عبرت از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه و آثار تربیتی آن ۹۳- … |
![]() |
تاریخ مدام تکرار میشود، هم برای گذشتگان و هم برای آیندگان، پس از گذشته برای آینده باید درس گرفته شود.
محسوسات
ملکه بصیرت
نشانهها و فعلیت عبرت
در مجموع آیات بالا ابتدا اشاره میشود به پیشنهادی از سوی نبی که البته عدهای نیز آن را قبول کردهاند، اما پیامبر اسلام، عامل اصلی قبول دعوت را، بصیرت دانسته است، بصیرتی که ناشی میشود از عبور دادن احوالات گذشتگان که ما میتوانیم آثار آنها را ببینیم(محسوسات و عبور از آنها)، سپس این دعوت از دو جنبه گسترش مییابد. ۱- از افراد جزئی به تمام افرادی که بصیرت دارند و در آینده تبعیت این مسیر را میکنند .۲- از وقایع جزئی به یک قاعده کلی حاکم بر عالم خلقت اشاره میشود.
پس همانطور که در تحلیل آیه به دست آمد، ساز و کار عبرت بر سه پایه استوار است؛ ۱- درک محسوسات ۲- ملکه بصیرت (عبور از محسوسات در اثر تفکّر بر روی آنها و انتزاع حقایق ماورای آنها در اثر تحلیلشان) ۳- نشانهها (فعلیت عبرت در اثر دیدن نشانهها برای گروههای هدف)[۲۳].
بنابراین به طور کلی شاید بتوان عبرت را عبور از گذشته به حال دانست، عبور از تجارب گذشتگان برای تصمیم گیریهای آینده خودمان، با توجه به عاقبت تصمیمگیریهای گذشتگان” لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ ما کانَ حَدِیثاً یُفْتَرى وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَهً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ”[۲۴] همانطور که در آیه میبینیم، خداوند عبرت را در قصص میداند، اما قصه، حکایت از امری است که از طرفی واقع شده است و از طرفی دیگر این امر در عالَم، جریان دارد، یعنی ممکن است در طول تاریخ عیناً تکرار شود[۲۵] گذشتگان ، کاملاً مثل ما بودند، به همین دلیل در عاقبت آنان برای ما عبرت بوده است، خداوند در این آیه میفرماید: در قصص آنان، عبرت بوده و نه در مَثَل آنان، چرا که در قصه کاملاً مثل هم هستیم، یعنی نمیشود عدّهای راهی را رفته باشند و به عاقبتی دچار شده باشند ولی آیندگان همان راه را بروند و به آن عاقبت دچار نگردند، ولی در مثل، صعود وجود دارد، یعنی مَثَل میآید برای فهم مطالب بالاتر که قابل فهم توسط محسوسات نبوده و به ناچار از مثل بهره برده میشود.[۲۶] بنابراین میتوان گفت قدم اوّل در تربیت، عبرت بوده که این موضوع در قصص یافت میشود، ولی در قدمهای بعدی در مسیر رشد و تعالی از مثل کمک گرفته میشود و به دلیل اینکه عبور از عالم مثال به دنیا همراه نزول بوده است، از لفظ تعبیر خواب استفاده میشود و در غیر این صورت باید با لفظ تمثیل خواب، تعبیر آورده میشد.
