با قرار دادن/ گرفتن شخص در معرض الگوهای مناسبی که در عمل موفقاند و بدینوسیله، افزودن تجربههای جانشینی موفق او.

 

 

  • فراهم آوردن متقاعد سازی و تشویقهای کلامی جهت عملکرد موفق روشهای مختلفی دارد؛ از جمله میتوان گفت که من توانایی عملکرد موفق را دارم.

 

 

  • با تقویت برانگیختگی فیزیولوژیکی از طریق رژیم غذایی و برنامههی ورزشی،نیرومندی و انرژی حیاتی را میتوان افزایش داد.

 

 

  • جستوجوی ناشناختهها،استقبال از تغییرات و قبول این مطلب که «زیبایی زندگیدر تغییرات آن است».

 

 

  • نسبت به همنوعان خود احساس تعلق داشتن،عدم خودبینی و از خودراضی بودن

 

 

  • تحرک و پویایی در مقابله با بیعدالتی و کشف یک راهحل خلاق و حفظ آرامش

 

 

  • توجه به خودتشویقی و نیروهای برانگیزانندهی درونی.

 

 

  • از زندگی شکوه و شکایت نداشتن؛ (فرد با احساس خودکارآمدی پایین، شکوههای خویش را با دیگران در میان میگذارد که حمایت آنان را بهدست آورد).

 

 

  • عدم احساس نگرانی نسبت به کسانی که او را رد میکنند.

 

 

  • آموختن نکات مفید از شکست، به همان میزان که از موفقیت میآموزد.

 

 

