بازتاب مدرنیسم در رمانهای تاریخی شمس و طغرا و ماری ونیسی … |
دانلود متن کامل این پایان نامه در سایت abisho.ir |
د است. اگر مسیحیّت با تحوّلات زمانه همراهی نمیکرد و در نظام کلامی خود به بازنگری و بازخوانی نمیپرداخت، غیر ممکن به نظر میرسید که مدرنیسم به آسانی سیر و گسترش یابد؛ زیرا در این صورت مسیحیّت به مانع بزرگی سر راه تجدّد تبدیل میشد. « مبانی کلامی جدید علّت و عامل اوّلیه ظهور تجدّد نبود، بلکه از رنسانس به بعد پدیدهای نو به نام تجدّد در جامعه رسوخ کرد که مسیحیّت را پس از مقاومتهای اوّلیه، مجبور به تأثیرپذیری از فضای حاکم کرد؛ و آرام و به تدریج اندیشه و مبانی دینی آن را به نفع خود مصادره کرد. البته نباید دستورات مسخ شده و قوانین سختگیرانه کلیسا و مخالفت با هرگونه نظریههای جدید علمی که آنها را کفر قلمداد میکرد از نظر دور داشت؛ که پوسیدگی و اضمحلالِ درونی کلیسا و قوانینش، مخالفتها و اعتراضات زیادی به دنبال داشت و جنبشهایی چون اصلاحات «مارتین لوتر[16]» از آن جمله است. در قرن نوزدهم این جریان دنیاگرایی غیردینی یک گام دیگر نیز به پیش برداشت و حتی قلمرو کلام را، که تا کنون بهطور طبیعی در تصرّف دین بود، در نوردید. ایدئولوژیهای لاادریگویانه و ملحدّانه از این زمان به چند و چون در الهیّات و کلام پرداختند و در همان حال نگرش کلامی سنّتی به تدریج شروع به عقبنشینی از تنها قلمروی که برای آن باقی مانده بود، کرد»(نصر1380:203).
2-2-5- سودانگاری
جهانبینی مدرن نیازهای روحانی انسان را به نیازهای عاطفی که منشأ مادی دارد تفسیر میکند. لذّت بردن از عالم ماده، زمینۀ تولید حرص و شیفتگی انسان نسبت به لذّتها از آثار مادّه و حرص روزافزون میشود. «نهایت حرص نه تنها در حوزۀ اخلاق فردی بلکه در بطن فرهنگ جامعه آن چنان جای میگیرد که جان و روح تحرّک سازمانهاو نهادها میشود و این به معنای اقامۀ پرستش ماده و آثار آن در شکل جدید است. اصل سودانگاری را میتوان از اصول کاربردی حوزه فرهنگ مدرن تلقی کرد. معنای سودانگاری بر خلاف آنچه عموماً تصوّر میشود با سودجویی فرق میکند. سودجویی به زعم فرهنگ دینی یک صفت نفسانی مذموم است، امّا سودانگاری یک واقعۀ تاریخی یا یکی از اوصاف تاریخ جدید است. به عبارت دیگر، در تاریخ جدید تنها چیزهایی به حساب میآیند و موجودند که نفعی از آنها متصوّر باشد. اقتصاد مدرن از آنجا که مبتنی بر اصل سود و سرمایه است؛ طبعاً بدون ایجاد فرهنگ سودمدار نمیتواند به اهداف خود نایل شود. حتی این امر نسبت به معنویّت و ارزشهای اخلاقی نیز صدق میکند؛ لذا موجب محاسبات و دقّتهای حسابگرانه در فرد فرد جامعه برای تصاحب سود مادی بیشتر میشود»(ملکیان،1379:ج3/89).
