی به خود میگیرد، انواع نقیضه و پارادوکس، منطقشکنی، گفتارهای خلاف عرف و عادت، طنز و هزل و هجو و وارونهسازی معنایی از جمله شگردهایی است که برای ضربه زدن بر مفهومهای جبریِ مطلق شده در اذهان مردم به کار گرفته میشد تا با شکستن عظمت آنها، وحشت و اطاعت قلبی عمومی نسبت به آن نیز زایل شود و در نتیجه، ذهن به نوعی آزادسازی خود از قیدهای اسارتبار توفیق یابد.(همان: ۲۸۱)
عقلای مجانین نیز، با خارج کردن زبان از حال تعادل و استفاده از رمز، طنز، پارادوکس مبارزهای در ساحتِ زبان با طبقهی حاکم ترتیب دادند و زبان را از حلقهی علماء و تحصیلکردگان آن دوران به میان مردم کشاندند.
به ویژه در انتقادهای سیاسی اجتماعی مجانین، “طنز” و گاه “هجو” بسیار دیده میشود، زیرا هجو و طنز به این اعتبار مبشر آزادسازی ضمیر انسان از صورتهای قالبی کلیشهای زبان و تفکّر است و آدمی را از اجبارهای خلاف فطرتش آزاد میکند. اجبارهایی که در اصل برای جهت بخشیدن به «مفهوم غالب جهان» به وجود آمده است (همان،۱۴۱). نمود این تقدّسزدایی و شکستن بتهای ذهنی را ما، در داستانهای دیوانگان به وضوح مشاهده میکنیم و از رایجترین نمونههای آن، میتوان به این موارد اشاره کرد: حرام شمردن مال ارباب قدرت، عاجز شمردن قدرتمندان، عدم رعایت رسوم درباری و تحقیر آنان، گوشزد کردن عاقبت سوء حاکمان.
یک روز از طرف شهریاری شادکام به بهلول غذا داده میشود، بهلول نیز همهی غذا را جلو سگان میاندازد، چون با ملامت و تعجب اطرافیان روبرو میشود، بدیشان میگوید خموش باشید، چون اگر سگان بفهمند که غذای شاه را به آنها دادم، هرگز، حتی با تهدید هم سر به سوی آن نمیبرند:
گفت بهلولش: خمش ای جمله پوست | گر بدانند سگان کاین آنِ اوست |
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1399-09-22] [ 01:09:00 ق.ظ ]
|