۱۲عدم احساس مالکیت نسبت به دیگران و مصونیت نسبت به حسادتبندورا ای فنون را برای افزایش خودکارآمدی در موقعیتهایی از قبیل نواختن یک ابزار موسیقی، سازگار شدن با جنس مخالف، تسلط یافتن بر ریاضیات، مهارتهای کامپیوتر، ترک سیگار غلبه بر هراسها و دردهای جسمی و بهبود یافتن حمله قلبی بهکار برد. (بندورا، ۱۹۹۵).
۲- شخصیت
از شخصیت تعاریف گوناگونی بهعمل آمده است که هرکدام بر یک تئوری ویژه مبتنی است.(همان منبع). به موجب تعریف مورفی[۴۶] (۱۹۹۱)شخصیت عبارت است از : مجموعهای از ویژگیهای مشخص که الگوهای نسبتا پایداری از پاسخ به موقعیتهای مختلف به دست میدهد.
شخصیت مجموعهای از ویژگیهای با دوام ومنحصر به فرد است که امکان دارد در پاسخ به موقعیتهای مختلف تغییر کند، اما به نظر میرسد که تعریف آلپورت از شخصیت کاملتر از سایر تعاریف باشد. و آن عبارت است از: «شخصیت ساختاری پویا درون فرد متشکل از سیستمهای روانی- جسمانی است که رفتار و افکار مشخصهی او را تعیین میکنند» (آلپورت[۴۷]، ۱۹۶۱، ص ۲۸، به نقل از شولتز و شولتز، ۱۹۹۰; ترجمهی سیدمحمدی، ۱۳۸۸).
از نظر فروید[۴۸] غرایز عناصر اصلی شخصیت هستند، نیروهای برانگیزندهای که رفتار را سوق میدهند و مسیر آن را تعیین میکنند، فروید غرایز را در دو طبقه دستهبندی کرد. غریزهی زندگیای که فروید برای شخصیت بسیار مهم دانست، میل جنسی است.فروید در برداشت اوله خود شخصیت را به سه سطح تقسیم کرد: هشیار، نیمه هشیار و ناهشیار; او بعداً در دیدگاه سه سطحی شخصیت تجدید نظر کرد و سه ساختار را در آناتومی شخصیت معرفی نمود: نهاد، خود و فراخود. نهاد تابع اصل لذت است و برای ارضای فوری نیازها تلاش میکند، خود ارباب منطقی شخصیت است و فراخود به عنوان داور اصول اخلاقی است. در صورتی که خود از جانب نهاد و فراخود شدیداً تحت فشار باشد نتیجهی گریز ناپذیر این برخورد، به وجود آمدن اضطراب است. فروید اضطراب را جزء مهمی از نظریهی شخصیت خود ساخت و تأکید کرد که اضطراب اساس ایجاد رفتار روانرنجور و روانپریش است.او همچنین بیان کرد که شخصیت بیهمتای فرد عمدتاً از تعاملهای والد – فرزند در کودکی شکل میگیرد. فروید تجربیات کودکی را به قدری مهم میدانست که گفت شخصیت بزرگسالی در پنج یا شش سالگی به طور جدی شکل میگیرد و متبلور میشود. (شولتز،۱۹۹۰؛ ترجمه سیدمحمدی، ۱۳۸۸).
فروم[۴۹] سه نوع رابطهی میان فردی بین والد و فرزند را مطرح کرد:رابطهی همزیستی، کنارهگیری – ویرانگری و عشق. عشق مطلوبترین شکل تعامل والد – فرزند است.فروم با فروید موافق بود که پنج سال اول زندگی اهمیت دارند ولی قبول نداشت که شخصیت در پنج سالگی تثبیت میشود. در عوض، او تأکید کرد که رویدادهای بعدی نیز میتوانند بر شخصیت تأثیر بگذارند. (شولتز،۱۹۹۰؛ ترجمه سیدمحمدی، ۱۳۸۸).
از نظر آلپورت شخصیت بزرگسال از کودکی به وجود میآید ولی دیگر تحت سلطهی سائقهای کودکی نیست. به نظر آدلر[۵۰]، هر کس در درجه اول موجودی اجتماعی است. شخصیت ما به وسیله محیط اجتماعی و تعاملهای منحصربهفرد ما (نه توسط تلاشهای ما برای ارضا کردن نیازهای زیستی) شکل میگیرد. (شولتز،۱۹۹۰؛ ترجمه سیدمحمدی، ۱۳۸۸).
۲-۱ شخصیت شما تابع اندیشههای شماست.
بسیاری از رفتارهای انسانی آشکارا گیجکنندهاند. آیا تا کنون از خود پرسیدهاید که چرا فروشندهای به یک مشتری توجه میکند و از او استقبال میکند، در حالی که یک مشتری دیگر را کاملا نادیده میگیرد؟ پاسخ این معما چیست؟ آن را میتوان در یک کلام خلاصه کرد: شیوهی تفکر. تفکر موجب چنین تفاوتهایی است. دیگران همان چیزی را در ما میبینند که ما در خود میبینیم با ما همان گونه برخورد میکنند که فکر میکنیم باید برخورد کنند. فکر شما عمل شما را تعیین میکند. عمل شما هم متقابلا تعیین کنندهی واکنشی است که دیگران نسبت به شما نشان میدهند. خودتان را مشخص جلوه دهید: این روش کمک میکند که برای خودتان ارزش بیشتری قایل شوید. این یک قانون است. یادتان باشد که ظاهر شما ناخواسته «حرف میزند» پس مواظب باشید که چیزهای خوبی راجع به شما بگوید. از شما همان شخصیتی ظاهر میشود که در ذهن پروراندهاید. کلیدی که راهگشای خواستههای شماست، تفکر مثبتی است که نسبت به خود دارید. تنها معیار ممکن که مردم برای داوری دربارهی تواناییهای خود در دست دارند کارهای شما است. و کارهای شما از طریق اندیشههای شما هدایت میشوند.