فصل دوازدهم: منجی
۱٫پسر، نجات و رستگاری را به ارمغان می آورد. او علاوه بر این که مایۀ امید زندگان است، مایۀ تسلی مردگان نیز هست؛ نیروی خانواده و قبیله را پسر حفظ می کند. وقتی ما برای حفظ نسل، آرزوی پسر می کنیم، خواهان نجات و رستگاری نیز هستیم: ما حیات را که برتر از خود ما و عصرمان است، بعد از ما باقی می ماند و از ما، نیرومندتر است طلب می کنیم. حیات، نه تنها در پسر تداوم می یابد بلکه (با اتّکا به تعابیر ریاضیاتی)، حیات به نیرویی عظیم تر ارتقا می یابد.
هر جا که آیینی خانوادگی یا فرقه ای وجود دارد، پسر، کاهن آن است؛ بیشترین وضوحِ این امر را می توان در مصر باستان مشاهده کرد. در مصر باستان، sa mr-f یعنی “پسری که او، عاشقش است”، اجراکنندۀ مراسم قربانی برای پدر بود و اغلب برای پدر مرحومش، هدایایی می آوردند و بدینسان، زندگی او را در قبر طولانی می کردند. هُروس[۱۰۵۱] خدا، به دلیل محافظت کردن از جان پدرش ازیریس، به الگوی نخستین پسر خوب تبدیل شد؛ درست همانطور که این خدای جوان، نجات را به خدای پیر بخشید، هر پسر خوبی، آن را به پدرش که یک ازیریس شده بود ارزانی می داشت. از این رو، پسر، پدر را این گونه مورد خطاب قرار داد: “صورتت را بلند کن تا آن چه را برایت انجام داده ام ببینی: من پسر توام، من وارث توام؛ من ذرّت را برای تو پرورش داده ام و بخاطر تو، گندم را درو کرده ام؛ غلات را برای جشن واگ[۱۰۵۲] تو و ذرّت را برای ضیافت سالانه ات”[۱۰۵۳]؛ و در جای دیگر، چنین می خوانیم: “چه زیباست که ببینیم و چه خوش است که مشاهده کنیم هروس را زمانی که به پدرش، حیات می بخشد، زمانی که به ازیریس نیرو می دهد.”[۱۰۵۴]
مصریان، این گونه کارهای پسر خوب را با واژۀ nḏ، بیان می کردند که معمولا آن را به “انتقام” ترجمه می کنند اما معنای آن، انتقام گرفتن از دشمن پدر یعنی ست[۱۰۵۵] ونیز هر گونه خوبی و همچنین حیاتی است که پسر به پدرش می بخشد و در نتیجه، معنای این واژه، نجات و رستگاری در جامع ترین مفهوم آن است.[۱۰۵۶]

 

  1. تو بچه، دوست کس دیگری هستی؛

من در تو خدا را می بینم
همو که من او را با ابهت یافتم،
همو که سرسپردگی من، متعلق به اوست.[۱۰۵۷]
منجی، به اشکال بسیار مختلفی وارد زندگی بشر می شود اما ظهور او، همواره به صورت تجربۀ بهار، احساس می شود:
اینک، بهار، بار دیگر آمده است …
تو، جاده و هوا را قداست می بخشی،
و ما را نیز، که به ما نگاه می کنی
به همین جهت، من، سپاس های خودم از تو را با لکنت ابراز می کنم.[۱۰۵۸]
این، از آن جهت است که احتمالا نجات ادواری بهار، قوی ترین منشا باور به منجی بود: حیات، خود را به صورت خدای جوان تجدید می کند. تجلی و ظهور او، “روز آمدن” او[۱۰۵۹]، حیات تازه برانگیخته است؛ بر همین اساس، خدای منجی، استواری و ثبات ابدی را که ویژگی خدای آسمان و دیگر خدایان است ندارد؛ بلکه نیروی او، دایما در حال تغییر است و کم و زیاد می شود. در واقع، چرخۀ طبیعت، همزمان، غم انگیزترین و شادترین چرخه است که ما می شناسیم. نه تنها اندوه شدید پاییز بلکه قحطی زمستان نیز، نه تنها ظرافت بهار بلکه فزونی تابستان نیز همگی در صورت نیرومند منجی سهیمند؛ همو که می میرد و دوباره بر می خیزد، می آرامد و بیدار می شود، می رود و دوباره پدیدار می شود. برای مثال، دربارۀ دیونسیوس گفته می شود که او می خوابید و بیدار می شد[۱۰۶۰] و تمام صورت های به طور کامل بسط یافتۀ منجی، خصوصیات مشابهی دارند.[۱۰۶۱]
اما بسیار نادر است که قدرت، مدت های طولانی، صرفا قدرت طبیعت بماند.از نگاه انسان ابتدایی، حیات، یک امر غیر قابل تقسیم بود؛ بر همین اساس است که احساسات عمیق و رویایی انگیزۀ اسرارآمیز، به صورت کوروس پیر دیونسیوس ملحق می شود؛ احساساتی که در اعصار تاریخی باستان، یونان را غرق در خود کرد؛ از تجلی و ظهور ادواری منجی، رویداد تاریخی خدای مَدخل وجد و خلسه بسط یافت که مقاومت مردمان بی روح و بدگمان را در هم شکست.[۱۰۶۲] از همین جهت، خدای بهار ایتالیایی های باستان، یعنی مارس[۱۰۶۳]، همزمان خدای جنگ هم بود زیرا آغاز سال میوه، همزمان حکایت از شروع محصول دیگری بود که مردم در مقام لشکر [۱۰۶۴]، آن را برداشت می کردند.[۱۰۶۵] اما هر جا که منجی، پدیدار می شود، همواره بوی بهار حکمفرماست، حال معنای محدودتر یا متاخرتر آن هر چه باشد.