2-2-6- عقلانیّت ابزاری
نگرش به جهان به صورت عقلانی و بر اساس خرد و استدلال. عقلانیّت مدرن در دفاع و اصالت بخشیدن به عقل انسان است. «عقلانیّت مدرن در حقیقت اصل وعنصری است که معقولیّت و حجیّت نظام تجدّد را به عنوان نظام جدید زندگی دنیوی تضمین میکند. استدال و اعتبار هیچ منبع معرفتی مافوق عقل پذیرفته نمیشود و این گونه، خرد گسسته از وحی با روش عقلانی، قواعد کارکرد عقل و مکانیزم ادراک را کشف میکند. اگر بپذیریم علوم و تکنولوژی غرب ابزارهای دگرگونی تمدن غرب هستند، طبعاً ایجاد این دگرگونی بدون تکیه و رجوع عناصر فوق بر عقلانیّت مدرن امکانپذیر نبود»(احمدی،1392:165).
2-3- بررسی مؤلّفهها و ارکان مدرنیسم یا مدرنیّت
انسان به عنوان(سوژه) [17] اساس فلسفه در دوران نوگرایی را تشکیل میدهد. حقیقت، روی زمین و به وسیله سوژه شناسایی میشود. در مدرنیسم یا مدرنیّت، دین مقابل خرد قرار میگیرد؛ عرفان در مفهوم مذهبی در فلسفه مدرن جایی ندارد؛ بلکه بنیان مدرنیّت را انسانگرایی و عرفیگرایی میسازد. در نوگرایی این خرد نقّاد و به زعم گروهی از مدرنیستها «ابزاری» جای ایمان را میگیرد؛ و اسطوره و خرافه بیبها میشوند. «نوگرایی فلسفهای است که بر پایه آن انسان مدرنِ غرب در جایگاه سوژه مینشیند و همه چیزدر برابر او نقش (شيٌ) [18] مییابد. انسان مدرن با به کارگیری دانش، فناوری و توان تجربی خود راه تولید بیشتر و بهبود شرایط محیط خود را به دست میآورد. منتقدان، نوگرایی را نتیجه ضدیّت با کلیسای کاتولیک و سنّت میدانند. مدرنیسم در صحنه زندگی مدام به شکل مدرنیزاسیون ظاهر میشود که طی آن دگرگونی اساسی در اندیشهها، چگونگی رفتارهای یک جامعه صورت میگیرد مانند بالا رفتن سطح زندگی مادی، گسترش فنآوریهای ماشینی، سرمایهداری و بازار آزاد،دموکراسی لیبرال و خردگرایی و ….»(مسعودی،1383:ش 48).
تجدّد یا مدرنیّت اشاره دارد به یک شیوۀ زندگی و نهادهای اجتماعی و سیاسی مرتبط با این شیوۀ زندگی، که تقریباً از میانۀ قرن شانزدهم میلادی به این سو در گوشههای مختلف جهان شکل گرفت.« ما یک تجدّد نداریم، ما تجدّدها داریم.یا اگر بخواهیم همسنگ فرنگیاش را بکار ببریم از مدرنیسم باید استفاده کنیم تا مدرنیتی. این نگاهِ درحقیقت اروپامدار که تجدّد یا مدرنیّت را تنها یک پدیده اروپایی میداند و زایشگاه این مدرنیّت را فرانسه قبول میکند مورد نظر من نیست. به عقیده من نقش شرق را در تجدّد نباید دست کم گرفت»(اتابکی،1384:157).
با روشن شدن معنای مدرنیّت می
توان مدرنیسم را نیز تعریف کرد. با توجه به ترکیب مدرنیسم از واژه «مدرن» و پسوند «ایسم» میتوان گفت: مدرنیسم بیانگر حیثیت مکتبی و اعتقادی مدرنیّت و جهانبینی و ایدئولوژی فرهنگ و تمدن جدید غرب است. که مشتمل بر عناصر ذیل است:
مدرنیسم ریشه در عقلگرایی دوران روشنگری داشته و به نوعی زاییدۀ تحولات دوران روشنگری است. «دوران روشنگری شاهد سه رویکرد در تبیین ارتباط میان عقل و دین بوده است. رویکرد نخست، دین طبیعی را همراه دین الهی میپذبرفت. یعنی معتقد بود از راه وحی و قوانین طبیعی میتوان به خدا معتقد بود. رویکرد دوّم تنها دین طبیعی را پذیرفته و وحی را تخطئه مینمود و رویکرد سوّم هم دین طبیعی و هم دین الهی را باطل دانسته و معتقد بود تنها به کمک عقل میتوان مسائل مختلف حوزههای علم و سایر شئون انسانی را تبیین ساخت. در دوران روشنگری حاکمیّت بی چون و چرای عقل و تنفر به دین وحیانی رواج یافت. این تحوّلات در بهادادن به عقل بشری تا جایی ادامه یافت که در دوران مدرن تنها معنای عقل، عقل جزیی و حسابگر است و دیگر معنای عقل کلی که در زمان افلاطون و قرون وسطی مطرح بود اراده نمیشود.
