موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت
کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل
موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت
موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


بهمن 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      


 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو


 



ضدیت با تحویل‏ گرایی: ضدیت با تحویل‏گرایی یک اصل عام پدیدارشناختی است که در تمامی شاخه‏های پدیدارشناسی، از پدیدارشناسی فلسفی گرفته تا پدیدارشناسی جامعه‏شناختی و پدیدارشناسی دین، وجود دارد. این اصل در برابر رویکردهای تجربی، پوزیتویستی و عقل‏گرایانه‏ای اتخاذ شده که مفاهیم غیرانتقادی، آزموده‏نشده و پیشینی را بر مطالعه جهان تحمیل می‏کنند و تلاش دارند تا تمامی واقعیت‏های بیرونی را به چند اصل پیشینی، عام و فراتجربی فرو بکاهند.[۸۲]بر همین اساس، پدیدارشناسان دین نیزعقیده دارند که بسیاری از محققان دین، پیش از آنکه به مطالعه پدیدارهای دینی بپردازند به چند اصل عام و پیشینی روی می‏آورند و آن‏گاه تلاش می‏کنند تا داده‏های دینی را در قالب همین چند اصل از پیش تعیین‏شده قالب نمایند.

به طور مثال، مارکس پدیدارهای دینی را به عوامل اقتصادی فرو می‏کاهد.[۸۳] دورکهایم دین را تجلّی روح جمعی تلقّی می‏کند.[۸۴] و فروید آن را به یک امر روانی،یعنی غریزه سرخورده جنسی که در قلمرو ناخودآگاه وجود آدمی پنهان شده، تحویل می‏برد.[۸۵] محققانی که دین را با رویکرد تحویل‏گرایانه مورد بررسی قرار می‏دهند، همواره گرایش به تمامیت‏خواهی تئوریک دارند و هر یک مصرّانه ادعا می‏کند که «آنچه را بنیادی و اساسی است کشف کرده است؛ بنابراین، سایر نظریه‏ها واقعا مورد نیاز نیست. هر یک احساس می‏کند که او نه تنها می‏تواند دین را تبیین کند، بلکه می‏تواند آن را به چیزی غیر از آنچه که به ظاهر به نظر می‏رسد، تحویل برد.»[۸۶] چنین رویکردی از پدیدارشناسان دین به شدت ویرانگر و گم‏راه‏کننده است؛ زیرا به جای آنکه به شناخت واقعیت‏های مرتبط به دین کمک کند، به تباهی و نابودی ماهیت متمایز پدیدارهای دینی می‏انجامد. قلمرو امور دینی قلمرو مستقل و متمایزی است که به هیچ امر و واقعیت دیگری قابل تحویل نیست. محقق امر دین باید قضاوت‏های پیشینی خود را کنار گذارد و نخست دین را به صورت یک قلمرو متفاوت و متمایز از سایر حوزه‏های حیات بشری در نظر بگیرد. او باید دین را به شیوه همدلانه و آن‏گونه که در تجربه دین‏داران و متدینان آشکار می‏شود درک نماید.[۸۷]

 

  1. خودمختاری: اصل خودمختاری یا استقلال، کاملاً با اصل «ضدّیت با تحویل‏گرایی» مرتبط است. این اصل ناظر به ماهیت متفاوت و متمایز پدیدارهای دینی از سایر پدیده‏هاست. این ایده هرچند نخستین بار توسط رودلف اوتو در کتاب مفهوم امر قدسی[۸۸]مطرح شد، اما اینک به عنوان یک اصل بنیادین و تغییر ناپذیر در پدیدارشناسی دین پذیرفته شده است. بر اساس نظر اوتو، جوهر بنیادین پدیدارهای دینی را تجربه امر قدسی تشکیل می‏دهد که از سرشت متعال، قدسی و کاملاً منحصر به فرد برخوردار است. قلمرو امر قدسی قلمرو متمایزی است که آن را نه می‏توان به سایر قلمروها فروکاست و نه می‏توان با شیوه‏های متعارف در علوم تجربی و اجتماعی مطالعه نمود. تجربه امر قدسی با سایر تجربه‏های انسانی متفاوت است و این تفاوت موجب می‏شود که توصیف تجربه امر قدسی در قالب مفاهیم، ادبیات و تجربیات روزمرّه آدمی ناممکن گردد. از این‏رو، امر قدسی جلوه رازآلود، اسطوره‏ای و ماهیت نمادین به خود می‏گیرد. آنچه که برای مطالعه پدیدارهای دینی لازم است زبان‏شناسی، جامعه‏شناسی، مردم‏شناسی، روان‏شناسی و یا سایر رویکردهای علمی نیست، بلکه روشی است که بر اساس آن بتوان به ماهیت نمادین و رازآلود زبان دین پی برد و از نمادها، اسطوره‏ها و استعاره‏های نمادین دین رمزگشایی نمود.[۸۹]

بنابراین، دین خود قلمرو خودمختار و مستقلی است که مطالعه آن به روش خاصی نیاز دارد که قبل از هر چیز دین را به مثابه یک قلمرو جداگانه و متمایز با سایر قلمروها در نظر بگیرد. این کار تنها با رویکرد پدیدارشناختی امکان‏پذیر است که هرچند از سایر رشته‏های علمی همانند مردم‏شناسی، جامعه‏شناسی، تاریخ، روان‏شناسی، زبان‏شناسی و سایر رشته‏ها استمداد می‏کند، اما هرگز پدیده‏های دینی را به سایر پدیده‏ها تحویل نمی‏برد.

 

  1. رویکرد مقایسه‏ ای و نظام‏ مند: از نظر پدیدارشناسان دین، بهترین راه برای عبور از امور به ظاهر آشکار دینی و دست‏یابی به نظام و ساختار بنیادینی که جوهر پدیدارهای دینی را تشکیل می‏دهد، تحقیق در زمینه دین با رویکرد مقایسه‏ای و تطبیقی است.[۹۰]در رویکرد مقایسه‏ای،نخست باید از تمدن کنونی، که در واقع تنها بخش کوچکی از تاریخ حیات انسانی را بازگو می‏کند، عبور کرد و جهان باستان را مورد مطالعه قرار داد. جهان باستان هرچند به صورت الگوی تام در جهان امروزی یافت نمی‏شود، اما هنوز هم جوامعی وجود دارند که اشکالی از حیات ابتدایی و باستانی را در میان خود حفظ نموده‏اند. جوامعی که به صورت قبیله‏ای و در قالب فرهنگ‏های عامیانه روستایی زندگی می‏کنند و کشاورزی، دامداری یا ماهی‏گیری الگوی غالب معیشتی و اقتصادی آنها را تشکیل می‏دهد، اغلب از ویژگی‏های باستانی برخوردارند.[۹۱]در نگاه مقایسه‏ای هرچند تفاوت‏ها و تمایزها بیشتر برجسته می‏شوند، اما در عین حال این رویکرد به محقق کمک می‏کند تا با کنارهم قراردادن الگوهای به ظاهر متفاوت دینی و رمزگشایی از آن به ساختارهای بنیادین و مشترکی دست یابند که جوهر و اساس هر امر و واقعیت دینی را تشکیل می‏دهد.[۹۲]

از سوی دیگر، از نظر پدیدارشناسان دین، نمادها و اسطوره‏ها به ندرت به صورت یک امر منفرد و یگانه وجود دارد، بلکه اغلب از ویژگی ساخت‏مند و نظام‏وار برخوردارند. هر نمادی در واقع بخشی از جهان بزرگ‏تر نمادها را تشکیل می‏دهد و از این طریق الگوهای نظام‏وار و منظمی به وجود می‏آورند که تمامی ابعاد به ظاهر آشفته و متکثر جهان انسانی را به وحدت و یکپارچگی می‏رساند.[۹۳]

 

  1. رویکرد تجربی و تاریخی: اصل دیگر در پدیدارشناسی دین، رویکرد تجربی و تاریخی است. پدیدارشناسان از آن رو رویکرد خود را تنها رویکرد علمی و تجربی می‏دانند که از نظر آنها تنها رویکردی است که فارغ از هر نوع پیش‏داوری و مفروضات پیشینی به مطالعه پدیدارهای دینی می‏پردازد. پدیدارشناسان در قدم نخست به گردآوری داده‏های دینی از جوامع گوناگون می‏پردازند، سپس از طریق رمزگشایی و بررسی رازها و رمزهایی که در نمادها و اسطورهای دینی مستترند، به تحلیل پدیدارشناختی آنها اقدام می‏کنند.[۹۴]

