آگهی محور

 

مخاطب محور

 

 

رمزگذاری مسلط (ایدئولوژی)

 

رمزگشایی تقابلی (مقاومت)

 

 

صنعت فرهنگی- رسانهای

 

فرهنگ عامه

 

به اعتقاد فیسک اقتصاد تجاری تلویزیون بر تولید برنامههای جذاب برای تعداد زیادی از مخاطبان و متعاقبا کسب درآمد از طریق آگهیهای تجاری مبتنی است (مهدیزاده، ۱۳۹۱: ۲۴۳).. به عبارت دیگر اقتصاد مالی عمدتا معطوف به ارزش مبادله است(استوری، ۱۳۸۹: ۷۳). در مقابل، اقتصاد فرهنگی تلویزیون بر مصرف برنامههای مناسب و درخور عامه مبتنی است. در اقتصاد فرهنگی، مخاطب یک کالای صرف نیست، بلکه مولد معنا و لذت از خلال اشکال مقاومت نشانهشناختی و گریز است. اقتصاد فرهنگی، مولد نهایی فرهنگ عامه و نقطه اتکای روابط گفتمانی بین صنایع رسانهای و مخاطبان رسانهای است. فیسک اذعان میکند که اقتصاد تجاری، تعیین کننده نتایج اقتصاد فرهنگی نیست. تولیدکنندگان در اقتصاد تجاری میتوانند از نمایش یک برنامه تلویزیونی ناموفق با تعداد بینندگان پایین انصراف دهند یا مجموعههای تلویزیونی پربیننده را سفارش بدهند، اما نمیتوانند خلقوخو و وجوه دائما در حال تغییر و نیز ترجیحات مخاطبان در اقتصاد فرهنگی را پیشبینی کنند (مهدیزاده، ۱۳۹۱: ۲۴۳). فیسک برای نمونه به یک سریال تلویزیونی اشاره میکند که شرکت «ان بی. سی» فروخت و این شبکه هم قراردادی برای برخورداری از حمایت مالی با کارخانه اتومبیلسازی مرسدس بنز منعقد کرد و بدین وسیله مخاطبان آن برنامه را در دسترس این شرکت قرار داد. تمام این رویدادها در حوزه اقتصاد مالی رخ دادند. در حوزه اقتصاد فرهنگی، این سریالاز یک کالای فرهنگی (که به شبکه تلویزیونی «ان. بی. سی» فروخته شده بود) تبدیل گردید به عرصه تولید معنا و لذتهای مختلف برای مخاطبانش. به طریق اولی، مخاطبان این برنامه هم از کالا (کالایی که قرار بود به کارخانه مرسدس بنز فروخته شوند) به تولیدکننده معناها و لذتهای مختلف تبدیل شدند(استوری، ۱۳۸۹: ۷۲- ۷۳).
هر یک از دو حوزهای که فیسک در اقتصاد مشخص کرده است [اقتصاد مالی و اقتصاد فرهنگی] به طرفداری از منافع یک طرفِ تخاصم در این نبرد وارد عمل میشوند: اقتصاد مالی بیشتر مدافع ادغام و همگونسازی فرهنگی است، حال آنکه اقتصاد فرهنگی از نیروهای مقاومتجو و تفادتگرا حمایت میکند. مقاومت نشانهشناختی -که در آن، معانیِ مسلط توسط نیروهای تحت سلطه به چالش گرفته میشوند- کوشش نظام سرمایهداری برای همگونسازی ایدئولوژیک را تضعیف میکند. به گفته فیسک، بدین ترتیب «رهبری فکری و اخلاقی» طبقه مسلط مورد چالش قرار میگیرد(استوری، ۱۳۸۹، ص۷۵- ۷۶).
به عقیده فیسک، در اقتصاد فرهنگی، قدرت مخاطبان در مقام تولیدکنندگان قابل توجه است. این قدرت ناشی از این واقعیت است که معانی و لذت در اقتصاد فرهنگی به شیوهای مشابه ثروت در اقتصاد مالی گردش نمیکند (ارمکی؛ رضایی، ۱۳۸۵: ۱۴۹). به نظر فیسک میتوان صاحب ثروت شد، اما تصاحب معنا و لذت کاری بسیار دشوار است. در اقتصاد فرهنگی، برخلاف اقتصاد مالی، کالاها در یک خط سیر طولی از تولید به سمت مصرف حرکت نمیکنند؛ انواع لذت و معنا بدون هیچگونه تمایز واقعی بین تولید و مصرف، بین آحاد جامعه گردش پیدا میکنند. علاوه بر این، قدرت مصرفکنندگان خودش را در عجز تولیدکنندگان از پیشبینی اینکه چه کالایی خریدار خواهد داشت، نشان میدهد (استوری، ۱۳۸۹، ص۷۵- ۷۶).
