متن کامل – بررسی حکایات عقلای مجانین در مثنویهای عطاربر اساس کتاب نیشابوری- قسمت ۱۴ |
شیــخ گفت این از آن اینجا شکست گر نبــودی این شکســــتش اندکی چون شکستی آمد او را آشـــــــکار چون ز سنگ این حالتم معلومگشـت چون به گوش دل شنیــــــدم راز او |
تا ز ســـرگـــردانی بســـــیار رست روز و شــــب سرگشته بودی بی شکی دائماً آرام یافــــت آن بــــی قـــــرار حالی، از سنگم، دلی چون مومگــــشت اوفتـــاد ایــــن حالتـــم آغــــاز از او (عطار،۲۴۳:۱۳۸۶) |
حال میتوان حدس زد که اگر دیگرانی شاهد ماجرای شکستن سنگ پس از تلاش و مشقت بسیار بودند، چه میپنداشتند و چه واکنشی نشان میدادند؛ برای مثال شاید اگر صوفی ِدیگری این صحنه را مشاهده میکرد چنین میپنداشت: “تا ارادهی خداوندی نباشد از تلاش بشر چیزی به سامان نمیرسد” یا اگر فیلسوفی دهری شاهد این ماجرا بود، از آن “پوچی و بی حاصلی زندگی” یا “عدم تناسب تلاش و نتیجه در عالم خلقت” را در مییافت و آن را خللی در نظامِ احسنِ کائنات میپنداشت؛ همچنین میتوان تصور کرد اگر دیوانهای دگراندیش چنین صحنهای را میدید از خداوند به سبب بی عدالتی و ضایع گذاشتن تلاش بندگان گله میکرد و همینطور کسان دیگر.
۲-۱۳-دگراندیشان
در کنار دیوانگانی که در برابر خداوند تسلیم و خاضع و با حضرتش در صلح و سازش بودند، بیدلانی وجود داشتند که دلِ پُری از خداوند داشتند. آنان خداوند را تنها مسوول ناکامیها و محرومیتهای خود میدانستند و اِبایی نداشتند که با روشهای مختلف، خدا و اعمالش را به باد انتقاد بگیرند، آنها تنها به این قانع نبودند که نظر خود را دربارهی حکومت و ادارهی الهی، بیان کنند و از آزمونها و دریافتهای خود از خداوند سخنی گویند؛ آنان با خودِ خداوند در مناقشه بودند و او را متهم می داشتند یا حتی تهدید میکردند و گاه میخواستند نکتهای را که خدا فراموش کرده به یادش آرند و یا چیزی به وی بیاموزند یا او را فریب دهند یا ملامت کنند که چرا خداوند به درخواستها و دعاهای ایشان گوش نمیدهد، حتی او را به کیفر و مجازات تهدید میکردند و خود به عنوان مجریِ عدالت به توقیف اشیایی که از آنِ خداوند است (مانند اموال مسجد) میپرداختند، زیرا به عقیدهی ایشان با خداوند با زبانی جز این نمیتوان سخن گفت؛ البته اگر خداوند احیاناً با آنان از در سازش وارد میشد، آنان از او با عبادت و طاعت تشکر میکردند، مناقشهی اصلی آنان با حضرت حق بر سر تأمین معاش بود اما به ندرت به مسائل مهم تر نیز میاندیشیدند و برای مثال در هدف غایی آفرینش مناقشه میکردند؛ آنان در همهی این موارد باکی نداشتند، مقاصد خود را مستقیم با خداوند در میان بگذارند و البته با وجود همهی اینها، همواره با خداوند احساس صمیمیت و انس و یکرنگی میکردند و لطفی عتاب آلود با حق داشتند ولی هرگز به سبب این محبت که میان آنان با محبوب قادر متعالشان بود، حاضر نبودند از انتقادات خود چشم پوشی کنند(رک:دریای جان ریتر).
۲-۱۳-۱- واسوخت صوفیانه
این گونه رفتار دیوانگان با معشوقشان-خداوند- یادآور سبک واسوخت [=رویگردانی] در تاریخ ادبیات فارسی است. سبک واسوخت که از منشعبات مکتب وقوع در ادبیات فارسی بود، ارائه دهندهی شیوهای خاص در رابطهی عاشق و معشوق بود که در آن عاشق با عتاب و بی اعتنایی و تهدید با معشوق خود سخن میگفت. از این روست که ما این دست حکایات مجانین را «واسوخت صوفیانه» نام نهادیم، چون در این حکایات نیز از طرفی عاشقان(دیوانگان) با محبوب خود(الله) با عتاب سخن میگویند و از طرف دیگر عامل اصلی چنین پدیدهای عنصر صوفیانهی شخصیت مجانین است. لازم است برای روشن تر شدن مقصود ما از واسوخت صوفیانه چند نمونه ذکر شود:
شبلی یکی از دیوانگان الهی را در تیمارستان ملاقات میکند، دیوانه وی را میشناسد، با وی سرِ دردِ دل میگشاید و از وی میخواهد در مناجاتش از زبان او [دیوانه] با خدا بگوید: در این عالم بی قرارم کردی، از خان و مان و خانواده جدایم کردی، مرا دیوانه و بیدل کردی و زنجیر در پایم افکندی؛ هرگاه از تو چیزی بخواهم مرا به بلای دیگر گرفتار میکنی، نه مرا جامه و نه نانی میدهی، اگر جان میدهی پس چرا نانش را فراهم نمیکنی، چقدر مرا گرسنه میداری، اگر نانی نداری از کسی قرض کن. چون شبلی حیران و گریان از شنیدن سخن دیوانه، آهنگ برگشت میکند، دیوانه آواز میدهد: زنهار تا اینها را که گفتم با خدا نگویی که پشیمان شدم، زیرا اگر چیزی از اینها را به او بگویی، صد برابر بدتر میکند.
گفت زنهار ای امام رهنمای زآنکه گر با او بگویی این قدر من نخواهم خواست از حق هیچچیز او همه با خویش میسازد مدام دوستان را هر نفس جانی دهد |
تا نگویی آن چه گفتم با خدای زآنچه میکرد او کند، صد ره بتر زآنکه با او در نگیرد هیچ نیز هر چه گویی هیچ باشد والسلام لیک جان سوزد اگر نانی دهد (عطار،۱۷۸:۱۳۸۶) |
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1399-09-22] [ 01:08:00 ق.ظ ]
|