در این نگرش الگوهای گوناگون ماکسوبر- که عمدتاً درباره تغییرات اجتماعی و اقتصادی است- اهمیّت زیادی دارد ؛ در عین حال که از اهمیّت دستآوردهای مدرنیّت بحث میکند، عیوب آن را نیز در نظر دارد. او بحث در باره مدرنیّت را به مهمترین نکته و درونمایه فلسفی آن برگرداند، یعنی به خردباوری و اصالت عقل، نکتهای که اهمیّتش در مباحث فلسفی و جامعهشناسانه پایان سدهی نوزدهم از نظرها دور مانده بود. او نشان داد که مدرنیّت یک پدیدار واحد و یک الگوی یکه و جهان شمول نیست، از قانونمندیهای همواره یکسانی پیروی نمیکند. ماکس وبر در اثر مشهورش اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری(1374) اهمیّت ویژگیهای مدرنشدن اجتماعی را شناخت، و از انواع مدرنیّت یاد کرد. بحث مهمّ خود او به گونهای خاص بر اروپای مرکزی و شمالی، بهویژه بر آلمان متمرکز شده، ماکسوبر در شناخت دوگانگی مدرنیّت به بررسی جهان مدرن پرداخت و خیالپردازی و افسانهسرایی در بارهی رهایی و سعادت را کنار نهاد. اگرچه او به کاهش تعارضها و تضادهای طبقاتی باور نداشت امّا کارش در فهم انواع مدرنیّت درخشان بود. وبر نشان داد که جنبهها و رگههای تز افسونزدایی و خردباوری در فرهنگ پیشین، از[19](دیوانسالاری) چین باستان تا قانون بنیانی رومی وجود داشت. امّا در روزگار مدرن بود که این خردباوری شکل دقیق و کامل یافت. دلیلی که وبر در مورد پیروزی قاطع عقل در روزگار مدرن آورده، این است که در تمامی موارد پیشین، بازماندههای سنّت با زندگی اقتصادی همخوانی داشتهاند، مگر در آستانۀ جنبش اصلاح دینی اروپا. از این رو اخلاق پروتستانی به مثابه دگرگونی کامل سنّتهای دینی ، همخوان شد با نیازهای تولید سرمایهداری. یعنی «اخلاق عقلگرای کالونی[20]» کلید مدرنیّت در زندگی اقتصادی و اجتماعی شد، و سازماندهی عقلانی تولیدو جامعه بخردانه کارکرد دولت، قبول سلطه در حد قانون اقتصادی (که با خود توجیه پایگاه سرمایهداری را همراه میآورد) استوار شد به فرهنگ پروتستانی.قانون بنیادین بوروکراسی یعنی بالاترین حدّ کارآیی تمامی جامعه را در بر گرفت، از دولت و کلیسا و نظامیگری تا خانواده و نظام آموزشی. این نگرش با الگوهای لیبرالی سرمایهداری که بر مفهوم نوگرایی و نظامهای غربی اقتصاد سرمایهداری مبتنی هستند مطابقت دارد. بسیاری مصرّانه به دنبال القای این نظریه در بین دولتمردان غربی، از سویی، و دولتهای در حال توسعه و مردم آن، از سوی دیگر، میباشند. در الگوی مدرنیسم، نقش ارتباطات انتقال فناوری از کشورهای توسعهیافته صنعتی، همچنین دامن زدن به نیاز برای دگرگونی از طریق ایجاد فضای نوگرایی در میان ملل کمترتوسعهیافته و کمترصنعتی» تعریف شده است. در این دیدگاه، به ارتباط سنّتی توجه نشدهاست در بحث صنعت نیز منافع شخصی اقتصادی مصرفکننده را با محاسبه ویژگیهای(هزینه) تقاضا، موقعیّت و رشد فناوری و خدمات تعیین میکند»(قراملکی،1391:85) این دسته از نظریهها بر نقش نخبگان اقتصادی در نوگرایی تأکید میکنند و به عامل اطلاعات و نوآوری توجه ویژهای مبذول مینمایند.
