پژوهش – مبانی و اصول تعالیم سلوکی اهلبیت و تأثیر آن بر تصوف- قسمت ۶ |
![]() |
منبع فایل کامل این پایان نامه این سایت pipaf.ir است |
، تهی دلان از روزه، لبخشگان از دعاء، بر آنان گرد خاشعین (و فروتنان) نشسته باشد.».[۶۳] ابیمقداد گوید: امام باقر به من فرمودند: «شیعیان و پیروان علی کسانی هستند که رنگ پریده، و بدنهایشان آب رفته و خشکیده، و لبانشان خشکیده، شکمهایشان تو رفته، رنگهایشان پریده و چهرههایشان زرد باشد. و هنگامی که تاریکی شب آنان را فرا میگیرد، زمین را به عنوان رختخواب برگزیده، و با پیشانیهایشان به زمین روی آورده و سجده کنند. سجدههایشان زیاد و طولانی، و اشکهایشان فراوان، و دعایشان بسیار، و گریستنشان زیاد است، مردم شادمانند و ایشان نگران.»[۶۴] امام صادق به ابیاسامه زید شحّام فرمودند: «به هرکه که میدانی از من فرمان میبرد و به گفته من عمل میکند سلامِ مرا برسان، سپس سفارشاتی از جمله توصیه به طول دادنِ سجده و رعایت حقوق دیگران کرده فرمودند: هر مردی از شماها هرگاه در دینِ خود ورع داشته باشد و راست گوید و امانت را بپردازد و با مردم خوشرفتاری کند و گفته شود: این جعفری است، من شاد میشوم و از او شادی بر من وارد میشود و گفته میشود: این اثرِ پرورش جعفر است.[۶۵]
فصل دوم: ویژگی عرفان اهلبیت
گفتار اول: ولایتمحوری
گفتار دوم: باطنگرائی
گفتار سوم: شریعتگرائی
درآمد
خدامحوری، اتکا به وحی و نبوت، ولایتمحوری، شریعتگرائی، خردورزی و معادباوری را میتوان ویژگیها و شاخصههای اصلی عرفان اهلبیت دانست. [۶۶] البته منظور این نیست که این امور از اختصاصات و تمایزات عرفان شیعی از تصوف یا سایر عرفانهاست، بلکه اینها ویژگیهای محوری و برجسته در تعالیم اهلبیت است. [۶۷] توحیدمحوری و معادباوری را به دلیل ارتباط آن با مباحث نظری عرفان در این نوشتار وامیگذاریم؛ اما سه ویژگی مهم ولایتمحوری، باطنگرائی و شریعتگرایی که ارتباط نزدیکتری با سلوک عرفانی دارد، در ضمن سه گفتار بررسی میکنیم.
گفتار اول: ولایتمحوری
ولایت باطنی: ولایت راه دستیابی به بواطن و حقائق عالم و زمینهساز دستیابی انسان به سرمنزل مقصود و هدف غایی سلوک یعنی توحید است. راه ولایت با شناخت نفس شروع میشود و با فنای انسان در وجود سرمدی خدای سبحان استمرار مییابد. این دو امر (شناخت نفس و فنای انسان که خود نتیجه شناخت واقعی روح است)، معنای ولایت را تشکیل میدهند، دستیابی به این ولایت تنها از سر منشأ آن، یعنی ولایت مطلقه الهیه که پیامبراکرم و وارثان او دارند، امکانپذیر است. لذا دستیابی به ولایت از مجرای ولایت مطلقه کمال حقیقی انسان است.[۶۸]
در عرفان شیعی، امام ـ یعنی متصدی حفظ و نگهداری از تمامیت دین از جانب خدا ـ چنانکه نسبت به ظاهر اعمال مردم، پیشوا و راهنماست، همچنان در باطن نیز سمت پیشوایی و رهبری دارد و قافلهسالار کاروان انسانیت بوده این کاروان را از راه هدایت باطنی بهسوی خدا سیر میکند. انسان در باطن این حیات ظاهری، حیات دیگری (حیات معنوی) دارد که از اعمال وی سرچشمه میگیرد و خداوند برای رسیدن به این حیات، انسانها را از طریق پیغمبران و امامان که هدایت و رهبریشان به امر خداست، بهسوی حیات معنوی سوق میدهد، اینان برخوردار از عصمت و عالیترین مرتبه حیات معنوی میباشند؛ زیرا خدا تا کسی را خود هدایت نکند، هدایت دیگران را به دستش نمیسپارد و کسی که رهبری امتی را به امر خدا بهعهده دارد، چنانکه در مرحله اعمال ظاهری رهبر و راهنماست در مرحله حیات معنوی نیز رهبر و حقایق اعمال با رهبری او سیر میکند.[۶۹]