از سوی دیگر، پدیدارشناسی دین، پیوند عمیق با تاریخ ادیان دارد. تمدن کنونی جهان در مقایسه با سراسر تاریخ بشری تنها بخش اندکی از رویدادهای تاریخی را در خود جای داده و از این‏رو، قسمت بسیار اندکی از کلیت تاریخ بشری را تشکیل می‏دهد. اکتفا کردن به مطالعه وضعیت دین‏داری در جوامع معاصر، چیز زیادی درباره تاریخ و کلیت فراگیر جهان بشری به ما نمی‏دهد. و اگر این کار صورت گیرد، در واقع کلّیت تاریخ بشری قربانی بخش بسیار ناچیز آن شده است. از این‏رو، محقق دین باید از وضعیت کنونی بیرون رفته، تاریخ جوامع دینی و الگوهای به جای مانده از جوامع باستانی و ابتدایی را به شیوه همدلانه مردم‏شناختی مورد بررسی قرار دهد.[۹۵] امروزه هرچند الگوی تام جوامع ابتدایی دست‏نیافتنی است، اما باز هم جوامعی که تاکنون از تعرض تمدن کنونی به دور مانده‏اند، الگوها و عناصری از جوامع ابتدایی را در قالب فرهنگ‏های قبیله‏ای و روستایی را در میان خود نگه داشته‏اند. با مطالعه این جوامع می‏توان به چیزهای زیادی در باب الگوها، نمادها و عناصر نظام دینی‏جوامع‏باستانی‏دست‏یافت.[۹۶] بنابراین،یک‏پدیدارشناس دین، بالضروره باید یک مورّخ دین نیز باشد.
و. نقد پدیدارشناسی دین
۱/و. نقد دعاوی پدیدارشناسی دین از نگاه الن داگلاس
الف ـ دعاوی ضدیت با فروکاهش: بسیاری از منتقدان به این اصل پدیدار‌‌شناسی دین حمله کرده و استدلال می‌کنند که به لحاظ روش‌شناختی مغشوش و غیرموجه و برآمده از انگیزه‌ها و نیت‌های الهیاتی مدافعان دین در برابر تحلیل‌های غیر دینی است. رایج‌ترین انتقاد ناظر بر ضدیت با فروکاهش مبتنی بر این استدلال است که همه رویکردهای روش‌شناختی محدود به چشم‌اندازها بوده و لاجرم تحویل‌گرایانه است. فرض غیر قابل فروکاهش بودن پدیدارهای دینی خود فرضی تحویل‌گرایانه است چرا که محدود می‌کند چه پدیدارهایی باید مورد بررسی قرار گیرد، ‌چه جنبه‌هایی از پدیدار باید توصیف شود و چه معانی ای باید مورد تفسیر قرار گیرد[۹۷]. پدیدارشناسی‌ دین‌ از حیث‌ تذکار دادن‌ نسبت‌ به‌ آفت‌ شایع‌ در تفکر روزگار خود توفیق‌ فراوانی‌ داشت‌ اما چنین‌ نیست‌ که‌ هر که‌ بر آفات‌ و آسیبها وقوف‌ یابد لزوماً در مصون‌ ماندن‌ از آن‌ نیز توفیق‌ خواهد داشت. بدون‌ تردید کشف‌ خطای‌ تحویلی‌نگری‌ را مرهون‌ تاملات‌ روش ‌شناختی‌ پدیدارشناسان‌ هستیم‌ اما آیا آنها در مصونیت‌ از آسیب‌ تحویلی‌نگری، روش‌ و ابزار رهگشایی‌ نیز ارائه‌ کرده‌اند؟
پدیدارشناسی‌ خود بر نوعی‌ حصرگرایی‌ مبتنی‌ است. به‌ تعبیر دقیقتر، پدیدارشناسان، روی ‌آورد خود را با حصرگرایی‌ همراه‌ کرده‌اند. از نظر آنها پدیدارهای‌ دینی‌ اموری‌ هستند که‌ صرفاً با رهیافت‌ پدیدارشناختی‌ قابل‌ فهم‌ هستند و نه‌ با روی ‌آورد تاریخی‌ و یا روی‌ آورد دیگر. از آنجا که‌ تحویلی‌نگری‌ معلول‌ حصرگرایی‌ روش‌شناختی‌ است‌ (کبری) و پدیدارشناسی‌ نیز به‌ نحوی‌ متضمن‌ حصرگرایی‌ روش‌ شناختی‌ است‌ (صغری) بنابراین‌ پدیدارشناسی‌ نه‌ تنها درمان‌ و پیشگیری ‌کننده‌ تحویلی‌نگری‌ نیست، بلکه‌ در عمل‌ چیزی‌ جز امعان‌ و فرورفتن‌ در آن‌ نیست‌ (نتیجه).
ب ـ دعاوی تجربی و تاریخی بودن؛ منتقدان اغلب برآن هستند که پدیدارشناسی دین کار خود را با مفروضات غیر تجربی پیشینی آغاز می‌کند و روشی را که مورد استفاده قرار می‌دهد در اصل غیر تجربی است و ساختارها و معانی دینی را از بافت تاریخی و فرهنگی خاص خودشان جدا می کند. منتقدان اغلب به یک دوگانگی دقیق و مشخصی میان رویکرد تاریخی، استقرایی و تجربی از یکسو با رویکرد ضد تاریخی،‌ قیاسی و غیر تجربی (اغلب عقل‌گرایانه) از سوی دیگر معتقد هستند. آن‌ها رویکردهای خودشان را با رویکرد نخست و پدیدار‌‌شناسی دین را با رویکرد دوم یکی می‌گیرند و نتیجه می‌گیرند که پدیدار‌‌شناسی دین نمی‌تواند پایبند حداقل معیارهای استقرایی، تاریخی و تجربی مورد نیاز یک رویکرد علمی باشد یعنی معیار دقیقی برای تحقیق‌پذیری و ابطال پذیری.[۹۸]
۲/و. نقد کلی پدیدارشناسی دین از نگاه دایره المعارف الهیات انجیلی
در دایره المعارف الهیات انجیلی نیز نقد کلی بر پدیدارشناسی دین این گونه بیان شده است:

 

 
 
 
yle="box-sizing: inherit; width: 1104px;" width="531">
برای دانلود متن کامل این فایل به سایت torsa.ir مراجعه نمایید.
[شنبه 1399-09-22] [ 01:19:00 ق.ظ ]




اما، چنانکه در ادامه ملاحظه خواهیم کرد، حتی زمانی که صراحتا نامی به قدرت داده نمی شود، ایدۀ قدرت اغلب اساس دین را شکل می دهد. در میان تقسیمات گستردۀ اقوام ابتدایی و نیز اقوام باستان، قدرت در جهان، تقریبا همواره یک قدرت غیر شخصی بوده است. بر همین اساس، می توان از دینامیسم[۳۰۳]یعنی تفسیر جهان بر حسب قدرت سخن گفت؛ من این تعبیر را هم بر آنیماتیسم[۳۰۴]و هم بر پیش-آنیمیسم[۳۰۵] ترجیح می دهم. علت ترجیح آن بر آنیماتیسم این است که ” جاندار پنداری همگانی” بیش از حد، بوی تئوری می دهد. ذهن انسان ابتدایی، هرگز نسبت به تمییز میان طبیعت ارگانیک و طبیعت غیر ارگانیک درنگ نمی کند؛ آن چه ذهن وی همواره درگیر آن است زندگی (که در ظاهر خود را نشان می دهد ) نیست بلکه قدرت است که وقوع پی در پی، آن را صرفا از حیث تجربی اثبات می کند؛ بر همین اساس، سرخپوستان وینباگو[۳۰۶] (از قبایل سو) به هر شیئ غیر معمول، توتون تعارف می کنند زیرا آن شیئ، واکان[۳۰۷] است. اما از تعبیر “پیش-آنیمیسم” چنین استنباط می شود که از نظر زمانی، تقدم، ناشی از ایدۀ قدرت در مقایسه با مفاهیم دیگری چون آنیمیستیک است.[۳۰۸] اما در اینجا هیچ گونه تردیدی، هرچه که باشد، راجع به مراحل متقدم یا متاخر در پیشرفت وجود ندارد بلکه صرفا تردید دربارۀ بافت یا ترکیب روح دینی است چنانکه این امر در فرهنگ های دیگر و فرهنگ های پیش از فرهنگ ما غالب بوده ولی حتی در زمان حاضر نیز وجود دارد و گسترش می یابد.