۱-۲- مبانی عبرت
بنا بر آنچه که در قرآن کریم و کتب لغت درباره عبرت یافت میشود، چه بسا بتوان عبرت را اینگونه تعریف نمود: عبور از یک قضیه شخصی و خاص، در اثر تفکّر بر آن و انتزاع یک مفهوم کلّی[۲۷] و سپردن آن مفهوم در ذهن برای استفاده از آن در تصمیم گیریهای آینده و محیطهای مشابه. بنابراین، عبرت را میتوان نتیجه فکر کردن دانست ، یعنی در اثر فکر کردن و تأمل بر روی حادثهای با توجه به علل به وجود آورنده آن و نتایج آن، با انتزاع مادیات و زمان از آن، یک تصویر ذهنی انتزاع میشود، و این امری است که مورد تصریح کلام امیرالمؤمنین علیA در نهجالبلاغه نیز قرار گرفته است ” رَحِمَ اللّهُ ٱمْرَأً تَفَکَّر فَاعْتَبَرَ وَ اعْتَبَر فَأبْصَرَ”[۲۸] اما از طرفی عبور از وقایع مادی و تصویر سازی ذهنی، توسط ملکهای با نام بصیرت صورت میپذیرد . تصاویر ذهنی که در اثر عبرتهای مختلف در ذهن جمع آوری شده است، توسط این ملکه و با تفکّر بر روی آنها، تحلیل میشود. با توجه به این مفاهیم کسب شده و مفاهیم قبلی، ذهن با تفکّر بر روی آنها، ارتباط بین دادهها را بررسی میکند که با بررسی رابطه صُور ذهنی با هم، ارتباط برخی از آنان با برخی دیگر، ذهن با توجه به شباهت آنها، حکمی کلّی در رابطه با آنان صادر میکند و این امری است که در کلام نهجالبلاغه نیز به آن اشاره شده است ” واعْتَبِرْ بِمَا مَضَی مِنَ الدُّنْیَا لِمَا بَقِی مِنْهَا، فَاِنَّ بَعْضَهَا یَشْبَهُ بَعْضا”[۲۹] در این حکم کلی، انسان از یک طرف شباهت بین دو چیز را میبیند و از طرفی حکم میکند که “حکم الامثال فیما یجوز و لا یجوز مثلان” .
۱-۲-۱- ملکه بصیرت
از بصیرت در اینجا با نام ملکه یاد میکنیم، چرا که در کاربردهای به کار رفته در قرآن، بصیرت به عنوان یک ملکه معرفی شده است و خداوند بصیرت را در قرآن در مقابل کوری قرار داده است. پس در رابطه با بصیرت دو حالت قوه و فعل متصوّر میباشد، و چون بصیرت به عنوان ملکه است، پس در همه انسانها به عنوان یک قوه وجود دارد. پس این ملکه به عنوان یک قوه در انسان به ودیعه نهاده شده است، یعنی هر انسانی بالقوه این توانایی را دارد که با نگاه به حوادث و تفکّر درباره آنها، از ظاهر آنها عبور کند و به حقایق ماوراء بر ظاهر آنها دست یابد، و این قوه (ملکه بصیرت)، با عبرت گرفتن به فعلیت میرسد و این ، نکتهای است که از کلام امیرالمؤمنین علی A استفاده میشود “رَحِمَ اللّهُ ٱمْرَأً تَفَکَّر فَاعْتَبَرَ وَ اعْتَبَر فَأبْصَرَ“[۳۰] اما فعلیّت بصیرت که از عبور کردن از ظاهر وقایع به باطن آنها ناشی شده بود، تنها یکی از دو ساحت فعلیّت ملکه بصیرت است، اما ساحت دیگر این ملکه (ملکه بصیرت) در روایتی از امیرالمؤمنین A در نهجالبلاغه، بیان شده است “مَنِ اعْتَبَرَ اَبْصَرَ وَ مَنْ اَبْصَرَ فَهِمَ وَ مَن فَهِمَ عَلِمَ”[۳۱]
ملکه بصیرت دارای دو کارکرد میباشد، از طرفی در قسمت مکانیزم کسب عبرت، باعث بصیرت شده، یعنی انسان موارد جزئی فراوانی را میبیند، و سپس آنان را تحلیل میکند[موارد جزئی که در زمانهای مختلف اتّفاق افتاده است ، یا تجربه شخصی خود فرد است و یا تجربیّات دیگران است] پس این عقل است که با تفکّر و بررسی حوادث جزئی که یا برای خود یا برای دیگران اتّفاق افتاده است، به تحلیل آن موارد میپردازد و حکم کلی را به دست آورده و صادر میکند. عقل انسان با توجه به ارتباط بین نتیجه ثابت تجربه شده توسط خود شخص یا دیگران و علل به وجود آورنده آن نتیجه ثابت، ارتباطی علّی و معلولی را بین حوادث و اسباب آنها پیدا میکند. و حکم کلی به ملازمه بین اسباب و مسبّبات توسط عقل صادر میشود، برای توضیح بیشتر