جایگاه اهلبیت در همه ابعاد اعتقادی، فکری، اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی و عرفانی، جایگاه ممتازی بوده است، که جا دارد که مرجع فکری و دینی در تمام شؤون فردی و اجتماعی باشند. ایشان امتداد نبوت و همان اولیالامر بودند، که خداوند اطاعت ولایت و محبت ایشان را واجب گرداند؛ و پیامبر اکرم ایشان را عدل قرآن و مفسر معرفی کرد، که هرگز از آن جدا نمیشوند.[۷۰] از آنجا که رهبری جامعه، وساطت ما بین خدا و انسانهاست و رهبر یک جامعه بزرگترین وسیله رسیدن به حیات طیبه و اهداف متعالی آن و در نهایت وصول الی الله است و چنین شخصی باید همه استعدادها و نیازها و باطن افراد جامعه را دریافت کند و این جزء حجت خدا یعنی انبیا و اوصیای ایشان نیستند. اهلبیت حامل نبوت با تمامیت آن بودند ایشان اسوه حسنه در همه ابعاد بودند، بنابرین یکی از ابعاد امامت در شیعه، هدایت ارشادی امام به باطن و اسرار احکام و عقاید شریعت اسلام است، این معنا مستلزم و متضمن معرفت و محبت به امامان معصوم بوده، به دنبال آن نوع خاصی از سرسپردگی معنوی و روحانی به همراه معرفت و محبت برآمده از آن را متبلور میسازد.[۷۱]
خلافت ظاهری در جهت رهبری معنوی جامعه: گرچه تعطیلی و سلب خلافت ظاهری از اهلبیت، به تعطیلی ولایت باطنی نمیانجامد، اما بیشک بُعد ظاهری خلافت و حاکمیت امامان معصوم، دربردارنده آثار معنوی فراوان و زمینهساز بسیاری از شکوفاییهای معنوی است، و بیشترین تأسف شیعه از انحراف مسیر خلافت، ابعاد اعتقادی و معنوی آن است. بهعنوان نمونه، در ارزیابی ثمرات معنوی و عرفانی دوران کوتاه (کمتر از پنج سال) خلافت امام علی، این موفقیتها را میتوان برشمارد: ارائه قیافه جذاب سیره نبوی به مردم، خاصه به نسل جدید با روش و سیره عادلانه، زاهدانه و معنوی خود، به
یادگار گذاشتن ذخایر گرانبهایی از معارف الهیه و اسرار معنوی در میان مردم و در نهایت، تربیت گروه انبوهی از رجال دینی و عرفانی که در میان ایشان جمعی از زهاد و اهل معرفت مانند اویس قرنی و کمیل بن زیاد و میثم تمار و رشید هجری وجود دارند که در میان عرفای اسلامی، مصادر عرفان شناخته شدهاند.[۷۲]
بیشک دغدغه و تلاش اهلبیت برای دستیابی به خلافت ظاهری، که خداوند برای ایشان قرار داده بود، هدایت استعدادهای جامعه به سوی سعادت معنوی و سوق جامعه به سوی قرب حق تعالی بود، و اگر این انگیزه نبود، حکومت بر مردم از آب بینی بز و لنگه کفش پارهای بیارزش تر بود؛ امیرالمؤمنین در خطبه شقشقیه که پس از بیعت مردم با ایشان و به دست گیری خلافت فرمودند:
سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود، و یاران حجّت را بر من تمام نمیکردند، و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکم بارگی ستمگران، و گرسنگی مظلومان، سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش میساختم، و آخر خلافت را به کاسه اوّل آن سیراب میکردم، آنگاه میدیدید که دنیای شما نزد من از آب بینی بزغالهای بی ارزشتر است.[۷۳]