 

  1. جمع بندی: من به ایدۀ قدرت پرداخته ام که به لحاظ تجربی و در چارچوب شکلی از تجربه، در اشیا و اشخاص اثبات می شود و این اشیا و اشخاص، به سبب این قدرت، با نفوذ و کارآمد می شوند. این نیرو، گونه های متفاوتی دارد: قدرت به آن چه ما آن را اعجاب آور به حساب می آوریم مانند آفرینش نسبت داده می شود دقیقا همانطور که به قابلیت صرف یا ” بخت ” نسبت داده می شود. قدرت، صرفا فعال و پویا و نه اخلاقی یا “معنوی” حتی در کمترین حد است. نیز نمی توان از ” وحدت گرایی[۳۰۹]ابتدایی” سخن گفت چرا که این گونه سخن گفتن، مستلزم نظریه ای است که تا کنون وجود نداشته است. قدرت صرفا زمانی تصور می شود که خود را به شیوه ای کاملا قابل ملاحظه نشان دهد؛ از سوی دیگر، انسان خود را مشغول چیزی نمی کند که در شرایط عادی، به اشیا و انسان ها قابلیت می بخشد. در عین حال، این نکته نیزکاملا درست است که ایدۀ قدرت، به محض این که با شرایط فرهنگی دیگر در هم می آمیزد، گسترش و افزایش می یابد و به مفهوم قدرت عام و مطلق[۳۱۰]بسط پیدا می کند.

در پایان سخن باید گفت که واکنش انسان به این قدرت، حیرت و شگفتی[۳۱۱] و در موارد استثنایی، ترس است. مارت[۳۱۲] از تعبیر مناسب “هیبت”[۳۱۳] استفاده می کند؛ مشخصۀ این رویکرد این است که قدرت، نه فوق طبیعی بلکه غیر معمول و از گونه ای آشکارا غیر عادی تلقی می شود و این در حالی است که اشیا و اشخاصی که از این توانایی برخوردارند، فی نفسه این سرشت ذاتی را دارند که ما آن را “امر قدسی”[۳۱۴] می خوانیم.
منابع برای مطالعۀ بیشتر:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  K. BETH, Religion und Magie2, 1927.
  R. H. CODRINGTON, The Melanesians, 1891.
  J. N. B. HEWITT, “Orenda and a Definition of Religion”, Amer. Anthropol. N.S. IV, 1902.
  R. LEHMANN, Mana, 1922.
  R. R. MARETT, The Threshold of Religion.
  P. SAINTYVES, La Force Magique, 1914.
 
 
 
yle="box-sizing: inherit; width: 1104px;" width="531">
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.
 [ 01:19:00 ق.ظ ]




Physical Religion, 1898.

 