میتوان گفت: انسان از تکرار نتیجهی واحدی که در حوادث جزئی مختلف روی داده است ، حکم کلّی استقرائی به ارتباط و ملازمه بین دو رخ داد میدهد. حال این عبور عقل به سبب تفکر از اسباب و رسیدن به مسبب و حکم عقل به اینکه هر وقت این سبب بود، فلان مسبب هم در پی آن میباشد را میتوان یکی از کارکردهای قوه بصیرت دانست که از عبرت ناشی شده است، که با مطالعه نتایج ثابتی که در موارد گوناگون در تاریخ به صورت موارد و اتفاقات جزئی شخصی، تکرار شده است، حکم به ملازمه بین دو شیء داده میشود. این گونه عبورها از مقدمات به نتایج، در انسان ملکهی بصیرت را ایجاد مینماید. بصیرت، ملکهای است که از عبرت گیری از مسائل جزئی در زمانهای گوناگون در انسان به وجود آمده است که با به وجود آمدن این ملکه، انسان با دیدن یکی از ملازمات یا نشانههای یکی از ملازمات، به وقوع ملازم دیگر حکم میکند و وقوع ملازم دیگر را برای خود یا دیگران یا جریانهای تاریخی پیشبینی میکند. از همین جا است که میتوان ادّعا نمود که پایه اصلی علم، بر بصیرت بنا نهاده شده است. در اثر بصیرت، یعنی در اثر نگه داشتن تصاویر ذهنی از وقایع و مشاهده رخ دادهای مثل آن درباره سایر مشابهات اول، اولاً فهم حاصل شده، یعنی تصویر ذهنی از یک واقعه ، همانطور که در واقع میباشد، در ذهن شکل یافته و از طرفی به نحوی در اثر تکرار مشاهده یک پدیده در اثر ایجاد مقدمات و کشف علّی و معلولی، بر سنتی ثابت در اثر استقراء ناقص که با تکرار مشاهده و عدم تخلف و عدم ابطال آن با سایر موارد، به نوعی علم حاصل شده است و باعث روشن شدن ارتباط میان سایر پدیده های شبیه به هم نیز میشود که ثمره آن، روشن شدن مجهولات دیگر برای ذهن میباشد “مَنِ اعْتَبَرَ اَبْصَرَ وَ مَنْ اَبْصَرَ فَهِمَ وَ مَن فَهِمَ عَلِمَ”[۳۲] در روش فکر کردن این طور بیان شده است که انسان، ابتداء به تبیین صورت یک قضیه و ابهام زادیی از مسئله میپردازد، سپس جایگاه مجهول را در مجموعه معلومات ذهنی خود و ارتباط آن را با عناصر فکری هم خانوادهاش مشخص میکند، و سعی میکند با تأمل و تفکر در مجموعه معلومات خود و مرور مکرر آنها، به حل مجهول مورد نظر توفیق یابد. بنابراین قدم اوّل در فکر کردن، زدودن ابهام از صورت یک مسئله میباشد و زدودن ابهام از یک مسئله میتواند همان پیراستن خصوصیات مادی از یک پدیده و تبدیل آن به یک تصویر و مفهوم ذهنی با سایر مفاهیم یک مفهوم و تصویر کلی ذهنی باشد، تا در گام بعدی با ارجاع به مفاهیم ذهنی دیگر، روشن شود “رَحِمَ اللّهُ ٱمْرَئً تَفَکَّر فَاعْتَبَرَ وَ اعْتَبَر فَأبْصَرَ”[۳۳] اما عبور از جزئیات و انتزاع مفاهیم و صُور ذهنی کلّی از قضایای جزئی، باعث به وجود آمدن ملکهای با نام بصیرت میشود. بصیرت یک ملکه است و همانطور که با بصر میتوانیم محسوسات را درک نماییم با بصیرت میتوانیم مفاهیم و معقولات را درک کنیم. بنابراین طبق روایت “مَنِ اعْتَبَرَ اَبْصَرَ وَ مَنْ اَبْصَرَ فَهِمَ وَ مَن فَهِمَ عَلِمَ” از عبور کردن از ماده و انتزاع مفاهیم از محسوسات (مادیات که متغیرند و رسیدن به ثوابت در پس پرده مادیات) که در اثر فکر کردن ناشی میشود، ملکه بصیرت به وجود میآید، ملکه بصیرت همان مفاهیم و صورتهای ذهنی میباشند که از وقایع خارجی و عالم ماده انتزاع شدهاند، منتها این صُور به خاطر ارتباطهایی که با هم دارند، صور مثالی میباشند که از ارتباط و هم خانوادگی بین این صُور است که ابهام از صورت بسیاری از مسائل زدوده و حل میشود و سپس فهم صورت میپذیرد، حال در اثر این فهم، تطابق بین صُور مجرده رخ میدهد و در اثر آن آنچه قلم الهی نوشته است، مفهوم میشود.