شما همان آدمی هستید که در فکر خود تصور میکنید. به یاد داشته باشید افراد برای اینکه بفهمند در مراحل بعدی چگونه از عهدهی کار برخواهند آمد، نخست این سوال را پاسخ میدهند: در کار فعلیاش چگونه انجام وظیفه میکند؟ انگیزهی شدیدی که در هر کدام از ما وجود دارد، باعث میشود تصور مثبتی نسبت به کارمان داشته باشیم پس تفکر خود را دست بالا بگیرید و مانند افراد متشخص فکر کنید. ارزش قایل شدن برای تفکر خویش کارهایتان را ارزشمند میکند و این به معنای کسب موفقیت است. این چند کلمه را از یاد نبرید. الف) ظاهر یک فرد متشخص را داشته باشید. ب)کارتان را با اهمیت تلقی کنید. پ) روزی چند بار با اندیشههای مثبت به خود دل و جرات دهید. ت) در تمام موقعیتهای زندگی از خود بپرسید: آیا این طرز فکر یک انسان متشخص است.؟ و سپس از جواب خود پیروی کنید. شخصیت خود را بر اساس شعار سازندهی «خود را دست کم نگیرید» بنا کنید. (شوارتز، بیتا; ژنا بختآور، ۱۳۸۸).
۲-۲ ابعاد شخصیت از نظر آیزنک[۵۱]: برونگرایی، روانرنجورخویی و روانپریشخویی[۵۲]این نظریه مبتنی بر سه بعد است که به صورت ترکیبات صفات و عوامل توصیف میشوند.
۲-۱ نگرشها:
۲-۲-۱ برونگرایی و درونگرایی
خیلی از ادراکهای هشیار و واکنشهای ما به محیط، توسط نگرشهای ذهنی متضاد برونگرایی و درونگرایی تعیین میشوند. یونگ[۵۳] معتقد بود که انرژی روانی میتواند به بیرون و به سمت دنیای خارج ، یا به درون، به سمت خود هدایت شود. برونگرایان افراد معاشرتی و از لحاظ اجتماعی جسور هستند و به سمت دیگران و دنیای بیرونی گرایش دارند. درونگراین، کنارهگیر و اغلب خجالتی هستند و گرایش دارند که بر خود، افکار و احساساتشان تمرکز داشته باشند.به عقیدهی یونگ، همهی افراد قابلیت هر دو گرایش را دارند ولی فقط یکی در شخصیت مسلط میشود. نگرش مسلط، رفتار و هشیاری فرد را هدایت میکند. با این حال، نگرش غیر مسلط با نفوذ میماند و بخشی از ناهشیار شخصی میشود، جایی که میتواند بر رفتار تاًثیر بگذارد. برای مثال امکان دارد یک فرد درونگرا در شرایط خاصی ویژگیهای برونگرایی را نشان دهد، دوست داشته باشد معاشرتیتر باشد، یا جذب یک فرد برونگرا باشد(شولتز،۱۹۹۰؛ ترجمه سیدمحمدی، ۱۳۸۸).
آیزنک علاقهمند بود بداند که برونگرایان و ودرونگرایان از لحاظ زیستی و ژنتیکی چه تفاوتی با هم دارند. او دریافت که سطح پایهی انگیختگی مغز برونگرایان پایینتر از درونگرایان است. چون سطح انگیختگی مغز برونگرایان پایین است به برانگیختگی و تحریک نیاز دارند و فعالانه آن را جستوجو میکنند. در مقابل درونگرایان از برانگیختگی و تحریک دوری میکنند زیرا سطح انگیختگی مغز آنها از پیش بالاست. (همان منبع).
۲-۲-۲ روانرنجورخویی
افراد روانرنجور به صورت مضطرب، افسرده، تنیده، غیرمنطقی و دمدمی توصیف میشوند. امکان دارد آنها عزت نفس پایین داشته و مستعد احساس گناه باشند. آیزنک معتقد بود که روانرنجورخویی عمدتاً ارثی است، حاصل عوامل ژنتیکی است نه یادگیری یا تجربه. روانرنجورخویی در ویژگیهای زیستی و رفتاری جلوهگر میشود که با ویژگیهای افرادی که ثبات هیجانی داشته و در انتهای بعد روانرنجورخویی قرار دارند متفاوت است. کسانی که از لحاظ روانرنجورخویی بالا هستند در آن نواحی مغز که شاخهی سمپاتیک سیستم عصبی خودمختار را کنترل میکنند فعالیت بیشتری را نشان میدهند. این سیستم هشدار دهنده بدن است که با افزایش دادن سرعت تنفس، ضربان قلب، جریان خون به عضلات، و آزاد شدن آدرنالین به رویدادهای استرسزا یا خطرناک پاسخ میدهد. آیزنک معتقد بود که سیستم عصبی خودمختار در افراد روانرنجور حتی به عوامل استرسزای ملایم واکنش مفرط نشان میدهد که زودرنجی یا حساسیت بیش از حد مزمن به بار میآورد. این وضعیت به افزایش تهییجپذیری در پاسخ به تقریباً هر موقعیت دشواری منجر میشود. در واقع افراد روانرنجور به رویدادهایی که دیگران بیاهمیت میدانند به صورت هیجانی واکنش نشان میدهند. به عقیدهی آیزنک، این تفاوتهای واکنشپذیری زیستی در بعد روانرنجورخویی، فطری هستند. افراد به صورت ژنتیکی به سمت روانرنجورخویی یا ثبات هیجانی گرایش دارند. (شولتز،۱۹۹۰؛ ترجمه سیدمحمدی، ۱۳۸۸).