2-3-1- نسبیگرایی
نسبیگرایی بر روحیّه انسان مدرن حاکم است؛ او بر این باور است که هیچ چیز مطلق و یقینی نیست. امری که در شرایطِ خاصی درست و عاقلانه و بر موازین دینی استوار بود، دیگر در هر شرایط خاص عاقلانه و پسندیده نیست؛ زیرا در این صورت انسان به هدف و سود مورد نظر نخواهد رسید. پس اموراتی از جمله اصول اخلاقی و راستگویی و عدالت در شرایط گوناگون بر اساس منافع پیشبرنده شخصی ارزیابی میشوند.
پیش از عصر جدید انسانها بر فهم واقعگرا و اثباتپذیر خویش تکیه میکردند و بدین سان از نوعی آرامش خاطر در مقام معرفت برخوردار بودند. امّا در دوران جدید گویی انسان به این نتیجه رسیده است که معرفت او واقعنما نبوده و بر همین اساس شک، ارزش و جزم و یقین اموری بدون ارج تلقی میشود. نتیجه این امر انکار واقعیّت عینی مستقل از فهم انسان در بیشتر مکاتب مدرن است. «نفی یقین و قطعیّت در حقیقت به معنای نسبیگرایی است. نفی قطعیّتها تصریح بر ا
ین نکته است که چشماندازهای تمدّنی و فرهنگی و قومی در فهم و اندیشه انسان چارچوبهای معرفتی و فکری خاصی را به وجود میوردآآاالبببببلا آآورد که موجب تفسیر و تحلیلهایی متفاوت از هستی و انسان میشود. به عبارت دیگر، نفی عمومیّت و کلگرایی در فهم و اندیشه، یعنی دست شستن از قطعیّتهای جهانشمول و تأیید خاصگرایی و مشروطشدن به افق زمانی و مکانی خود که از آن به«نسبیگرایی» تعبیر میشود. در نسبیگرایی اندیشهها و گزارههای علمی و فلسفی نسبت به شرایط و افراد و جوامع و تاریخ متغیر و سیّال پنداشته میشوند؛ و سیالیّت ارزش و اعتبار علوم و مفاهیم یعنی فراهم آمدن امکان نقض و تردید در همۀ باورها و اندیشههای پذیرفته شده.در این باره لیوتار، متفکر مشهور پست مدرن، از پایان قطعیّتهای فراگفتمانی و کلانروایت(کلگرایانه) در مدرنیّت جهانی دم میزند و بر این نکته تأکید میورزد که مدرنیّت بهرغم اینکه در تکوین خود بر نفی و سلب جزمیّتها و قطعیّتهای نظام فکری سنّتی و دینی استوار بود، اکنون اسیر قطعیّت و یقینمحوری شده است»(تابعی،1381:135و151).
