فسیّلت فکرتی من عارضیه دما

 

(او را در حالِ تبسم به ماه تشبیه کردم، چیزی نمانده بود که تشبیهم روی او را مجروح یا زخم کند، در خاطرم گذشت که روی ا را بوسه دهم، اندیشه‌ی من خون از گونه‌های او سرازیر کرد.)» (نیشابوری،۱۳۶۶،۸۵)
بعضی از این بیدلان بودند که بر سرتاسر جامه‌ی خود اشعار زهدآمیز و حکمت‌آموز نوشته بودند. علاوه بر این، به دیوانگانی بر می‌خوریم که بر پشت خود نوشته بودند: “قابل خرید و فروش نیست”(ذکاوتی قراگزلو،۱۳۶۶،۲٫۳) در جامعه‌ای که به چشم مردمِ سوداگرش همه چیز قابل خرید و فروش است و بر هر چیز حتی شرافت، آزادگی می‌توان قیمت گذاشت، آیا نباید این عمل را بیانی کنایه‌آمیز و تعبیری نمادین از آزادی و حریّت درونی” این دیوانگان دانست که وجود خود را چنان شریف ‌می‌یافتند که آن را بی‌قیمت دانستند و از این بازار سود و زیان آدمیان کناره گرفتند؟ و آیا نمی‌توان آن را نوعی تعلیم اخلاقی محسوب کرد که با آن مردمان را به آزادگی و شناخت قدر انسانی و الهی خویش فرا می‌خواندند؟
فتح بن شخرف گوید: سعدون، صاحبِ محبه‌الله بود، شصت سال روزه گرفت تا آنجا که مغزش آب شد و عقلش سبک گردید و چون زیاد از محبت دم می‌زد، مردم مجنونش نامیدند. مدتی از ما غایب شد تا آنکه روزی در حلقه‌ی ذوالنون ایستاده بودم، سعدون را دیدم با جبّه‌ی پشمینه‌ای که بر آن نوشته بود: «قابل خرید و فروش نیست.» (همان،۲۰۳)
۲-۵- واکنش عقلای مجانین در برابر نسبتِ جنون
واکنش “عقلاءالمجانین” در مقابل نسبتِ جنونی که به ایشان می‌دادند نیز جالب توجه است. بعضی از آنها شیفته‌ی جنون خود بودند و چنان در بحرِ جنون عاشقانه‌ی خود غرقه بودند که جز معشوقِ خود را در عالم نمی‌دیدند. شیبان مجنون به صحرا می‌رفت و دائم تکرار می‌کرد: «اگر دیوانه‌ی تو نباشم، دیوانه‌ی چه کسی باشم؟» (نیشابوری،۱۳۶۶: ۱۰۴) شبلی در مواجهه با عوامی که او را دیوانه و خود را سالم پنداشته بودند، دعا کرد: «خدا جنون مرا افزون کند و صحت شما را نیز و این بیت را خواند:

 

 

 

 

 

 

 

 

قالوا جننت بمن تهوی فقلت لهم   ما لذه العیش الا للمجانین»
    (نیشابوری،۱۳۶۶،۴۸)

(گفتند: در عشق محبوب خود دیوانه شده ای، گفتم: لذت زندگانی جز دیوانگان را نیست)
بعضی دیگر چون عُلیان خود را دچار نوع خاصی از جنون می‌دانستند. «حسن کوفی گفت مردی از عُلیان پرسید: تو دیوانه‌ای؟ گفت: دیوانه‌ی غفلت، آری؛ امّا دیوانه‌ی معرفت، نه. گفتم: با مولای خود چگونه‌ای؟ گفت: از وقتی او را شناخته‌ام، با او جفا نکرده‌ام. گفتم: از کی او را شناختی؟ گفت: از وقتی نام مرا جزو دیوانگان ثبت کرد» (نیشابوری،۱۳۶۶: ۸۶) و بعضی چون میمون واسطی دیوانگی خود را تهمتی از سوی جاهلان می‌داند، «میمون گفت: ای حجاج، اهل باطل چون در اهل محبت نظر کنند آنها را دیوانه می‌خوانند؛ چنانکه اهلِ معرفت گفته‌اند، اگر شما ایشان را ببینید، می‌گویید: دیوانگان و اگر ایشان، شما را ببیند، می‌گویند: نا باورانِ روز رستخیز.» (نیشابوری،۱۳۶۶: ۱۰۵) که اشاره به سخنی از حسن بصری دارد و یادآور این کلام از شرح تعرف است: «این عجیب نیست که چنان[که] مجانین به نزدیک عاقلان مجانین‌اند؛ عاقلان به نزدیک مجانین هم مجانیند.» (جوکار،۱۳۸۴،۶۲)
۲-۶- عقلای مجانین در آثار متفکران اسلامی
حکایات عقلای مجانین توجه‌ی بسیاری از ادیبان و متفکران جهان اسلام را به خود جلب کرد. در میان آثار ایرانیان، ردپای حکایات دیوانگان را در آثار: ابوالقاسم نیشابوری، بابا طاهر، سنایی، انوری، عین‌القضات همدانی، حافظ ابونُعَیم، جعفر سراج، ابوالحسن دیلمی، مستملی بخاری، عطار نیشابوری، محمدبن منور، راغب اصفهانی، ابن جوزی، سعدی، مولوی، عوفی، محمود شبستری، فخرالدین علی‌صفی، جامی، امیر علیشیر نوایی، حمدالله مستوفی، رضا قلی خان هدایت، پروین اعتصامی و . . . می‌بینیم. همچنین در آثار دیگر مشاهیرِ فرهنگِ اسلامی چون: جاحظ، ابن‌عربی، یافعی و ابن‌خلدون.
اما در میان تمامی نویسندگانِ جهان اسلام، گویا قرعه‌ی فال دیوانگان به نام نیشابوریان خورده بود. دو تن از بزرگان نیشابور بودند که بیشترین توجه و عنایت را به قصه‌ی مجانین داشتند و مهمترین آثار را در ارتباط با آنان پدید آوردند: نخست ابوالقاسم نیشابوری که کتابش قدیم‌ترین کتاب مستقل درباره‌ی دیوانگان فرزانه است که به جا مانده و دیگر شیخ‌ فریدالدین عطار نیشابوری که دریای آثارش لبریز از حکایات دیوانگان و ستایش دیوانه و دیوانگی است، به قول خودش:

 

 

 

 

 

 

 

 
 
 
yle="box-sizing: inherit; width: 1104px;">