فصل ششم: محیط مقدس: آب و آتش مقدس
۱٫در مفهوم آب مقدس نیز فقط تا آنجا که به موضوع احترام دنیای سرشار از نیرویِ پیرامون ما مربوط می شود، در معنای کاملا محدودی، مسالۀ محیط مطرح است؛ زیرا نیرومندی، در تجربۀ خود انسان برایش آشکار می شود در حالی که خود این تجربه، مستلزم آگاهیِ بسط پذیر او از پیوند میان طبیعت ذاتی موضوع پرستش و طبیعت ذاتی فرد به عنوان فاعل است. انسان احساس می کند که زندگی اش وابسته به نیروی محیط و تحت حمایت آن است. اما در نگاه او، این نیرو صرفا محیط نیست؛ زیرا این مفهوم، متضمن نوعی مشاهدۀ بی طرفانه است که مطلقا با نگاه انسان دین دار، بیگانه است و ذهن انسان ابتدایی، کمتر از همه، آن را درک می کند؛ بلکه این نیرو، کانون زندگی اوست. درست همان طور که انسان و درخت با هم رشد می کنند، در مصر باستان، زندگی، بسته به افزایش و کاهش سیلاب، در نوسان بود؛ در متون قدیمی، اغلب به “آب جوان” اشاره می شود که شراب افشانی برای پادشاه متوفّی بود و زندگی جدید را برای وی فراهم می کرد. در واقع، در کشوری که آب اندکی در آن جاری است، زیباترین بازنمودِ زندگی پس از مرگ که می توانست شکل بگیرد، این بود که فرد در آن جا آب بنوشد و یک الهۀ سخاوتمند، از درختش به فرد از رمق افتاده از فرط تشنگی آبی بنوشاند.
اما، بر حسب اتفاق، این امر به هیچ وجه منحصر به کشورهایی که دچار کمبود آب هستند نیست چراکه چاه همراه درخت است و در تمام نقاط دنیا، سرچشمۀ آبی که با آن امرار زندگی می شود معجزه ای سرورآمیز محسوب می شود؛ “آب حیات”، حاصل خیزی و خوشبختی به همراه می آورد. اما تاثیر و نیروی آن، از این هم فراتر است: آب حیات، زندگی جاودانه می بخشد، معجزات و کارهای بزرگ انجام می دهد و نهایتا به معنای یگانگی با خداست. آب حیات، برای انسان ابتدایی، منجر به باروری و فزونی می شود و از نگاه او، حیات بخشیدن سیلاب ها، باران ها و آب چشمه به مزارع، نوعی تجربۀ کشف قدرت بود؛ در حالی که از نگاه کسی که دیگر کاملا ابتدایی نبود، تقدس، محدود به بعضی آب های خاص و چشمه ها و رودهای معین بود مانند چشمۀ مقدسی در یونان که الهۀ زراعت و حاصلخیزی، دیمیتر، در کنار آن آرمید و رودهای مقدس هند +؛ نیز این تقدس به “آب مقدس” خاصی محدود بود که برخوردار از قدرتی بود که امتحان و ثابت یا با تقدیس و وقف تضمین شده بود؛ در این گونه موارد، نیروی آب، معجزه آسا می شود. افسانه های بی شماری بر این مطلب شهادت می دهند که قهرمان های شان بوسیلۀ آب حیاتِ ارزش مند نجات پیدا می کنند؛ آبی که سرزندگی و نیروی حیات را به دیگران نیز بازمی گرداند؛ آب جوانی[۶۳۵] و چشمۀ جوانی[۶۳۶]، جوانی تازه یا حتی پاکدامنی می بخشند. اما همچنین، در سراسر جهان، مراسم و شعایر عملی از آب معجزه آمیز بهره برداری می کند. در مصر باستان و نیز از نظر پارسایی آیین کاتولیک روم، تطهیر بوسیلۀ آب موثر بود: آب مقدس، که بواسطۀ دفع نیروهای شیطانی[۶۳۷] از تمام آثار مضرّ رها شده، از شخص یا شیء خیس شده با آن، در برابر هرگونه سلطه و نفوذ اهریمنی ، دفاع می کند، اجنّه و بیماری را می راند، و از راه های ورودی و خروجی، خانه و گلّه مراقبت می کند.[۶۳۸] و سرانجام، در تعمید، آب، شیطان را طرد می کند و در فیضِ تطهیرکننده، سرازیر می شود. اما به نظر کسی که رو به جلو از شیء به روح فراتر می رود، مانند یوحنای مقدس، آب به نمود حیات ابدی تبدیل می شود؛ وی چاه آبی را می ستاید که بالای چاه مقدّسِ یعقوب “می جهد و به حیات ابدی وارد می شود”.[۶۳۹]
۲٫در میان نیروهایی که انسان در واقع (از یک سو) در آنها شریک است اما خودِ او آن ها را فعّال نمی کند و نیروهایی که (از سوی دیگر) انسان، بی تردید، آن ها را برتر می داند اما با این حال، آن گونه که می خواهد به کارشان می بندند، آتش جایگاه شایسته ای دارد. به گفتۀ رِمی دو گورمونت[۶۴۰]، “تمام انواع حیوانات، با آتش آشنا بوده اند اما آتش برای آن ها معنایی افاده نمی کرده؛ صرفا از نگاه انسان، شعلۀ آتش، نوعی معنا و مفهوم داشته است …صرفا انسان است که قابلیت و استعداد آتش را دارد”[۶۴۱]؛ یا به تعبیر امروزی، صرفا نیمی از آتش به طبیعت تعلق دارد و نیم دیگراز آن فرهنگ است. البته انسان ابتدایی، چنین تمییزی قایل نبود اما با این حال، کاملا می دانست که آتش، داراییِ اوست: حتی اگر آتش از آسمان نازل شده بود، با این حال، آن را روشن می کرد و زنده نگه می داشت. حقیقت در اسطورۀ تیتان[۶۴۲] همین است، هر چند منشا آسمانی آتش، نخستین و اساسی ترین دلیل پرستش آن نیست. زبانۀ آتش که از یک سو، نیرویی است که گرما و نور را ساطع می کند و به معنای واقعی کلمه، نیرویی تمام عیار است[۶۴۳]، در عین حال، یک یافتۀ انسانی است. همچنین این نکته را نیز می توان اضافه کرد که بدون تردید، آتشِ آسمانیِ آذرخش و خورشید خیلی زود با شعلۀ زمینیِ برافروخته شده پیوند زده شد؛ این مطلب در باور هندوها به تولد دوگانۀ خدای آتش، آگنی[۶۴۴] اکیدا وجود دارد. اما همه جا در پرستش آتش، بر آتش زمینی تاکید می شود؛ آتشی که انسان روشن می کند و همراه با او زندگی می کند.
قدیمی ترین آتش ها را با استفاده از سنگ چخماق یا سنبه روشن می کردند یا به تعبیری که مطابق با فهم انسان ابتدایی است “هستی می بخشیدند”؛ و هندی ها در تامل ورزی های خود دربارۀ آگنی به کرات از تعابیر برگرفته از زندگی جنسی استفاده می کنند. اصطکاک میان دو تکۀ سنبه، تولید و زایش قلمداد می شود؛ این دو تکه، یک زوج جفت شده تشکیل می دهند.[۶۴۵] بر اساس یک آیین، کاهن باید “آتش را امشب با تراشۀ چوب روشن نگه دارد و حوالی سپیده دم، سنبه را با آن گرم کند. این دقیقا مثل این است که گویا گاو نری دارد سوار گاوی می شود که در حال زاییدن است”[۶۴۶]؛ دو تکۀ چوب، باردار به حساب می آیند که در درون خود، کودک یعنی آگنی را حمل می کنند.[۶۴۷] مدت های مدیدی، شیوۀ قدیمی آتش درست کردن، به همان عادت رایج باقی ماند: در کشورهای ژرمن، با ساییدن چوب، آتش خودانگیخته[۶۴۸] درست می کردند در حالی که در شب نیمۀ تابستان[۶۴۹] و در اوقات دیگری که این آتش خاموش می شد، آتشِ آتشدان را به این روش دوباره راه می انداختند.[۶۵۰] منشا این امر، شرایط و اوضاع هندواروپایی های اولیه در زمانی بود که آتش، ارزشمندترین دارایی بود که تجدید آن صرفا با دشواری ممکن بود آن هم احتمالا نه صرفا به این دلیل که خودِ این فرایند شاقّ و طاقت فرسا بود بلکه مسلّما و در درجۀ اول به این دلیل که نباید اجازه می دادند قدرتِ زندۀ آتش از بین برود و بازگرداندن آن صرفا به شیوه ای سنتی همراه با آیین های مقدس ممکن بود. از همین جهت و نیز به دلیل خصلت فوق العاده نیرومند آتش خودانگیختۀ پیش گفته، در قرون وسطی به آن به چشم امری “توهین آمیز و حاکی از بی حرمتی به مقدسات” می نگریستند و شوراهای کلیسایی قرن هشتم صراحتا آن را ممنوع کردند[۶۵۱] درست همان طور که بسیاری از دیگر بقایای قدرت های قدیمی به ناچار میدان را به قدرت الوهی جدید دادند.
در هم تنیده شدن نزدیک حیات بشری و حیات آتش، در بسیاری از داستان های تولیدِ مِثل بوسیلۀ آتش آشکار است.[۶۵۲] درست همان طور که شعلۀ آتش بدست انسان ایجاد می شود، خودِ این آتش نیز می تواند منشا ایجاد زندگی انسان باشد؛ بر این اساس، یک زن دیاک اهل بورنئو، بر حسب اتفاق،آفرینش آتش را با ساییدن گیاه لیانا به تکه ای چوب کشف کرد؛ همین گیاه لیانا او را با یک کودک یعنی سیمپانگ ایمپانگ[۶۵۳] مواجه ساخت.[۶۵۴] در روم باستان نیز بستر زناشویی[۶۵۵] در کنار آتش آتشدان قرار داشت. افسانه های قدیمی، مثل افسانۀ شهر پرینستی[۶۵۶]، نقل می کنند که چگونه یک دختری که در کنار آتشدان نشسته بود بوسیلۀ جرقه ای که از شعلۀ آتش جهیده بود باردار شد و بنیان گذار این شهر را به دنیا آورد.[۶۵۷]
تمام این ایده ها مبتنی بر آتش روی آتشدانند. در کشورهای هندواروپایی به طور خاص، و نیز در جاهای دیگر، آتشدان کانون قدرت خانه است. سرخی گرم کنندۀ آن، ضامن تمام چیزهای خوب است و حقیقتا خانه را می سازد چنانکه در این عصرِ حرارت مرکزی، ما متاسفانه از آن محرومیم. به همین نحو، از نگاه هندویان، آگنی، “پروردگار خانه است و هرگز از آن دور نمی شود”.[۶۵۸] ما انسان های امروزی باید بکوشیم مزرعۀ دورافتادۀ انسان ابتدایی را بدون آتش تصور کنیم آن گونه که در یکی از قصه های عامیانۀ ایسلند به تصویر کشیده شده است: ” روزگاری در زمستان، آتش در جزیرۀ گریمسو[۶۵۹] خاموش شد طوری که حتی یک مزرعه هم دیگر آتش نداشت. هوا، ساکن و بسیار سرد بود. تنگه، یخ زد به گونه ای که یخ به اندازه ای سفت شده بود که می شد از روی آن عبور کرد. از این رو، سه مرد تنومند را به سرزمین اصلی فرستادند تا آتش بیاورند…”.[۶۶۰] فریزر[۶۶۱] همین شرایط را در ایتالیای باستان توصیف می کند. قبلا خاطرنشان شد که صرفا دشواریِ ایجاد دوبارۀ آتش نبود که موجب می شد خاموشی آن، این گونه حیاتی و مهلک به نظر برسد: آتش (و همراه با آن، زندگی) خاموش می شود و خانه ای که شعله های آتش در آن تمام می شود به همین سبب از نیروی حیات محروم می شود. همین وضعیت نسبت به جامعه و حکومت نیز صادق است: تنها تجدید منظم آتش آن است که سعادت آن را تضمین می کند. اَشکال قدرت، به طرز قابل توجهی، از خانواده به گروه اجتماعی بزرگ تر منتقل می شوند. برای مثال، در جزیرۀ لمنوس[۶۶۲] هر نُه سال، آتش مقدس را خاموش می کردند و آتش جدیدی از جزیرۀ دلوس[۶۶۳] می آوردند. به گفتۀ آنها، بواسطۀ آتش جدید، “حیات جدیدی آغاز می شد”[۶۶۴]؛ در اینجا، سازماندهی اولیۀ زندگی، حاکم است که بعدا نیز اغلب با آن مواجه خواهیم شد. باید بگوییم که یک جامعه یا حکومت، پیشرفت دارد و آن گاه افول می کند. اما در این تغییر، ریتمِ منظمی در افزایش و کاهش قدرت مشاهده نمی کنیم درست به همان میزان اندکی که می توانیم از این نیروی حکومت حمایت کنیم و به تعبیری به آن پروبال دهیم. ما امروزه بین زندگی، به معنی واقعی کلمه، و سرزندگی، فعالیت، خوشبختی و مانند آن تمییز می دهیم. اما از نگاه انسان ابتدایی، زندگی، زندگی است و او چیزی از “تمدن رو به رشد” نمی داند چنان که آگاهی چندانی از “پارسایی زنده” ندارد.[۶۶۵]
در روم باستان، می توان صورت هایی از پرستش نیروی آتش را یافت که به زیباترین و نظام مندترین شکل بسط یافته اند؛ این صورت ها ریشه در آیین خانگی ابتدایی دارند که در آن، مراقبت از آتشِ آتشدان به زنان (که بعدها، باکره های معبد وستا شدند) محول می شد و پدر خانواده، کاهنِ آتش می شد و پسرانش[۶۶۶] روشن کنندگان آتش. آتش، موضوع کهن ترین پرستش خانوادگی است که در آن، تمرکز بر روی ماهیت اجتماعی است؛ در اول مارس، درآغاز سال قدیمی رومی، آتش را خاموش و بلافاصله دوباره روشن می کردند. با این کار، خوشبختیِ سالِ بَعد تضمین می شد. در حکومت، آتش آتشدان[۶۶۷] به ژرف ترین راز تبدیل شد که امنیت جامعه بدان وابسته بود: “معبد وستا، آتش ابدی، و پیمان محتوم برای تداوم امپراطوری روم که در معبد نهاده شده بود”.[۶۶۸] حیات بشر و حیات آتش، در رابطه ای متقابل باقی ماندند: آن ها در یکدیگر سهیم بودند و اولدنبرگ[۶۶۹] کاملا به درستی به روابط دوستانه میان انسان و آتش اشاره می کند که به حیات انسان، نوعی مبنا و منزلگاه می بخشد. آواز خوان دوره گرد هندی در راه بازگشت، موفقیت خود را پیش از همه برای آتش آتشدان اعلام می کند. این در حالی است که السِس تیس[۶۷۰] در نمایشنامۀ اوریپیدس[۶۷۱] پیش از مرگش، مراسم خداحافظی با آتشدان برگزار می کند و از آن استمداد می کند که مراقب بچه هایش باشد[۶۷۲] چراکه آتشدان، فراهم کنندۀ امنیت است: آتشدان نوعی پناهگاه است؛ هکوبا[۶۷۳] ، پریام[۶۷۴] پیر را نزد آن راهنمایی می کند: “این مجمره همه را نجات خواهد داد”.[۶۷۵] امروزه در کالابریا[۶۷۶] نیز در صورت مرگ کسی، آتش آتشدان را خاموش می کنند[۶۷۷] در حالی که بر اساس رسم قدیمی ژرمن ها،روشن کردن دوبارۀ شعلۀ آتش، در اعیاد خاص یا زمانی صورت می گرفت که “بخت و طالعِ در حال نزول، لزوم روشن کردنِ دوباره را آشکار می ساخت”[۶۷۸]؛ یک قبیلۀ هندی مجبور بود با زوال تدریجی خود، تقاصّ بی مبالاتی یک دختر را پس دهد که اجازه داده بود آتش خاموش شود.[۶۷۹] این نمونه ها فراهم کنندۀ مدرک کافی بر این مطلبند که ایدۀ نیروی آتش، گسترۀ بسیار زیادی داشت و هرگز محدود به اقوام هندواروپایی نبود.
نیروی زندۀ آتش، تاثیرات شر را دفع می کند: “آگنی، هیولاها را دور می کند؛ آگنی که به روشنی زبانه می کشد، نامیرا، نور و پاک کننده است و ارزش احترام و تقدیس دارد.”[۶۸۰] از سوی دیگر، اموری که پلید یا برای حیات، خطرناکند نباید با شعلۀ آتش تماس پیدا کند چنان که رومی ها می گفتند: “نگذارید هیچ چیز دارای چرم، وارد شود؛ از این رو نگذارید هیچ مُرداری نزدیک شود” (ne quod scorteum adhibeatur, ideo ne morticinum quid adsit)[681]؛آتش باید با مشعل های پاک، زنده نگاه داشته شود.[۶۸۲] اما تغذیۀ پاکِ آتش را می توان با ورد و افسون و ایما و اشاره هایی تقویت کرد: در بسیاری از اسقف نشین های آلمان، پس از آن که در پنج شنبۀ مقدس[۶۸۳] تمام چراغ ها را خاموش می کردند، آتش جدیدی درست می کردند و با این شعلۀ جدید، تمام چراغ ها و شمع های جدید را روشن می کردند.[۶۸۴] چنین آتش مقدسی، نیروی پاک کنندگی و تطهیر دارد: این آتش به همراه آب، ابزاری مهم برای تطهیر است؛ در واقع، “آتش پاک کننده”، همین اندازه نیرومندتر محسوب می شد. یحیای تعمیددهنده از تعمید با آتش سخن می گوید[۶۸۵] و در مناسک مربوط به تبرک و تقدیس[۶۸۶]، عُمر قدیمی بوسیلۀ آتش باطل می شد و فرصت دوبارۀ زندگی ممکن می شد.
نکتۀ آخر اینکه آتش حتی به اصل جهان[۶۸۷] تبدیل شده است و بر این اساس، ایدۀ آتشدان به بخش های عظیمی بسط یافته است. این امر عمدتا در هند اتفاق افتاد که در آنجا آگنی، نیروی زنده کنندۀ همگانی حتی در آب محسوب می شد. آگنی، هم عشق انسانی است و هم جاودانگی الوهی: “ای دوست همۀ انسان ها! تو ناف مردمان هستی، همانند ستونی که استوار ایستاده تو پشتیبان انسانی.”[۶۸۸]. نیز: “صرفا یکی آگنی است ؛ همو که در جاهای بسیاری روشن می شود؛ صرفا یکی خورشید است که در تمام اشیا نفوذ می کند. صرفا یکی برافروختگی سحرگاهان است که در تمام جهان می درخشد. صرفا یکی وجود دارد و این چیز خود را در کل جهان آشکار ساخته است.”[۶۸۹]. به منظور تکریم آگنی، عالی ترین بندهای ریگ ودا سروده شد. این در حالی است که در تاملات غرب، آتش (از نگاه هراکلیتوس) به ارخه[۶۹۰] یعنی نیرو و جوهر غایی جهان تبدیل شد؛ و از آن جا که شعایر به تدریج منسوخ می شوند، شیوۀ باستانیِ کنترلِ حیاتِ تجدید شده، (بواسطۀ روح که در جستجوی ریتم های ثابت است) جای خود را با فرایند درونی جهان عوض کرد؛ با این حال، نیروی حاکم جهان و کیهان، “آتش همیشه زنده است که مقادیری از آن مشتعلند و مقادیری از آن خاموش می شوند. “[۶۹۱] . اما در مجمره و مذبح مسیحیان، نور ابدی (که خوراک آن صرفا روح نیست) تضمینی برای عشقِ همیشه خودتجدیدکننده باقی ماند.
منابع برای مطالعۀ بیشتر:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  KURT ERDMANN, Das Iranische Feurheiligium, 1941.
  AD. KUHN, Die Herabkunft des Feuers und des Göttertrankes2, 1886.
  M. NINCK, Die Bedeutung des Wassers im Kult und Leben der Alten, 1921.