۲-۱۱-گادامر
هانس گئورگ گادامر در کتاب عمده خود با عنوان حقیقت و روش استدلال میکند که فهمشدن هر متن فرهنگی، همواره از منظر کسی صورت میگیرد که آن متن را فهم میکند. نویسندگان هنگام خلق اثر ممکن است نیات خاصی داشته باشند و بیتردید هر متنی واجد ساختاری عینی است، لیکن معنا در زمره اجزاء ذاتی متن نیست (به عبارت دیگر، معنا ماهیتی تغییر ناپذیر ندارد). درواقع، معنا چیزی است که هر شخصی با خواندن متن آن را ایجاد میکند. گادامر همچنین تاکید میکند که متن و خواننده همواره در موقعیتی تاریخی و اجتماعی با یکدیگر مواجه میشوند و موقعیتمند بودن این مواجهه همیشه در تعامل بین خواننده و متن تاثیر میگذارد. وی معتقد است که به همین سبب، هر متنی همواره با پیشپنداشت یا پیشداوری قرائت میشود. به سخن دیگر، متن هنگام قرائت شدن کیفیتی اصیل و دستنخورده ندارد، بلکه آگاهی خواننده -یا زمینه قرائت- در [معنای استنباط شده از] متن تاثیر میگذارد (استوری، ۱۳۸۹، ص۸۸).
از نظر او پیشپنداشتها و پیشداوریهای ما رهیافتمان به متن را سازمان میدهند (استوری، ۱۳۸۹، ص۸۸). در حقیقت پیشپنداشتها یا پیشداوریهای ما حکم «قضاوت نادرست» را ندارند. علاوه بر این، گرچه خواننده با اندیشههایی پیشپنداشته به متن روی میآورد، اما همواره با عینیت متن مواجه میشود (یعنی با کلماتی خاص که به نحوی خاص نظم داده شدهاند و لذا خواننده میتواند بین غزل شماره ۱۳۸ شکسپیر و شعر «سفر دریایی به بیزانس» سروده و. ب. ییتس تمایز بگذارد). البته کاملا ممکن است که در این مواجهه، اندیشههای پیشپنداشته خواننده تعدیل شوند. لذا فهم متن (معنای متن) همواره فرایندی است که طی آن، عینیت متن با اندیشههای پیشپنداشته خواننده رویاروی میشود (و چه بسا آنها را تعدیل میکند). گادامر نحوه عمل این فرایند را -که «دور تاویل» مینامد- به گفتوگویی متشکل از پرسش و پاسخ تشبیه میکند، گفتوگویی که طی آن ما متن را مورد پرسش قرار میدهیم ولی به منظور فهم متن به شکلی رضایتبخش همیشه باید پذیرای پاسخهای متن به پرسشهایمان باشیم. در مواجهه خواننده و متن، هر دو سوی این گفتوگودخیل هستند. بدینسان، «معنای متن را نمیتوان به شکلی دلبخواهانه فهمید. خواننده نمیتواند متعصبانه فقط به پیشمعناهای خود پایبند بماند. بلکه باید آماده پذیرش معنای متن باشد. لیکن این آمادگی همواره بدین مفهوم است که خواننده باید آن معنای دیگر [معنای متن] را با تمام معناهای خویش پیوند دهد. (استوری، ۱۳۸۹، ص۸۹- ۹۰).
گادامر تاکید میکند که «معنای متن، نه فقط گهگاه بلکه همیشه فراتر از آن چیزی است که نویسنده خواسته بود. به همین سبب، فهم متن صرفا….