ایشان در نامهای که توسط مالک اشتر، به مردم مصر فرستاد، دلیل تلاش خود برای گردآوری سربازان و تشویق آنها به مبارزه را اینگونه بیان میکند:
همانا من برای ملاقات پروردگار مشتاق، و به پاداش او امیدوارم، لکن از این اندوهناکم که بیخردان، و تبهکاران این امّت، حکومت را به دست آورند، آنگاه مال خدا را دست به دست بگردانند، و بندگان او را به بردگی کشند، با نیکوکاران در جنگ، و با فاسقان همراه باشند… اگر اینگونه حوادث نبود شما را بر نمیانگیختم، و سرزنشتان نمیکردم، و شما را به گرد آوری تشویق نمیکردم، و آنگاه که سرباز میزدید رهاتان میکردم.[۷۴]
تلاش امام حسن در اصلاح امور خلافت و تأمین حداکثری مصالح جامعه اسلامی از طریق صلح با حاکم زور اموی، قیام ماندگار عاشورا و اهداف آن در در کلمات نورانی امام حسین، و تلاشهای آشکار و پنهان سایر اهلبیت در جهت برقراری خلافت اسلامی، همگی در جهت شکوفائی استعدادهای جامعه در جهت قرار گرفتن در مسیر قرب و معنویت بود. گرچه اهلبیت در جایگاه خلافت و ولایت امر ظاهری قرار نگرفتند (مگر در دوره اندک خلافت امیرمؤمنان و فرزندش امام حسن) همچنین در جایگاه ولایت و مرجعیت باطنی آنگونه که شیعه امامیه دریافتند، نیز قرار نگرفتند، ولی هدایت باطنی جامعه تا حدود زیادی مدیون ایشان بود، و امید است امت اسلامی با بازگشتی به اصل و حقیقت اسلام این جایگاه را مغتنم شمارند و این امانت الهی را ادا کنند.
گفتار دوم: باطن گرایی
شیعه محیط تعلیم معارف و اسرار باطنی: تشیع بالذات و بهخودی خود راه آشنایی با اسرار و معارف باطنی، و شیعه محیط تعلیم اینگونه اسرار و معارف بوده است. بیتردید عامل مؤثر در پیدایش گرایشات معنوی و عرفانی در میان شیعه و بهوسیله شیعه در میان دیگران، ذخایر معنوی و عرفانی بوده که از پیشوایان شیعه به یادگار مانده، ذخایر علمی که پیوسته شیعه آنها با نظر تقدیس و احترام نگاه میکند. از این ذخائر معنوی حتی در مقیاسهای بسیار کوچک آن در آثاری که از سایر صحابه پیامبر و تابعین خبری نیست. در میان صحابه پیغمبراکرم (که نزدیک به دوازده هزار نفر از ایشان در کتب رجال ضبط و شناخته شدهاند) تنها علی است که بیان بلیغ او از حقایق عرفانی و مراحل حیات معنوی به ذخایر بیکرانی مشتمل است. و در آثاری که از سایر صحابه در دست است، خبری از این مسائل نیست، در میان یاران و شاگردان او، کسانی مانند سلمان فارسی، اویس قرنی، کمیل بن زیاد، رشید هجری و میثم تمار پیدا میشود که بیشتر عرفا، ایشان را پس از علی در رأس سلسلههای خود قرار دادهاند.[۷۵]