از نظر آیزنک، صفات و ابعاد عمدتاً به وسیلهی وراثت تعیین میشوند، هر چند که شواهد پژوهشی نشان میدهند که عنصر ژنتیکی برونگرایی و روانرنجورخویی نیرومندتر از روانپریشخویی است. آیزنک تأثیرات محیطی و موقعیتی بر شخصیت، مانند تعاملهای خانوادگی در کودکی را منتفی ندانست ولی معتقد بود که تأثیرات آنها بر شخصیت محدود است.(همان منبع).
۲-۳ اصول شخصیت شناسی
اولین اصل در شخصیتشناسی[۵۴] موری[۵۵]، اصطلاح او برای بررسی شخصیت، این است که شخصیت در مغز ریشه دارد. فیزیولوژی مغز انسان تمام جنبههای شخصیت را هدایت و کنترل میکند.نمونه ساده این است که برخی داروها عملکرد مغز و از این رو شخصیت را تغییر میدهند. هر چیزی که شخصیت به آن وابسته است، ازجمله حالتهای احساس، خاطرات، عقاید، نگرشها، ترسها و ارزشهای هشیار و ناهشیار در مغز وجود دارد. اصل دوم در سیستم موری به مفهوم کاهش تنش مربوط میشود. سومین اصل شخصیتشناسی موری این است که شخصیت فرد در طول زمان به رشد کردن ادامه میدهد. چهارمین اصل موری این عقیده را شامل میشود که شخصیت تغییر و پیشرفت میکند و ثابت یا راکد نیست. موری طبق اصل پنجم، بر بیهمتا بودن هر فرد تأکید میکند و در عین حال به شباهتهایی بین تمام افراد نیز واقف است. (شولتز،۱۹۹۰؛ ترجمه سیدمحمدی، ۱۳۸۸).
۲-۳-۱ ثبات بینفرهنگی
گرچه عوامل یکسانی در فرهنگهای متعدد متداول هستند ولی تفاوتهای عمدهای در اهمیت نسبی و پسندیدگی اجتماعی آنها مشخص شدهاند. برای مثال استرالیاییها برونگرایی و خوشایندی را پسندیدهتر از سه عامل دیگر میدانند. در مقابل ژاپنیها وظیفهشناسی را مهمتر از سایر عوامل میدانند. به عبارت دیگر، در جامعهی ژاپن وظیفهشناس بودن برای فرد بیشتر از برونگرا بودن، خوشایندبودن، گشودهبودن یا حتی ثبات هیجانی داشتن اهمیت دارد.معلوم شد که در هنگکنگ و هندوستان، خوشایندی مهمترین عامل است. در سنگاپور ثبات هیجانی مهمتر بود، در حالی که در ونزوئلا ویژگی قابل تحسین برونگرایی است. در شیلی، فنلاند، آلمان، هلند، ترکیه و ایالات متحده هیچ عامل واحدی از عوامل دیگر مهمتر نبود. .(همان منبع).
۲-۳-۲ ثبات عوامل
این عوامل در کودکان و بزرگسالان تشخیص داده شدهاند. در پژوهش طولی که آزمودنیهای یکسانی را به مدت شش سال بررسی کردند، معلوم شد که هر پنج عامل از سطح بالای ثبات برخوردار بودند. (کاستا و مککری، ۱۹۸۸). برای مثال افرادی که در کودکی از لحاظ خوشایندی بالا بودند در بزرگسالی نیز همینطور ماندند. در تحقیق دیگری، از معلمان دوره پیشدبستانی درخواست شد پیشبینی کنند که دانشآموزان آنها که در آن زمان سه تا شش ساله بودند در بیست سالگی چگونه خواهند بود. انتظارات آنها بر اساس مشاهدهی رفتار کودکان، با نمرات این دانشآموزان در پنج عامل اصلی شخصیت مطابقت داشتند. (شولتز،۱۹۹۰؛ ترجمه سیدمحمدی، ۱۳۸۸).
۲-۴ عوامل به وجود آورنده شخصیت:
شخصیت ساختهی وراثت و محیط است. انسان با ویژگی‌ها ی ژنتیکی خاصی به دنیا می‌آید، و از آن پس سر و کار او با محیط اطراف خود خواهد بود. محیط نقش مهمی در شکل دهی شخصیت دارد. نمونه‌های روشن برای تاًثیر محیط بر شخصیت، کودکانی هستند که به تصادف در جنگل‌ها یا در انزوا رشد کرده‌اند. برای مثال یک کشیش هندی به نام سینگ در جنگل‌های هندوستان دو دختر را یافت و آن‌ها را با خود به خانه برد. بر اساس گزارشِ سینگ این دو کودک در هنگام یافته شدن هیچگونه از رفتارهای انسانی را نداشتند. چهار دست و پا راه می‌رفتند، زوزه می‌کشیدند، از اجتماع گریزان بودند، تحریک پذیری آن‌ها زیاد بود و روی هم رفته رفتار آن‌ها مانند محیط شان بود. (شولتز،۱۹۹۰؛ ترجمه سیدمحمدی، ۱۳۸۸).
۲-۴-۱ عوامل رفتار:
ژنتیک
آدمهای اطراف در محیط وتربیت
تجربههای کودکی

 

دانلود متن کامل این پایان نامه در سایت abisho.ir



 
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...