____________________
فصل هفتم: جهان مقدسِ بالا
۱٫وقتی انسان مرزهای هستی خود را می کاود، این مرزها را درون خود، در محیط پیرامونش و در عالم بالا می یابد. مرد قبیلۀ ایوی می گوید “خدا در آسمان است”[۶۹۲]؛ به سادگی می توان دریافت که آسمان و پدیده های آن، نه تنها همواره در شعر و اندیشۀ تمام اقوام، جایگاه برجسته ای داشته بلکه حلقه های ارتباطی با مفاهیم “به کلی دیگر” نیز بوده اند. برای آنها، اشکالی که خدایان آسمانی یا خدایان دیگر گرفته اند جنبۀ ضروری ندارد. آسمان، فی نفسه، بر شخصیت ها یا ساکنانش مقدم است. برای مثال، در مکزیک، پریوس[۶۹۳] دریافت که مفهوم آسمان در کلیت خود، بر مفهوم ستارگان مقدم است[۶۹۴]؛ و رابطۀ میان آسمان یا خدای آسمانی و نظم کیهانی و اجتماعی، در مرحلۀ بعد، در پیوندی متفاوت، قابل فهم تر خواهد شد[۶۹۵]؛ اما در حال حاضر، ما قوانین و فرایندهای منظمی را که از بالا بر زندگی بشر حاکم است مطالعه نمی کنیم بلکه آن حوادث شگرف در عالم بالا را بررسی می کنیم که در ظاهر با حوادث عالم سُفلی یعنی زمین متناظر یا حتی شبیه اند.
۲٫این مطلب، مستلزم آن است که انسان ابتدایی، حوادث آسمانی را قلمرو قانون به حساب نمی آورد. انسان ابتدایی به هیچ وجه، دربارۀ بازگشت روزانۀ نور آسمانی اطمینان ندارد[۶۹۶] و از نگاه او، ترس از اینکه خورشید شاید روزی در سیر خود ناکام بماند، به هیچ وجه توهّم مغز نیست. در واقع، خورشید، که از نگاه ما محور نظم و ترتیب کلّ منظومۀ شمسی است، از نگاه انسان ابتدایی نه همیشگی به نظر می رسد و نه حتی بی همتا؛ برای نمونه، سیاهان توگو سابقا بر این باور بودند که هر روستا، خورشیدِ خاصّ خود را دارد و صرفا بعدها بود که آن ها این دیدگاه را تغییر دادند.[۶۹۷]
بنابراین، حوادث عالم بالا، هیچ فرایند کاملی را شکل نمی دهند بلکه صرفا شکل دهندۀ نوعی کشف قدرت اند. حیات در آسمان ها، درست همانند دنیا، خود را به طور خودانگیخته انتشار می دهد. برای مثال، سرخپوستان کورا[۶۹۸] از ستارگان به مثابۀ “جوانه های شکوفا” سخن می گویند[۶۹۹]، در حالی که در سرود نیایشیِ بابلی های باستان برای سین[۷۰۰]، خدای ماه، کُره، “میوه ای خوانده می شود که خود را به وجود می آورد”.[۷۰۱] خدای آسمان یا خورشید مصریان باستان نیز همواره “کسی که خود منشا خودش است” خوانده می شد؛ بر این اساس، در عالم بالا، حیات نیرومند، خود را آشکار می سازد.
اما از آن جا که این حیات هنوز تابع هیچ گونه قاعدۀ منظمی نیست، “طبیعی بودن” طبیعت،که برای اذهان ما امری بدیهی است، مفقود است. بنابراین، امر نیرومند، نه در ثبات و تغییرناپذیری خود، بلکه در نیروی خود فهمیده می شود که می تواند به زور خود را آشکار سازد اما همچنین می تواند خود را پس بکشد یا حتی به کلی فروکش کند؛ شیوۀ تفسیر کسوف و خسوف توسط اقوام ابتدایی، عموما شناخته شده است و مصریان سنتی داشتند که نقل می کرد که چگونه خورشید، با خشم خود، یک بار انسان ها را به خود وانهاد و به کشوری بیگانه عزیمت کرد.[۷۰۲] ذهن ابتدایی یا نیمه ابتدایی، بازگشت هرروزۀ نور را به هیچ وجه، امری بدیهی و قطعی قلمداد نمی کند بلکه آن را مایۀ ترس و امید دایمی می داند. آنچه چسترتون[۷۰۳] در عبارتی زیبا دربارۀ طلوع خورشید گفته – مبنی بر اینکه “هر روز صبح (نه به صورت تکرار بلکه به صورت دوباره از آغازِ نمایشی [۷۰۴])، خداوند به خورشید می گوید که “دوباره این کار را انجام بده” و هر شب به ماه می گوید “دوباره این کار را انجام بده”[۷۰۵] – در اصل مربوط به احساس “ذهن انسان ابتدایی” است ، درست همان طور که ارتباط دادن این عقیده با قصۀ پریان هم توسط وی کاملا درست است.[۷۰۶]
احساسات امید و اضطرابِ مرتبط با طلوع خورشید، اسطورۀ نور بزرگ را ایجاد کرد، چنان که این اسطوره، شکل خود را در متنوع ترین حلقه های فرهنگی بدست آورد. نور، خورشید یا حتی ماه، قهرمانی پیروزمند است؛ جنگجویی که هیولای تاریکی را از بین می برد. خورشید “مثل پهلوان، از دویدن در میدان شادی می کند”[۷۰۷] این در حالی است که سرود عالی نیایش بابلی ها، این تحسین را به ماه خطاب می کند:

 

 
 
 
yle="box-sizing: inherit; width: 1104px;" width="531">
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.
 [ 01:18:00 ق.ظ ]




  F. BOLL, Die Sonne im Glauben und in der Weltanschauung der alten Völker, 1922.
Sternglaube und Sterndeutung2, 1919.
  F. CUMONT, Astrology and Religion among the Greeks and Romans, 1912.
  R. PETTAZONI, Dio I, 1922.
  TROELS-LUND, Himmelsbild und Weltanschauung im Wandel der Zeiten4, 1929.

فصل هشتم: “جهان به هم پیوستۀ” مقدس. حیوانات
۱٫اینک باید دربارۀ جهان مقدسِ خودِ انسان بحث کنیم، گرچه عوالم پیرامون و بالا را نیز باید متعلق به انسان دانست. اما حیواناتی که انسان با آن ها زندگی می کند در معنایی خاص تر از نحوۀ تعلق بقیۀ “طبیعت”، به قلمرو انسان و به خود او تعلق دارند. چسترتون[۷۸۷] باردیگر به درستی اظهار می کند که “ما از حیوانات وحشی سخن می گوییم؛ اما یگانه حیوان وحشی، آدمی است. انسان است که در پی حیثیت استوار قبیله و نوع، بندها راگسسته وگرنه دیگر حیوانات همه اهلی اند.”[۷۸۸] اما بشر همیشه فرار نمی کند و درنمی رود در حالی که انسانِ “ابتدایی” به مراتب کمتر از انسانِ “مدرن” چنین می کند.[۷۸۹] بنابراین، مقایسه ای که ماکس شلر[۷۹۰] و بایتندایک[۷۹۱] بین انسان و حیوان صورت دادند (یعنی اینکه انسان، محیطش را عینیت می بخشد و در رابطه ای مستقل و برتر از آن با آن قرار می گیرد اما حیوان به محیط پیرامونش تعلق دارد) به هیچ وجه در مورد انسان ابتدایی صادق نیست[۷۹۲] چراکه انسان ابتدایی نیز به قلمروی پیرامونش تعلق دارد و صرفا به ندرت، به آن، “عینیت می بخشد” و شاید تنها در سحر و جادو این کار صورت گیرد[۷۹۳] آن هم فقط به کمک قدرتی که برتر از خود او و دیگران است زیرا انسان در این محیطی که احساس می کند با آن آمیخته است، بارها کشف قدرت را مشاهده می کند و تاکنون هیچ “جهانی”، در معنایی که ما از این واژه اراده می کنیم، وجود ندارد.
در این خصوص، بالاتر از همه، امر غیر انسانی است که انسان را وادار می کند حیوانات را دارای قدرت به حساب آورد. حیوانِ غیر انسانیِ نیرومند که در اصل با انسان بیگانه است، همزمان برای انسان (در وهلۀ اول، به عنوان شکارچی و سپس به عنوان گاوپرور) کاملا شناخته شده است. این گونه آمیزش هیبت در برابر امر برتر(از یک سو ) با رابطۀ نزدیک با نسبت به امر کاملا شناخته شده (از سوی دیگر)، این امکان را فراهم می سازد که در هر صورت، آیین های حیوانی و توتمیسم را بفهمیم و احتمالا بتوانیم تبیین کنیم.[۷۹۴]
اینک بدون معطلی می توان تفوّق و برتری حیوان را [بر انسان نزد اقوام ابتدایی] درک کرد زیرا حیوان، نیروهایی را در اختیار دارد که انسان فاقد آن هاست: قدرت و حس بویایی، بینایی، جهت یابی و توانایی بر ردیابی، پرواز، دویدن با سرعت فوق العاده و مانندآن. [۷۹۵] از سوی دیگر، تمایز مهمی که ما انسان های امروزی، با وجود تمام نظریه های تکامل، در احساسات و اندیشه های عادی خود میان انسان و حیوان، مسلّم فرض می کنیم هنوز وجود ندارد. بر این اساس، ماسپرو[۷۹۶] دربارۀ مصرِ باستان چنین می نگارد: “فاصله ای که انسان را از حیوان جدا کند تقریبا وجود نداشت. … پیوند حیوانات با بنی آدم سودمند بود. جای شگفتی نبود که پادشاهان مصر، شاهین را سرسلسلۀ خود توصیف و از تخم مرغی صحبت کنند که ریشۀ آن ها بدان بازمی گشت.”[۷۹۷] امروزه همین وضعیت را در مجمع الجزایر سرخپوستان می یابیم که در آنجا، بومیان هیچ تفاوت اساسی میان حیوان و انسان قایل نیستند و ازدواج با حیوانات، تولد از حیوانات و تولد حیوانات [از انسان]، و تبار حیوانی را امری کاملا عادی به شمار می آورند. برای مثال، یک پاپوایی[۷۹۸] چنین حکایت می کند: “یکی از اقوام من، در آن جزیره ساکن است؛ مدت ها پیش یکی از اجدادم دو قلو به دنیا آورد: یک بچۀ حقیقی و یک سوسمارِ درختی؛ مادر به هر دو شیر می داد و زمانی که سوسمار، بزرگ شد، مادر، او را به آن جزیره برد؛ این سوسمار همچنان در آن جزیره در غاری زندگی می کند و به دلیل احترامی که نسبت به او دارند او را زنده نگه می دارند. فاختۀ کاکل دار و طوطی کاکل سیاه نیز به قبیلۀ من تعلق دارند. (مبلّغ مذهبی ای که این مطلب را نقل می کند اضافه می نماید:) وی احترام کمتری نسبت به طوطیان کاکل سیاه نشان می دهد چراکه هر وقت که بتواند آن ها را شکار می کند و برای من می آورد؛ فقط شخص دیگری باید آن ها را برای او حمل کند؛ او هرگز آن ها را نمی خورد و حتی به آن ها دست نمی زند.”[۷۹۹] در داستان های پریان که از این جهت، بازتابی قابل اعتماد از احساسات نسبت به زندگی در گذشته است، انسان در پیوند نزدیکِ مشابهی با حیوانات قرار دارد: آن ها نیز تولد از حیوان و ازدواج با حیوان را پیشامدهایی کاملا عادی و متعارف تلقی می کنند.