۳٫با این حال، صورت منجی صرفا در تجربۀ پسر یا بهار ظاهر نمی شود؛ گونۀ دیگری از رویدادها را نیز باید مورد ملاحظه قرار داد؛ گونه ای که قبلا در بررسی بسط صورت قدرت، آن را مشاهده کردیم. بنابراین، نجات، صرفا با تداوم نسل و تکرار ابدی حیات طبیعت، پیوند نخورده: نجات در موهبت بسیار ارزشمندی که یک بار برای همیشه اعطا می شود و به واسطۀ حافظه، با یک فرد تاریخی خاص، پیوند می خورد نیز وجود دارد. شکی نیست که تاریخ دین، در حالی که از بیماری های کودکانه رنج می کشید، تقریبا تمام شخصیت هایی را که تاریخی قلمداد شده اند، به خدایان ماه یا نوع دیگری از تجسم های اسطوره ای تبدیل کرد؛ اما خوشبختانه اینک، این مرحله گذشته است و ما می بینیم که نه تنها بسیاری از آورندگان نجات، عملا ریشه در تاریخ دارند بلکه گاهی خدایان می توانند وجود داشته باشند و مهم نیست که صورت های انسانی آن ها، به چه میزان، با افسانه ها در هم پیچیده است. حقیقت در اوهِمِریسم[۱۰۶۶]، همین است.
اما نکتۀ اصلی در اینجا، این است که (فارغ از این سوال که آیا منجی عملا وجود داشته یا نه که پاسخ دادن به آن همواره بسیار دشوار است)، وجود داشتن، ویژگی اساسی را در بافت منجی شکل می دهد. بر این اساس، تلاش هایی برای فراهم کردن صورتی تاریخی برای خدای منجی مصریان یعنی ازیریس صورت گرفته است[۱۰۶۷] و در واقع، محال نیست که چنین صورتی، در میان مولّفه های مختلف چهرۀ او (خدای ماقبل تاریخی مرگ، خدای رود نیل، کوروس) سهیم بوده باشد. مطلب مهم تر این است که در هر حال، ساختار ازیریس، نیازمند ویژگی های یک انسان تاریخی است. این انسان یک پادشاه بوده و یا اگر پادشاه نبوده، باید یک کسی بوده باشد؛ زیرا او به انسان ها کشاورزی آموخت؛ به آن ها قوانین و فرهنگ را به طور کلی داد[۱۰۶۸] چنان که دیمیتر و تریپتولِموس[۱۰۶۹] در یونان و بسیاری از شخصیت های کم و بیش اولیۀ سایر اقوام چنین کردند.
اما تا آن جا که به پدیدارشناسی مربوط می شود نمی توانیم اثبات کنیم که آورندۀ فرهنگ و رستگاری و منجی، ساختار واحدی را از خود بروز می دهند. آورندۀ رستگاری می تواند به صورتی کاملا متفاوت یعنی صورت مُبدع، بسط یابد.[۱۰۷۰] این امر، بستگی به این دارد که آیا او بیشتر شبیه پسر است یا پدر و این که خصوصیات چهرۀ وی، برگرفته از نیروی کهنسالی است یا نیروی جوانی. اما در هر حال، قدر متیقن آن است که رستگاری می تواند تاریخی باشد درست همانطور که می تواند کیهانی باشد و انسان ابتدایی از این جهت، تمایزی صورت نمی داد. شعایر، “فرهنگ” و پدیده های کیهانی، همگی به رستگاری مربوطند: جِشل[۱۰۷۱] یا یِهل[۱۰۷۲] (نام کلاغ سیاه تِلینگیت[۱۰۷۳]ها که رستگاری را به ارمغان می آورد) هم آتش را می آورد وهم نورخورشید را [۱۰۷۴]؛ ازیریس، فرهنگ و نیز حیات از مرگ را به راه می اندازد؛ هرکول نیز قوایی را که با فرهنگ دشمنند فرو می افکند و بر مرگ چیره می شود و این در حالی است که مسیح، تعمید و عشای ربانی را بنیاد می نهد، رستگاری را در جامعترین مفهومش ارزانی می دارد و حتی واسطۀ آفرینش می شود.