منظور از اسرار گرچه در مواردی به مسائل سیاسی و اجتماعی ناظر بوده است، اما با واکاوی احادیث در مورد نهی از افشا کردن اسرار اهلبیت بهخوبی درمییابیم که در غالب موارد منظور از سرّ اهلبیت مسائل باطنی و معنوی است. پس گرچه اسرار در مواردی مربوط به مسأله حق خلافت و غصب آن از طرف دشمنان بود، اما در موارد بیشتری ناظر به خلافت معنوی، معارف، کرامات و جایگاه معنوی ائمه بود، لذا برخی اسرار را فرمودند در زمان بنیامیه فاش نکنید؛ برخی را تأکید فرمودند که تا ابد نباید فاش کرد. [۷۶] در احادیثی نظیر «مَا وَرَدَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَدِیثِ آلِمُحَمَّدٍ فَلانَتْ لَهُ قُلُوبُکُمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ فَاقْبَلُوهُ وَ مَا اشْمَأزَّتْ مِنْهُ قُلُوبُکُمْ وَ أنْکَرْتُمُوهُ فَرُدُّوهُ إلَی اللهِ وَ إلَی الرَّسُولِ وَ إلَی الْعَالِمِ مِنْ آلِمُحَمَّدٍ وَ إنَّمَا الْهَالِکُ أنْ یُحَدِّثَ أحَدُکُمْ بِشَیْءٍ مِنْهُ لاَ یَحْتَمِلُهُ فَیَقُولَ وَ اللهِ مَا کَانَ هَذَا وَ اللهِ مَا کَانَ هَذَا وَ اْلإنْکَارُ هُوَ الْکُفْرُ.»[۷۷] به خوبی روشن است که مسئله غصب خلافت، چیزی نبود که قلبها آن را ادراک نکنند، یا فقط نبی مرسل یا ملک مقرب فهم کند. و نیز در روایت امام سجاد که ایشان در بحث تقیه فرمودند: سوگند به خدا اگر ابوذر میدانست آنچه در قلب سلمان میگذرد، او را میکشت،[۷۸] بسیار واضح است که تقیه و کتمان اسرار از ابوذر توسط سلمان، مسئله خلافت و غصب آن نبوده بلک
ه سخن از اسرار و معارفی است که در قلب سلمان است و ابوذر از آن بیخبر است.[۷۹]
اینکه برخی از معارف بهصورت اسرار و غیرقابل بازگو هستند، یکی بهجهت ناتوانی یا کجتابی زبان محاوره است؛ این معارف بهقدری بلند و غیرقابل توصیف هستند که با هر لفظ و قالبی بیان شوند حقیقت آن بازگو نشده است و میتواند مایه سوء استفاده یا گمراهی شنونده واقع شود و بهصورت کلمات متشابه ظهور کند. جهت دیگر سرّ مگو بودن برخی حقایق، ضعف و عدم تحمل شنونده است. امیرمؤمنان با اشاره به سینه خود فرمودند:
بدانکه در اینجا دانش فراوانی انباشته است، ای کاش کسانی را مییافتم که میتوانستند آن را بیاموزند؟ آری تیزهوشانی مییابم، اما مورد اعتماد نمیباشند، دین را وسیله دنیا قرار داده، و با نعمتهای خدا بر بندگان، و با برهانهای الهی بر دوستان خدا فخر میفروشند یا گروهی که تسلیم حاملان حق میباشند، اما ژرفاندیشی لازم را در شناخت حقیقت ندارند، که با اولین شبههای، شک و تردید در دلشان ریشه میزند؛ پس نه آنها، و نه اینها، سزاوار آموختن دانشهای فراوان من نمیباشند. یا فرد دیگری که سخت در پی لذّت بوده، و اختیار خود را به شهوت داده است، یا آنکه در ثروتاندوزی حرص میورزد، هیچکدام از آنان نمیتوانند از دین پاسداری کنند، و بیشتر به چهارپایان چرنده شباهت دارند، و چنین است که دانش با مرگ دارندگان دانش میمیرد.[۸۰]
افشای اسرار موجب گرفتاری برای گوینده یا گمراهی شنونده میشد، این حقیقت در اشعاری منسوب به امام سجاد بیان شده است ترجمه این اشعار چنین است:
من گوهرهای دانش خود را پنهان میدارم تا جاهل، با دیدن حق دچار فتنه و آزمایش نگردد. این سفارشی است که امیرمؤمنان به حسین و پیش از آن به حسن فرموده است. و بسا گهرهای دانشی که اگر آشکار سازم همانا به من خواهند گفت که تو از جمله بتپرستانی. و مردان مسلمانی ریختن خون مرا حلال شمرده، و این عمل را که زشتترین کردار است بهترین عمل خود میدانند.[۸۱]