2-3-2- صنعتیسازی
با انقلاب صنعتی، صنعت در حوزه زندگی اجتماعی وارد شد و امکانات جدیدی را در رفع نیازهای مادّی جامعه بهوجود آورد. تمایلات اجتماعی و روابط انسانی حاکم نیز پشتوانۀ فرهنگی مناسبی برای توسعه تکنولوزی بود. خصوصاًسرمایهگذاریهای کلان سرمایهداران تأثیر زیادی در توسۀ صنعت داشت. «تکنولوژی پدیدآمده در عصر جدید نه تنها تکنیک و ابزار تحقق اهداف و غایات تجدّد بوده است. بلکه توان جدیدی را برای رشد و توسعۀ غرب در دیگر سطوح ایجاد کرده است، ظرفیتسازی از ناحیه تحوّل ابزاری به ظرفیتسازی در حوزۀ مفاهیم و نظریهها و حوزه ساختارهای اجتماعی انجامید و ظرفیتسازی اخیر مجدداً پیشرفت در ابزار و تکنولوژی را موجب گشت»(اسمارت[21]،1381:63).
2-3-3- جهانیسازی
جهانیسازی از اصول استراژیک نظام تجدّد در دوران اخیر است. البته از بدو امر میل به توسعۀ جهانی در بطن تجدّد نهفته بوده است. امّا به شکل سازمانی امروزه نرسیده بود و مدّت زمانی لازم بوده است تا به مکانیسمها و ساختارها و بازارهای امروزی جهانیسازی دست یابد. «جهانیسازی ترجمۀ واژۀGlobalizatin است. این واژه را «جهانیشدن» معنا کردهاند. در حقیقت پروژۀ جهانیسازی بر استراتژی حاکم بر مدیریّت جهانی دلالت میکند. اساساً طرح مسأله جهانیسازی در معنای جدید با تحوّلات امروزی موضوعیّت پیدا کرده است، خصوصاً با تحوّلاتی که در تکنولوژی ارتباطات و اطلاعات در چند دهۀ اخیر رخ داده است»(قراملکی،1391:65). جهانیسازی در حقیقت توسعۀ مدرنیّت در مقیاس جهانی است که از آن به «مدرنیّت جهانی» یاد میشود»(گیدنز[22]،1378:54).
حاصل اینکه نظام تجدّد برای تحقّق اهداف و غایات توسعهطلبانه خود به طرح وچارچوب مفهومی فراگیری نیاز داشت که در ذیل آن خود را تجدید سامّان کند. موفقیّت غرب در تحقق این طرح تا بدانجا بوده است که امروزه جهانیشدن، در همه جوامع یا اغلب آنها، ضرورتی اجتنابناپذیر تلقّی میشود. غرب نیز میکوشد تا همه روایتهای بومی از هویّت جدید را جهت بخشیده و هماهنگ کند تا طرح مدرنیّت غربی- مرکزی بر سراسر جهان جاکم شود.
جهانبینی مدرنیسم همپای تکنولوژیِ جدیدِ جوامعِ اروپایی در طول سدهها شکل گرفته است، یعنی به موازات قدرتیابی جامعه مدنی در برابر دولت، قوانین زندگی و مناسبات با حاکمیّت قانون، اهمیّت یافتن فردیّت، پیدایش دولتهای دموکراتیک، و مهمتراینکه، همه را تحقق پیروزی خرد انسانی» میدانند. «خردِ آدمی را هم توجیه پیشرفتانگاشتن، و در اثبات برتری جامعۀ مدرن نسبت به جامعۀ سنّتی از آن سودجستن. زمینی یا دنیایی شدن قوانین، استوار به همین برداشت از برتری خرد انسانی(علمی، فلسفی،حقوقی،هنری و…) بر قوانین سنّتی و دینی بود. خرد بود که هم علم را موجّه جلوه میداد، و هم موقعیّتهای زندگی را. به گفتهی معروف هگل[23] در پیشگفتار فلسفه حقوق (1821) آنچه عقلانی است واقعی، و آنچه واقعی است عقلانی است» این موجّه و بخردانه بودن موقعیت اجتماعی، ناگزیر پایگاه اجتماعی و اشکال سلطه و اقتدار را هم مشروع جلوه میدهد، و نیز تمایز میان افراد را بر اساس طبقهبندی اجتماعی، جنسیّت، نژاد و حتی باورها»(احمدی،1392:18).
2-3-4- فردیّتگرایی اخلاقی
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1399-09-22] [ 05:34:00 ق.ظ ]
|