ارتباط ملکه بصیرت و عبرت
میتوان درباره ارتباط عبرت و بصیرت اینگونه ادّعا کرد که، ملکه بصیرت در همه انسانها به صورت بالقوه نهاده شده است، امّا فعلیّت بصیرت بستگی به دو عبرت پیشینی و پسینی دارد، یعنی ملکه بصیرت یک وجود رابط بین دو عبرت میباشد که در اثر عبور دادن و عبرت در دو طرفش به فعلیّت میرسد و این همان معنای عبارت” اعْتَبَر فَأبْصَرَ” میباشد. بنابراین ملکه بصیرت را میتوان وجود رابطی دانست که از عبور دادن مکرر وقایع و تفکّر بر روی آنها به فعلیّت رسیده، و وقتی ما واقعهای را قبلاً از پیش ذهنمان عبور داده باشیم، در وقایع شبیه به آن در آینده که در اثر عبور دادن آنها در ذهن، شباهت آن وقایع درک میشود و با توجه به نشانههایی که در اثر عبرتهای قبل در ذهن است، میتوان به تحلیلی صحیح از وقایع در آینده دست یافت و حتی آنان را پیشبینی نمود.
۱-۲-۲- اسباب ثابت عالم و اختیار انسانها
در مکانیزم عبرت، مجموعه پیشفرضهایی در بین است که همه بشر به آنها اعتقاد دارند، اگر چه با قرینه آنکه بالوجدان توسط همه انسانها درک میشود، در کلام به آنها اشاره نمیشود ، بنابراین وقتی میگوییم از عاقبت کسی عبرت بگیریم، مجموعهای از پیش فرضها در این کلام وجود دارد که عبارتند از :
۱- اسباب ثابتی بر عالم حاکم میباشد.
۲- انسانها در انتخاب این اسباب اختیار دارند.
۳- انسانها با یکدیگر شباهت دارند.
افراد و وقایع تاریخی، همگی شبیه به یکدیگرند، همانطور که امیرالمؤمنین Aدر نامه خود به حارث همدانی به این نکته اشاره دارند:
“واعْتَبِرْ بِمَا مَضَی مِنَ الدُّنْیَا لِمَا بَقِی مِنْهَا، فَاِنَّ بَعْضَهَا یَشْبَهُ بَعْضا وَ آخِرُهَا لاحِقٌ بِاَوّلِهَا وَ کُلُّها حَائِلٌ مُفَارِقٌ”[۳۴] «از (حوادث) گذشته دنیا برای باقیمانده آن عبرت گیر، چراکه بعضی ازآن (حوادث) شبیه بعضی دیگراست و پایانش به ابتدای آن میپیوندد و (درهرحال) تمام آن گذرا و ناپایدار است»
این کلام حاکی از حاکمیّت امور و اسبابی ثابت بر عالم است، و این شباهت بین افراد و اتّفاقات عالم است که آیات و روایات را بر آن داشته تا با اشاره به زندگی اقوام پیشین، ما را به بهره گیری از تجارب گذشتگان دعوت کنند” و فی آبائکُم الماضین تَبصِرَهٌ و مُعتَبَرٌ” [۳۵]که اگر آنان مسیری را طی کردند که به ناکامی و هلاکتشان منجر شد ، دیگران از روش و تجربه آنان استفاده کنند و اشتباه آنان را تکرار نکنند. وقتی انسان پیری را میبینیم، چنین تجربهای نیز برای ما قهراً به وجود خواهد آمد . تولد و کودکی و جوانی و پیری و مرگ ، انسانها همگی این مسیر را طی میکنند زیرا که این مراحل، از اسباب ثابت حاکم بر عالم مادهاند، حضرت علیA میفرمایند:
«عبادالّله إنَّ الدَّهْرِ یَجرِی بالباقینَ کَجَریِهِ بِالماضینَ» [۳۶] «ای بندگان خدا، روزگار بر باقیماندگان چنان گذرد که بر
گذشتگان گذشته است»
در حدیثی از امام صادق آمده است که میفرماید:
«فما وجدتم آیۀ نجابها من کان قبلکم فا عملوا به ، و ما وجدتموه هلک من کان قبلکم فاجتنبوه. »[۳۷] «بر شما باد به قرآن ! پس چون آیه ای را یافتید که کسی که پیش از شما بوده به عمل به آن،نجات یافته است. به آن عمل کنید و چون آیه ای را سبب هلاکت گذشتگان یافتید، از آن بپرهیزید. »
این روایت به وضوح بیان میکند که اسباب ثابتی بر جهان ثابت است که چه بر ما و چه بر گذشتگان و آیندگان احاطه دارد. شباهت امور متغیّر، ثابت میکند که امور ثابتی بر عالم حاکم بوده، و در این صورت همان اسباب بر ما هم سیطره دارند.