تلاشی برای بازتولید معنا نیست [به بیان دیگر، فهمیدن معنای متن صرفا حکم فعال ساختن “معنای” درون متن را ندارد] بلکه همواره …. تلاشی است برای تولید معنا [به بیان دیگر، در تعامل خواننده با متن، “معنایی” تولید میشود]». گادامر این فرایند گفتوگو بین خواننده و متن را که منجر به تولید معنا میشود، «ادغام افقها» مینامد. «افق فهمِ» خواننده (چارچوب ادراک یا مفروضات او) با «افق فهمِ» متن مواجه میشود. در فضای به وجود آمده بین این دو افق است که معنا بر اثر «ادغام افقهای فهم» ایجاد میگردد. بدین ترتیب، فهمیدن متن حکم فرایندی از «بازآفرینی» را دارد که «هم به صورت مقید صورت میگیرد و هم به صورت مخیر». بنا به توضیح گادامر، «کشف معنای راستین یک متن یا اثر هنری هرگز به پایان نمیرسد؛ این کشف در واقع فرایندی نامتناهی است. [در این فرایند] نه فقط مبادی تازه خطا دائما حذف میگردند تا همه موجیات نامشخص ماندن معنای راستین متن زدوده شوند، بلکه همچنین دائما سرچشمههای جدیدی برای فهمیدن معنای متن پدیدار میشوند که عناصر نامنتظری از معنای آن را آشکار میسازند«. به سخن دیگر، متن و خواننده هردو در موقعیتی تاریخی قرار دارند و لذا مواجهه بین آنها همیشه باعث ادغام افقهای تاریخیِ متفاوت میشود (استوری، ۱۳۸۹: ۹۰- ۹۱).
۲-۱۲-بوردیو
۲-۱۲-۱-زندگی و آثار
پییر بوردیو، متولد ۱۹۳۰ در جنوب فرانسه، فارغالتحصیل اکول نرمال سوپریور در رشته فلسفه است. تجربیات او از سلطه فرانسه بر الجزایر او را به مطالعات قومشناسی در این کشور سوق داد و پس از آن تحقیقات جامعهشناسی در جامعه فرانسه او را به خود جلب کرد. تالیفات او با کتابهایی چون جامعهشناسی الجزایر، کار و کارگران در الجزایر در دهه شصت شروع شد و با کتابهایی چون طرحی از یک نظریه عمل بازتولید و تمایز در دهه هفتاد به اوج خود رسید. این اوج در قالب تالیفاتی چون درک عملی حرفه جامعهشناسی، پرسشهای جامعهشناختی، اشرافیت دولتی در دهه هشتاد و قواعد هنر مبادله آزاد و سلطه مردانه در دهه نود ادامه یافت. بوردیو از سال ۱۹۶۰ در سوربن به تدریس فلسفه پرداخت و از سال ۱۹۶۴ رئیس پژوهشهای مدرسه مطالعات عالی علوم اجتماعی شد و در سال ۱۹۸۲ به عنوان استاد صاحب کرسی جامعهشناسی در کلژ دوفرانس برگزیده شد و به موازات آن در دانشگاههای آمریکا و دانشگاههای آلمان تدریس کرد. او که موسس و مدیر نشریه پژوهش نامه علوم اجتماعی نیز هست، در اوایل دهه نود موفق شد مدال طلای آکادمی علوم فرانسه (CNRS) را به خاطر «مجموعه آثارش که به درخشش بینالمللی جامعهشناسی فرانسه کمک کرده است»، از آن خود کند (بوردیو، ۱۳۸۹: ۹- ۱۰).
پیر بوردیو که در سال ۱۹۳۰ پا به عرصه وجود گذاشته بود. در بیست و پنجم ژانویه سال ۲۰۰۲، در سن ۷۱ سالگی بدرود حیات گفت (توسلی، ۱۳۸۳: ۲).
۲-۱۲-۲-تفکرات
پیر بوردیو (۱۹۳۰- ۲۰۰۳م)، اندیشمند پساساختارگرای فرانسوی است که با استفاده از آموزههای زبانشناسی، برداشتی نو از مفهوم “سرمایه” مارکس خلق کرد (انصاری؛ طاهرخانی، ۱۳۸۹: ۵۲). بوردیو به عنوان جامعهشناس، جامعهشناسی را کانون علوم اجتماعی قرار میدهد و بین دقت تجربی و تحلیلهای نظری پیوند نزدیکی برقرار میکند؛ از یکسو در واقعگرایی پیروِ دورکیم است که عینیت گرایی را سرلوحه پژوهشهای خود قرار میدهد و از سوی دیگر، ذهنگرا است و از متدولوژِ وبری متاثر است. بوردیو از وبر این اصل را فرا میگیرد که مجموعه مناسبات اجتماعی روابط معنایی است که دارای بعد نمادین است و به علاوه از عقلانیت وبر نیز تاثیر پذیرفته است (توسلی، ۱۳۸۳: ۴).