۴٫نکتۀ آخر اینکه یکی از ریشه های مفهوم منجی، از تجربۀ مداوا شدن و شفا پیدا کردن ناشی می شود؛ زمانی که انسان مریض می شود هر کس او را درمان کند منجی اوست و لذا مداوا کردن، به عمل رستگاری در بنیادی ترین معنایش مربوط است. عیسی شفا می دهد: “کوران بینا می گردند و لنگان به رفتار می آیند و ابرصان طاهر و کران شنوا و مردگان زنده می شوند و فقیران بشارت می شنوند.”[۱۰۷۵] رستگاری بدن و رستگاری روح، در تحقق پیش گویی عهد عتیق در عهد جدید، در هم ادغام می شوند: “روح خداوند بر من است، زیرا که مرا مسح کرد تا فقیران را بشارت دهم و مرا فرستاد تا شکسته دلان را شفا بخشم و اسیران را به رستگاری و کوران را به بینایی موعظه کنم و تا کوبیدگان را آزاد سازم و از سال پسندیدۀ خداوند موعظه کنم.”[۱۰۷۶] امروزه نیز، رستگاری روح، همچنان مستلزم درمان بدن است درست همانطور که بالعکس، پزشک موفق، کسی است که به یک معنا، نجات و رستگاری می بخشد. با این حال، کلیساهای مسیحی، تا اندازه ای، این ارتباط و پیوند را فراموش کرده اند و در نتیجه، موفقیت بسیاری از جنبش ها و پیامبران مانند “علم مسیحی”[۱۰۷۷] که به شفای با دعا و درمان های اعتقادی دست یافته اند آن ها را تنبیه و جریمه کرده است. علت این است که انسان چنین در می یابد که گرویدن به دین و شفا یافتن، با وجود هر گونه جداسازی مصنوعی، لازم و ملزوم یکدیگرند چنان که این مطلب، در خصوص قدّیسان، روشن تر خواهد شد.[۱۰۷۸]
۵٫با توجه به آن چه گفته شد، به طور کلی، ویژگی های زیر، اسطورۀ منجی را شکل می دهند:
الف. تولد، ظهور. پدیدار شدن منجی، معجزه گونه است؛ و این بُعد فوق طبیعی را نیز می توان به تصور وی، نسبت داد. رشتۀ اندیشه ای ثابتی، به ویژه در میان اقوام مدیترانه ای، کودک مقدس را بچۀ مادر و پدر الوهی می سازد؛ و مدت ها پیش از آن که بکارت، خصلتی اخلاقی محسوب شود ، بکرزایی، شیوۀ پذیرفتۀ شدۀ تبیین بی همتایی منجی تازه متولد شده یا به بیان دقیق تر، شیوۀ تاکید بر این مطلب بود. بر این اساس، آپولون و نیز پریکتیونه[۱۰۷۹]مادر، مسوول هدیه ای دانسته می شدند که با وجود افلاطون به جهان ارزانی مشد. ایزس نیز، صرفا بعد از مرگ ازیریس بود که توسط وی، هوروس (فرد اعلای پسر) را باردار شد چرا که رستگاری حتی بعد از مرگ، قیام می کند. توصیف شادی ایزس، در سادگی پرزرق و برقش، بسیار زیباست: “ایزس بلند مرتبه، کسی که از برادرش (ازیریس) مراقبت کرد، کسی که بدون خستگی، به جستجوی او پرداخت، کسی که بدون استراحت، در محنت خود، کل سرزمین را زیر پا گذاشت تا اینکه او را پیدا کرد؛ کسی که با پرهایش، سایه (ایزس، در اصل، به شکل پرنده بود) و با بال هایش، هوا را آفرید؛ کسی که زمانی که برادرش (که غرق شده بود) را به سرزمین آورد، با شادمانی، فریاد کشید؛ کسی که بخش خستۀ (یعنی قضیب) بدن بی حس (انسان مرده) را بلند کرد؛ کسی که دانۀ او را دزدید و وارثی به وجود آورد؛ کودک، در بیابان شیر داده شد؛ جایی که او در آن، ناشناخته بود؛ کسی که زمانی که بازوی کودک، قوی شد، او را درون کاخ کِب[۱۰۸۰] (شاه خدایان) برد.”[۱۰۸۱]