 

 
 
 
yle="box-sizing: inherit; width: 1104px;" width="531"> برای دانلود فایل متن کامل پایان نامه به سایت 40y.ir مراجعه نمایید.
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 01:18:00 ق.ظ ]




فصل دوازدهم: منجی
۱٫پسر، نجات و رستگاری را به ارمغان می آورد. او علاوه بر این که مایۀ امید زندگان است، مایۀ تسلی مردگان نیز هست؛ نیروی خانواده و قبیله را پسر حفظ می کند. وقتی ما برای حفظ نسل، آرزوی پسر می کنیم، خواهان نجات و رستگاری نیز هستیم: ما حیات را که برتر از خود ما و عصرمان است، بعد از ما باقی می ماند و از ما، نیرومندتر است طلب می کنیم. حیات، نه تنها در پسر تداوم می یابد بلکه (با اتّکا به تعابیر ریاضیاتی)، حیات به نیرویی عظیم تر ارتقا می یابد.
هر جا که آیینی خانوادگی یا فرقه ای وجود دارد، پسر، کاهن آن است؛ بیشترین وضوحِ این امر را می توان در مصر باستان مشاهده کرد. در مصر باستان، sa mr-f یعنی “پسری که او، عاشقش است”، اجراکنندۀ مراسم قربانی برای پدر بود و اغلب برای پدر مرحومش، هدایایی می آوردند و بدینسان، زندگی او را در قبر طولانی می کردند. هُروس[۱۰۵۱] خدا، به دلیل محافظت کردن از جان پدرش ازیریس، به الگوی نخستین پسر خوب تبدیل شد؛ درست همانطور که این خدای جوان، نجات را به خدای پیر بخشید، هر پسر خوبی، آن را به پدرش که یک ازیریس شده بود ارزانی می داشت. از این رو، پسر، پدر را این گونه مورد خطاب قرار داد: “صورتت را بلند کن تا آن چه را برایت انجام داده ام ببینی: من پسر توام، من وارث توام؛ من ذرّت را برای تو پرورش داده ام و بخاطر تو، گندم را درو کرده ام؛ غلات را برای جشن واگ[۱۰۵۲] تو و ذرّت را برای ضیافت سالانه ات”[۱۰۵۳]؛ و در جای دیگر، چنین می خوانیم: “چه زیباست که ببینیم و چه خوش است که مشاهده کنیم هروس را زمانی که به پدرش، حیات می بخشد، زمانی که به ازیریس نیرو می دهد.”[۱۰۵۴]
مصریان، این گونه کارهای پسر خوب را با واژۀ nḏ، بیان می کردند که معمولا آن را به “انتقام” ترجمه می کنند اما معنای آن، انتقام گرفتن از دشمن پدر یعنی ست[۱۰۵۵] ونیز هر گونه خوبی و همچنین حیاتی است که پسر به پدرش می بخشد و در نتیجه، معنای این واژه، نجات و رستگاری در جامع ترین مفهوم آن است.[۱۰۵۶]

 