بوردیو از جمله جامعهشناسانی است که به تلفیق دو رهیافت کنش و ساختار معتقد است و جهتگیری نظری خود را «ساختارگرایی تکوینی» مینامد. بنا به باور وی، باید بر تقابل دو دیدگاه نظری عینیتگرایی و ذهنیتگرایی فائق آمد چرا که عینیتگرایی واقعیت اجتماعی را مجموعهای از روابط و نیروها میداند که بدون در نظر گرفتن خواست و آگاهی کنشگر، خود را بر او تحمیل میکند و ذهنیتگرایی نیز رفتار و بازنمودهای فردی را شالوده و بنیان کارهای خود قرار میدهد (توحیدفام؛ حسینیان امیری، ۱۳۸۸: ۸۶).
[بوردیو بر این باور است که] تشخص و تضاهر، فرهنگ والا و فرهنگ میانمایه فقط به کمک یکدیگر و در مقابل یکدیگر معنا و موجودیت پیدا میکنند، و همین نسبت و رابطه یا همکاری عینی میان دم و دستگاههای تولید و مشتریان آنهاست که ارزش فرهنگ و نیاز به تصاحب آن را ایجاد میکند. در همین مبارزههای میان حریفان و رقیبانی که در واقع و به لحاظ عینی همدست و شریک یکدیگرند، ارزش فرهنگ ایجاد میشود، یا به عبارتی دیگر، ایمان به ارزش فرهنگ و علاقه به فرهنگ و فایده فرهنگ شکل میگیرد (بوردیو، ۱۳۹۰: ۳۴۲). از نظر او آنچه معمولا تمایز خوانده میشود، یعنی مجموعهای از کیفیات، که غالبا مادرزاد تلقی میشود (گاه از «تمایز طبیعی» سخن میرود)، راجع به منش و شیوههای رفتاری، در واقع چیزی جز تفاوت، فاصله، علامت ممیز و خلاصه چیزی جز یک خصیصه رابطهای نیست که موجودیت آن صرفا از طریق رابطه با دیگر اوصاف محقق میشود (بوردیو، ۱۳۸۹: ۳۲- ۳۳).
بوردیو بر این باور است که طبقههای فرودست در مبارزههای نمادین برای تصاحب ویژگیهای تشخصآوری که سیمای سبک زندگیهای ممتاز و تشخصآور را به وجود میآورند و خصوصا در مبارزه برای تعریف ویژگیهای مشروع و شیوههای مشروع تصاحب آنها، فقط به مثابه نقطه مرجع انفعالی یا نوعی محک و معیار، مداخله میکنند. طبیعتی که فذهنگ دربرابر آن برساخته میشود، چیزی نیست جز آنچه «عامیانه»، «نازل»، «کوچهبازاری» و «همگانی» است (بوردیو، ۱۳۹۰: ۳۴۳). مبارزه برای به چنگ آوردن هرچیزی که در دنیای اجتماعی، از جنس عقیده و اعتبار، ادراک و ارزیابی، شناخت و پذیرش است -نام، آوازه و شهرت، شان، افتخار، شوکت، اقتدار یا هرچیزی که قدرت نمادین را به قدرت پذیرفتهشدهای تبدیل میکند -همیشه به صاحبان ممتاز و متشخص این قدرت و چالشگران متظاهر و خودنما مربوط میشود (بوردیو، ۱۳۹۰: ۳۴۳- ۳۴۴).
[بر اساس دیدگاه بوردیو] انسانها براساس موقعیتها و براساس اینکه در کجای سلسلهمراتب ساختاری قرار دارند؛ درک و برداشت متفاوتی از جهان و پدیدههای آن دارند. به همین ترتیب برداشت مخاطبان از پیامهای و همچنین قضاوت آنها درباره نقش رسانهها به ساختمان ذهنی آنها و جایگاهی که در میدان مورد نظر دارند، باز میگردد.