کتمان سر و ممنوعیت مطلق افشاء اسرار: گفتیم شیعه محیط تعلیم اسرار باطنی بود؛ از طرفی کتمان اسرار، از اصول مهم عرفان اهلبیت بود. لازمه رازدانی، رازداری است، لذا ممنوعیت اذاعه معارف و اسرار از اصول تعالیم باطنی اهلبیت بود. رازداری و کتمان اسرار از شرایط بسیار مهم سلوک و مورد اهتمام و سفارش اهلبیت بوده و توصیههای فراوان و سفارشهای عجیبی در حفظ اسرار آل محمد فرمودهاند، حتی ترک تقیه را از گناهان بزرگ به شمار آوردهاند. حتی در مواردی که امکان تقیه نباشد، در جهت کتمان سرّ به توریه دستور دادهاند. در روایتی که ذکر کردیم، جابر بن یزید جعفی گوید:
اسراری از امام باقر در سینه داشتم که بر من سنگینی میکرد به امام عرض کردم: این اسرار بر من سنگینی میکند و گاهی در سینهام میجوشد که حالی شبیه دیوانگی به من دست میدهد امام فرمودند: ای جابر به سمت کوهساران برو و چاهی حفر کن و سر را درون آن فرو بر؛ سپس اسراری که به تو گفتیم در آن چاه بیان کن، سپس چاه را بپوشان تا اسرار تو را مخفی کند جابر گوید چنین کردم پس احساس کردم سبک شدم.[۸۲]
میثم تمار گوید: با مولای خود امیرالمؤمنین در شبی به سمت صحرا رفتیم تا از کوفه خارج شده به مسجد جعفه رسیدیم، حضرت به دعا و مناجات و نماز مشغول شد، سپس از مسجد خارج شدیم و به صحرا رفتیم، پس حضرت خطی کشید و به من فرمودند: از این خط خارج مشو و رفتند. میثم گوید به خاطر حفظ جان حضرت از دشمنان به دنبال او رفتم؛ دیدم تا سینه درون چاه رفته و با چاه گفتوگو میکند، پس متوجه من شد و فرمودند، مگر تو را نهی نکردم که از آن خط خارج نشوی، پس پرسیدند: چیزی شنیدی! گفتم نه! سپس اشعاری را زمزمه کردند، که چون سینهام از اسرار تنگ میشود، زمین را حفر میکنم و اسرار را در آن میکارم، پس آنگاه که زمین برویاند، این رویشها از همان بذرهاست.[۸۳]
ابواسحاق لیثی گوید: در محضر مبارک حضرت امام باقر مطالبی را پرسید و امام جواب دادند. از پاسخهای امام متحیر ماندم و نتوانستم بفهمم؛ امام فرموند: ای ابراهیم، این امر باطنی دارد و رازیست سر پوشیده، و دریست بسته بر تو و بر بسیاری از همانندهای تو و یارانت، و خداوند اجازه نداده که راز و نهفتهاش برون شود، جز برای کسی که آن را باور کند و اهلش باشد، گفتم: یابن رسولالله، من به خدا باور دارم و حامل اسرار شمایم و دشمن این خاندان نیستم. فرمودند: ای ابراهیم! آری تو چنینی، ولی دانش ما سخت و دور از باور است و آن را تحمل نکند جز فرشتهای مقرّب یا پیغمبری مرسل یا مؤمنی که خدا دلش را برای ایمان آزموده، همانا تقیه دین ما و پدران ما است و هر که تقیه ندارد دین ندارد، سپس فرمودند: هر که راز ما را جز برای اهلش فاش کند، خدا سوزش آهن را بدو چشاند.[۸۴] امام علی به حذیفه بن یمان میفرمودند: «به مردم آنچه را نمیفهمند مگو؛ زیرا سرکشی خواهند کرد و کافر خواهند شد».[۸۵]
نقل است روزی رسول خدا با حذیفه اسرار الهی و از توحید تلقین میکرد، چون شخص دومی آمد، آن حضرت ساکت شد، دومی گفت: یا رسول اللّه، آنچه میفرمودی بفرما، آن حضرت فرمودند: ان العسل یضرّ الرّضیع.[۸۶]
yle="box-sizing: inherit; width: 1104px;">
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1399-09-22] [ 03:33:00 ق.ظ ]
|