تولد و ظهور، ذاتا یکی هستند. بر اساس یک سنت کهن مسیحی، حیات مسیح به عنوان منجی، با ظهورش در اُردن، آغاز شد. این سنت، به این متن استشهاد می کند: “تو پسر محبوب من هستی، امروز من، پدر تو شده ام.”[۱۰۸۲] بر این اساس، این مطلب، نسخۀ بدل گزارش تولد در لوقا ۲ است که طرح عادی تولد الوهی را دنبال می کند و لو این که، مطابق با احساس عبرانی، روح القدس را جایگزین خدا می کند.[۱۰۸۳]
اما ظهور همانند تولد، امری است که از مرگ و از قلمروی امور دست نایافتنی برمی خیزد. آپولون، اهل دورترین نقطۀ شمالی زمین است: با این حال، “تو، نه با کشتی و نه با راه زمینی، نمی توانی مسیر شگفت انگیزی را که به میعادگاه ساکنان دورترین نقطۀ شمالی زمین می رسد بیابی”.[۱۰۸۴] این منطقه، سرزمینی است در پایان جهان، کشوری افسانه ای کاملا آن سوی تمام کشورهای دیگر، که منجی از آن جا می آید. از این رو، در یونان، خاستگاه بیگانۀ بعضی از خدایان منجی، مانند آپولون و دیونسیوس، نوعی ظهور تفسیر می شد و بالعکس. از سویی، آپولون، مزاحمی است که آیین های دیگر خدایان مثلا آیین مادر زمین در دلفی را برای خود تصرف می کند. او، خدای مهاجر پیروز یعنی هِلِنس[۱۰۸۵]، “خدای کوچ و مهاجرت”[۱۰۸۶] و در نتیجه یک صورت منجی تاریخی است. پایان[۱۰۸۷] یعنی سرود پیروزی برای جشن گرفتن شکست اژدرمار (مار زمینی دلفی در دوران باستان) نیزبازتابی از یک رویداد تاریخی است؛ و مسیری که خدا در کسوت پسری که برگ بو با خود دارد آن را به هنگام ظهور و تجلی دنبال می کند، “راه مقدس” کسانی است که از شمال مهاجرت می کنند. اما در عین حال، کشوری که او از آنجا می آید، قلمروی اسطوره ای مردگان است و ورود بی نظیر او، رویدادی ادواری و اقامتی موقتی[۱۰۸۸] می شود که بلافاصله، کوچ و عزیمت[۱۰۸۹] به دنبال آن می آید؛ این در حالی است که مبارزه با اژدها، نمونه ای است از نبرد ابدی میان رستگاری جدید و رستگاری قدیم. بنابراین، دو اسطورۀ نجات یعنی تاریخی و اسطوره ای-طبیعی، از یکدیگر عبور می کنند به گونه ای که یکی، نمود دیگری می شود. وقوع رویداد نجات و رستگاری، ویژگی های بهار را با خود دارد با این که تجربۀ بهار، تا ابد جدید و بدون سابقه می ماند.[۱۰۹۰]
البته ظهور به همان اندازۀ تولد، معجزه گونه است. منجی نیز علاوه بر شفادادن های اعجاز آمیز، معجزاتی انجام می دهد. در کتاب دعای روزانۀ کاتولیک ها، تعمید مسیح در اردن (یعنی تجلی و ظهور او)، و معجزۀ قانا، به یکدیگر پیوند خورده اند: پیش از ظهور مجدد منجی، آب به شراب تبدیل می شود. تاریخ عید تجلی و ظهور مسیح[۱۰۹۱] یعنی پنجم ژانویه، پیش از آنکه با عیسی پیوند بخورد، قبلا تاریخ ظهور دیونسیوس خدا بود[۱۰۹۲]؛ و هر کجا که دیونسیوس ظاهر می شود و زمین را با نیزۀ خود (که سر آن‌ میوۀ‌ کاج‌ و یا شاخه‌انگور نصب‌ شده‌) می زند، شیر، عسل و شراب سرازیر می شود:
و کسی بلند خواهد کرد
چوبش را و محکم به سنگ خواهد زد و مستقیم
آب درخشانی فواره زد. دیگری،
نیزۀ او را در زمین دارای سینۀ برجسته، قرار داد و
شراب قرمزی بود که خدا، برای او فرستاد،
چشمه ای در تاریکی. و اگر هر لبی
جرعه ای سفید تر می جست ، با نوک انگشتان فرورونده
آن ها خاک را صاف کردند و در حالی که از زمین فوران می کرد
چشمه های شیر آمد. و چوب های ساخته شده از نی با تاج پاپیتال
قطره قطره، با عسل شیرین، جاری شد.[۱۰۹۳]
در نبردی که منجی باید عهده دار آن شود نیز معجزات فراوانی وجود دارد.[۱۰۹۴]

 

 
 
 
yle="box-sizing: inherit; width: 1104px;" width="531">