بوردیو برای تحلیل فضای اجتماعی از نظریه «میدان» استفاده میکند (بهرامیکمیل، ۱۳۹۱: ۹۷). بوردیو میدان را اینگونه تعریف میکند: «من میدان را شبکه یا منظومه روابط عینی میان موقعیتهایی تعریف میکنم که به خاطر وجودشان و تعینهایی که از طریق وضعیت کنونی و باقوه خود به عاملان، نهادها و دارندگان خویش تحمیل میکنند، به صورت عینی قابل تعریف هستند». در حقیقت، میدانها به معنای حوزههای تولید، گردش و تخصیص کالاها، خدمات، دانش یا منزلت و موقعیتهای رقابتی هستند (بابایی، ۱۳۸۸: ۴۱). او معتقد است جامعه از حوزه یا میدانهای متعددی مانند میدان هنری، ورزشی، ادبی، مذهبی، علمی و غیره تشکیل شده است و در هر حوزه کنشگران (افراد یا نهادها) براساس موقعیتهایی که به میزان متفاوتی از انواع سرمایه (اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و نمادین) دسترسی دارند در حال کنشگری هستند. کنشگران بر اساس شرایط موجود در میدان و شرایط ذهنی خودشان، که در نتیجه حضور طولانیمدت در میدان ایجاد شده است؛ به بازتولید یا تغییر روابط بین موقعیتهای میدان مشغولند. او در تعریف میدان میگوید: «یک میدان، شبیه یک شبکه یا منظومه از روابط عینی بین موقعیتهاست». این موقعیتها به دلیل وجودشان و به دلیل محدودیتهایی که به ساکنانشان وارد میکنند، به صورت عینی قابل تعریف هستند. این موقعیتها در ساختار توزیع قدرت (سرمایه) به منافع خاصی دسترسی دارند که در میدان و بر اساس کشمکش شکل گرفته است». بوردیو در جایی دیگر میگوید: «هر میدانی مکانی برای روابط قدرت است» (بهرامیکمیل، ۱۳۹۱: ۹۷- ۹۸).
منظور بوردیو از میدان، ساختار محیط اجتماعی است که عادتواره در آن عمل میکند (بابایی، ۱۳۸۸: ۴۱). «عادتواره (خصلت، منش) در اندیشه بوردیو به این معنی است که ذائقه مصرفکننده -مانند مصرف موسیقی، نمایشهای تلویزیونی و …- صرفا یک انتخاب شخصی نیست، بلکه ترجیحا بر اساس موقعیت اجتماعی ساخته میشود و شکل میگیرد» (مهدیزاده، ۱۳۹۱، ص۲۶۳). در حقیقت، عادتواره نظام «منشهای» احساسی و کوتاهمدت است که با آن در جهان به درک میرسیم، عمل میکنیم و داوری میکنیم (اسدی، ۱۳۸۹: ۷۸). خصلت، منش یا عادتواره از نظر بوردیو جنبه طبقاتی دارد. وی برای تشخیص تمایزات یک طبقه در جامعه به جای نگاه به شیوه تولید به شیوه مصرف متمرکز میشود و جالب آنکه پشت تمامی کنشهای افراد در ساختارهایی نظیر مد، رفتن به موزه، نظام آموزشی، سینما، تلویزیون، سخنرانی، لباس پوشیدن و غیره سازوکار عملکرد قدرت را میبیند (نقیبزاده؛ استوار، ۱۳۹۱: ۲۸۳). به اعتقاد او خلقوخو و منش افراد به موقعیت یا موقعیتهایی که در جامعه اشغال میکنند بستگی دارد، یعنی وابسته به میزان بهرهمندی از «سرمایه» است. از نظر او، سرمایه هرگونه خاستگاه و سرچشمه در عرصه اجتماعی است که در توانایی فرد برای بهرهمندی از منافع خاصی که در این عرصه حاصل میگردد، موثر واقع میشود (مهدیزاده، ۱۳۹۱: ۲۶۶).
بوردیو (۱۹۸۴) استدلال میکند که سرمایه فرهنگی و اقتصادی، مشخصههای اصلی اجتماعی است که از طریق آن، منش اقدام به دستهبندی (طبقهبندی) ذائقههای مصرفکننده میکند. در عمل، این ادعا به این معناست که روابطی که ما به میل و خواست خود با دیگران ایجاد میکنیم، تحت تاثیر منش شکل میگیرد. جذب و دفع دیگران در شبکههای اجتماعی، مبتنی بر اشتراک ذائقههای فرهنگی و وضعیت اقتصادی است. مفهوم سرمایه اجتماعی در نزد بوردیو -یعنی میل و گرایش افراد با پیشزمینههای اقتصادی مشابه برای پیوند با یکدیگر در قالب روابط دوستانه، تجاری و…- با این فرایند مرتبط، اما شکل متفاوتی از سرمایه است. رویههای جذب و دفع (پذیرش و ترد) یا آنچه بوردیو «تمایز» مینامد، چرایی امکان دستهبندی ذائقههای مورد علاقه را که صرفا بر اطلاعات درباره پایگاه اقتصادی و سابقه آموزش افراد مبتنی است، توضیح میدهد. برای مثال بوردیو استدلال میکند که مصرفکنندگان با سرمایه اقتصادی و فرهنگی بالا، احتمال بیشتر از موسیقی کلاسیک لذت میبرند. در مقابل، مصرفکنندگان طبقات پایین که دارای سطح آموزشی پایینی هستند، بیشتر طرفدار موسیقی پاپ هستند (مهدیزاده، ۱۳۹۱، ص۲۶۵- ۲۶۶).
[به اعتقاد بوردیو] مبارزه بر سر تصاحب کالاهای اقتصادی یا فرهنگی، در آن واحد، مبارزههای نمادین بر سر تصاحب نشانههای تشخصآوری است که کالاها یا فعالیتهای طبقهبندی شده و طبقهبندی کنندهاند، یا بر سر حفظ یا سرنگون کردن اصول طبقهبندی این ویژگیهای تشخصآور است. در نتیجه، فضای سبکهای زندگی، یعنی جهان ویژگیهایی که دارندگان موقعیتهای مختلف از طریق آنها خود را از دیگران متمایز میسازند، خواه قصد این کار را داشته باشند خواه نداشته باشند، طرازنامه مبارزههای نمادین برای تحمیل سبک زندگی مشروع در مقطع معینی است که در جریان مبارزه بر سر به انحصار درآوردن علایم و نشانههای «مرتبه» و طراز -کالاهای تجملی، کالاهای فرهنگی مشروع- یا آداب و شیوههای مشروع تصاحب این کالاها به کاملترین شکل خود درمیآیند. پویایی میدانی که این کالاها در آن تولید و بازتولید میشوند و به گردش درمیآیند و در عین حال عواید و سودهایی به شکل تشخص و تمایز به بار میآورند، در استراتژیهایی نهفته است که موجب کمیابی آنها و موجب باور به ارزش آنها میشود؛ استراتژیهایی که با هم ترکیب میشوند –حتی اگر ضد یکدیگر باشند -و این تاثیرات عینی را ایجاد میکنند. «تشخص»، یا بهتر بگوییم مرتبه یا طراز، که شکل منسوخشده تشخیص ناپذیر و مشروع و موجه طبقه اجتماعی است، فقط به واسطه مبارزههایی موجودیت پیدا میکند که برای تصاحب انحصاری نشانههای ممتازی در میگیرند که موجب «تشخص طبیعی» میشوند (بوردیو، ۱۳۹۰: ۳۴۱). اندیشه بوردیو در بردارنده مفاهیم متعددی است که در ادامه برخی از آنها را توضیح خواهم داد.
۲-۱۲-۳-سرمایه
بوردیو مانند مارکس، سرمایه را نه شیء یا منبع بلکه مجموعهای از روابط میداند که آن روابط تحت تاثیر نابرابری اجتماعی، بهره کشی و سلطه قرار دارد. وی برخلاف مارکس، سرمایه را موضوعی میبیند که نه تنها با منافع مادی سروکار دارد؛ بلکه با همان شدت با منافع نمادین، شناختی و اجتماعی مرتبط است (فکوهی، ۱۳۸۸: WWW.ANTHROPOLOGY.IT؛ به نقل از نقیبزاده؛ استوار، ۱۳۹۱: ۲۸۱- ۲۸۲). بوردیو آنچه را که نزد مارکس معنایی اقتصادی داشت، به مفهومی چندوجهی برای تحلیل کنشها در حوزههای متنوعی چون فرهنگ، سیاست و اقتصاد تبدیل کرد(انصاری؛ طاهرخانی، ۱۳۸۹: ۵۲).بنا بر اعتقاد بوردیو انواع گوناگون سرمایه عامل اساسی هستند که شرایط کنشگران را تعریف میکنند (بوردیو، ۱۹۸۴: ۴۷). از نظر او، وضعیت و موقعیت هر فرد، گروه یا نهاد در فضای اجتماعی، با دو ویژگی ترسیم میشود: «ترکیب» و «حجم کلی» سرمایهای که آنها به دست آوردهاند و در اختیار دارند (مهدیزاده، ۱۳۹۱، ص۲۶۵).

 

 
 
 
yle="box-sizing: inherit; width: 1104px;" width="531">