فصل دوم
تحلیل عبرت از دیدگاه قرآن کریم و نهجالبلاغه
برای این که عبرت، در تصمیم گیریهای انسانها، نقش فعّال و موثّری داشته باشد، باید لوازم این پدیده در دو جنبه کُنشی و واکُنشی رعایت شود، ما این موضوع را در دو بند جداگانه تحت عناوین مکانیزم کسب عبرت و مکانیزم فعلیّت عبرت، مورد بررسی قرار میدهیم. اما علّت اینکه این موضوع در دو جنبه بررسی میشود، این است که برای اینکه عبرت به عنوان یک روش تربیتی دارای تأثیر باشد، باید از طرفی نگاه شخص به گذشته و تجربیاتی که در گذشته کسب شده، باشد و از طرفی نگاه به حال و شرایط موجود داشته باشد تا با توجه به گذشته در زمان حال تصمیم گیری صحیحی را انجام دهد. بنابراین چه بسا بتوان ادّعا نمود که انسان وجودی است واسطه در زمان حال که با توجه به اطلاعات گذشتهاش، برای آیندهاش تصمیم میگیرد و برای تصمیم او آثاری است، همانطور که از آثار گذشتگان میشود به تصمیمات آنان و عاقبت آن تصمیماتشان پی برد.
۲-۱- مکانیزم کسب عبرت
از دیدگاه قرآن کریم و نهجالبلاغه، نگاهی میتواند عبرت آموز باشد که دارای ویژگیهای لازم باشد ، این ویژگیها باید چه در ناحیه بیننده و چه در مورد وقایع عبرت آموز، رعایت شود .
۲-۱-۱- ویژگیهای عبرت گیرندگان (شرایط لازم جهت نگاه عبرت آمیز)
از دیدگاه قرآن و نهجالبلاغه، برای آنکه نگاهی عبرت آموز باشد، شرایطی لازم است که باید در بیننده رعایت شود” إِنَّمَا یَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ إِلَى الدُّنْیَا بِعَیْنِ الِاعْتِبَارِ” [۳۸] آنچه از این روایت استفاده میشود این است که گویا حوادث و رخدادهایی که در عالم پدید میآید، اگر چه هر کس آنان را میبیند، اما پیامهای عبرت آموز آن را تنها عدهای میگیرند. در روایت مذکور، تنها و منحصراً، نظر مؤمن، نظری عبرت آموز دانسته شده است، پس ما یک منظره بیشتر نداریم، که هم مؤمن آن را میبیند و هم غیر مؤمن، ولی تنها، نظر مؤمن عبرت آمیز بوده است، بنابراین در هر چیزی موعظه و عبرت هست، اما تنها برخی میتوانند به آن دست یابند “إنّ فی کُلِّ شیءٍ مُوعِظهٌ و عِبرَهٌ لِذَوی اللُّبّ و الاعتبار”[۳۹] اما نگاه کدام افراد عبرت بین است، صفاتی در قرآن و نهجالبلاغه برای آنان ذکر شده است.
yle="box-sizing: inherit; width: 1104px;" width="531">