  1. تو بچه، دوست کس دیگری هستی؛

من در تو خدا را می بینم
همو که من او را با ابهت یافتم،
همو که سرسپردگی من، متعلق به اوست.[۱۰۵۷]
منجی، به اشکال بسیار مختلفی وارد زندگی بشر می شود اما ظهور او، همواره به صورت تجربۀ بهار، احساس می شود:
اینک، بهار، بار دیگر آمده است …
تو، جاده و هوا را قداست می بخشی،
و ما را نیز، که به ما نگاه می کنی
به همین جهت، من، سپاس های خودم از تو را با لکنت ابراز می کنم.[۱۰۵۸]
این، از آن جهت است که احتمالا نجات ادواری بهار، قوی ترین منشا باور به منجی بود: حیات، خود را به صورت خدای جوان تجدید می کند. تجلی و ظهور او، “روز آمدن” او[۱۰۵۹]، حیات تازه برانگیخته است؛ بر همین اساس، خدای منجی، استواری و ثبات ابدی را که ویژگی خدای آسمان و دیگر خدایان است ندارد؛ بلکه نیروی او، دایما در حال تغییر است و کم و زیاد می شود. در واقع، چرخۀ طبیعت، همزمان، غم انگیزترین و شادترین چرخه است که ما می شناسیم. نه تنها اندوه شدید پاییز بلکه قحطی زمستان نیز، نه تنها ظرافت بهار بلکه فزونی تابستان نیز همگی در صورت نیرومند منجی سهیمند؛ همو که می میرد و دوباره بر می خیزد، می آرامد و بیدار می شود، می رود و دوباره پدیدار می شود. برای مثال، دربارۀ دیونسیوس گفته می شود که او می خوابید و بیدار می شد[۱۰۶۰] و تمام صورت های به طور کامل بسط یافتۀ منجی، خصوصیات مشابهی دارند.[۱۰۶۱]
اما بسیار نادر است که قدرت، مدت های طولانی، صرفا قدرت طبیعت بماند.از نگاه انسان ابتدایی، حیات، یک امر غیر قابل تقسیم بود؛ بر همین اساس است که احساسات عمیق و رویایی انگیزۀ اسرارآمیز، به صورت کوروس پیر دیونسیوس ملحق می شود؛ احساساتی که در اعصار تاریخی باستان، یونان را غرق در خود کرد؛ از تجلی و ظهور ادواری منجی، رویداد تاریخی خدای مَدخل وجد و خلسه بسط یافت که مقاومت مردمان بی روح و بدگمان را در هم شکست.[۱۰۶۲] از همین جهت، خدای بهار ایتالیایی های باستان، یعنی مارس[۱۰۶۳]، همزمان خدای جنگ هم بود زیرا آغاز سال میوه، همزمان حکایت از شروع محصول دیگری بود که مردم در مقام لشکر [۱۰۶۴]، آن را برداشت می کردند.[۱۰۶۵] اما هر جا که منجی، پدیدار می شود، همواره بوی بهار حکمفرماست، حال معنای محدودتر یا متاخرتر آن هر چه باشد.
۳٫با این حال، صورت منجی صرفا در تجربۀ پسر یا بهار ظاهر نمی شود؛ گونۀ دیگری از رویدادها را نیز باید مورد ملاحظه قرار داد؛ گونه ای که قبلا در بررسی بسط صورت قدرت، آن را مشاهده کردیم. بنابراین، نجات، صرفا با تداوم نسل و تکرار ابدی حیات طبیعت، پیوند نخورده: نجات در موهبت بسیار ارزشمندی که یک بار برای همیشه اعطا می شود و به واسطۀ حافظه، با یک فرد تاریخی خاص، پیوند می خورد نیز وجود دارد. شکی نیست که تاریخ دین، در حالی که از بیماری های کودکانه رنج می کشید، تقریبا تمام شخصیت هایی را که تاریخی قلمداد شده اند، به خدایان ماه یا نوع دیگری از تجسم های اسطوره ای تبدیل کرد؛ اما خوشبختانه اینک، این مرحله گذشته است و ما می بینیم که نه تنها بسیاری از آورندگان نجات، عملا ریشه در تاریخ دارند بلکه گاهی خدایان می توانند وجود داشته باشند و مهم نیست که صورت های انسانی آن ها، به چه میزان، با افسانه ها در هم پیچیده است. حقیقت در اوهِمِریسم[۱۰۶۶]، همین است.
اما نکتۀ اصلی در اینجا، این است که (فارغ از این سوال که آیا منجی عملا وجود داشته یا نه که پاسخ دادن به آن همواره بسیار دشوار است)، وجود داشتن، ویژگی اساسی را در بافت منجی شکل می دهد. بر این اساس، تلاش هایی برای فراهم کردن صورتی تاریخی برای خدای منجی مصریان یعنی ازیریس صورت گرفته است[۱۰۶۷] و در واقع، محال نیست که چنین صورتی، در میان مولّفه های مختلف چهرۀ او (خدای ماقبل تاریخی مرگ، خدای رود نیل، کوروس) سهیم بوده باشد. مطلب مهم تر این است که در هر حال، ساختار ازیریس، نیازمند ویژگی های یک انسان تاریخی است. این انسان یک پادشاه بوده و یا اگر پادشاه نبوده، باید یک کسی بوده باشد؛ زیرا او به انسان ها کشاورزی آموخت؛ به آن ها قوانین و فرهنگ را به طور کلی داد[۱۰۶۸] چنان که دیمیتر و تریپتولِموس[۱۰۶۹] در یونان و بسیاری از شخصیت های کم و بیش اولیۀ سایر اقوام چنین کردند.
اما تا آن جا که به پدیدارشناسی مربوط می شود نمی توانیم اثبات کنیم که آورندۀ فرهنگ و رستگاری و منجی، ساختار واحدی را از خود بروز می دهند. آورندۀ رستگاری می تواند به صورتی کاملا متفاوت یعنی صورت مُبدع، بسط یابد.[۱۰۷۰] این امر، بستگی به این دارد که آیا او بیشتر شبیه پسر است یا پدر و این که خصوصیات چهرۀ وی، برگرفته از نیروی کهنسالی است یا نیروی جوانی. اما در هر حال، قدر متیقن آن است که رستگاری می تواند تاریخی باشد درست همانطور که می تواند کیهانی باشد و انسان ابتدایی از این جهت، تمایزی صورت نمی داد. شعایر، “فرهنگ” و پدیده های کیهانی، همگی به رستگاری مربوطند: جِشل[۱۰۷۱] یا یِهل[۱۰۷۲] (نام کلاغ سیاه تِلینگیت[۱۰۷۳]ها که رستگاری را به ارمغان می آورد) هم آتش را می آورد وهم نورخورشید را [۱۰۷۴]؛ ازیریس، فرهنگ و نیز حیات از مرگ را به راه می اندازد؛ هرکول نیز قوایی را که با فرهنگ دشمنند فرو می افکند و بر مرگ چیره می شود و این در حالی است که مسیح، تعمید و عشای ربانی را بنیاد می نهد، رستگاری را در جامعترین مفهومش ارزانی می دارد و حتی واسطۀ آفرینش می شود.
۴٫نکتۀ آخر اینکه یکی از ریشه های مفهوم منجی، از تجربۀ مداوا شدن و شفا پیدا کردن ناشی می شود؛ زمانی که انسان مریض می شود هر کس او را درمان کند منجی اوست و لذا مداوا کردن، به عمل رستگاری در بنیادی ترین معنایش مربوط است. عیسی شفا می دهد: “کوران بینا می گردند و لنگان به رفتار می آیند و ابرصان طاهر و کران شنوا و مردگان زنده می شوند و فقیران بشارت می شنوند.”[۱۰۷۵] رستگاری بدن و رستگاری روح، در تحقق پیش گویی عهد عتیق در عهد جدید، در هم ادغام می شوند: “روح خداوند بر من است، زیرا که مرا مسح کرد تا فقیران را بشارت دهم و مرا فرستاد تا شکسته دلان را شفا بخشم و اسیران را به رستگاری و کوران را به بینایی موعظه کنم و تا کوبیدگان را آزاد سازم و از سال پسندیدۀ خداوند موعظه کنم.”[۱۰۷۶] امروزه نیز، رستگاری روح، همچنان مستلزم درمان بدن است درست همانطور که بالعکس، پزشک موفق، کسی است که به یک معنا، نجات و رستگاری می بخشد. با این حال، کلیساهای مسیحی، تا اندازه ای، این ارتباط و پیوند را فراموش کرده اند و در نتیجه، موفقیت بسیاری از جنبش ها و پیامبران مانند “علم مسیحی”[۱۰۷۷] که به شفای با دعا و درمان های اعتقادی دست یافته اند آن ها را تنبیه و جریمه کرده است. علت این است که انسان چنین در می یابد که گرویدن به دین و شفا یافتن، با وجود هر گونه جداسازی مصنوعی، لازم و ملزوم یکدیگرند چنان که این مطلب، در خصوص قدّیسان، روشن تر خواهد شد.[۱۰۷۸]
۵٫با توجه به آن چه گفته شد، به طور کلی، ویژگی های زیر، اسطورۀ منجی را شکل می دهند:
الف. تولد، ظهور. پدیدار شدن منجی، معجزه گونه است؛ و این بُعد فوق طبیعی را نیز می توان به تصور وی، نسبت داد. رشتۀ اندیشه ای ثابتی، به ویژه در میان اقوام مدیترانه ای، کودک مقدس را بچۀ مادر و پدر الوهی می سازد؛ و مدت ها پیش از آن که بکارت، خصلتی اخلاقی محسوب شود ، بکرزایی، شیوۀ پذیرفتۀ شدۀ تبیین بی همتایی منجی تازه متولد شده یا به بیان دقیق تر، شیوۀ تاکید بر این مطلب بود. بر این اساس، آپولون و نیز پریکتیونه[۱۰۷۹]مادر، مسوول هدیه ای دانسته می شدند که با وجود افلاطون به جهان ارزانی مشد. ایزس نیز، صرفا بعد از مرگ ازیریس بود که توسط وی، هوروس (فرد اعلای پسر) را باردار شد چرا که رستگاری حتی بعد از مرگ، قیام می کند. توصیف شادی ایزس، در سادگی پرزرق و برقش، بسیار زیباست: “ایزس بلند مرتبه، کسی که از برادرش (ازیریس) مراقبت کرد، کسی که بدون خستگی، به جستجوی او پرداخت، کسی که بدون استراحت، در محنت خود، کل سرزمین را زیر پا گذاشت تا اینکه او را پیدا کرد؛ کسی که با پرهایش، سایه (ایزس، در اصل، به شکل پرنده بود) و با بال هایش، هوا را آفرید؛ کسی که زمانی که برادرش (که غرق شده بود) را به سرزمین آورد، با شادمانی، فریاد کشید؛ کسی که بخش خستۀ (یعنی قضیب) بدن بی حس (انسان مرده) را بلند کرد؛ کسی که دانۀ او را دزدید و وارثی به وجود آورد؛ کودک، در بیابان شیر داده شد؛ جایی که او در آن، ناشناخته بود؛ کسی که زمانی که بازوی کودک، قوی شد، او را درون کاخ کِب[۱۰۸۰] (شاه خدایان) برد.”[۱۰۸۱]
تولد و ظهور، ذاتا یکی هستند. بر اساس یک سنت کهن مسیحی، حیات مسیح به عنوان منجی، با ظهورش در اُردن، آغاز شد. این سنت، به این متن استشهاد می کند: “تو پسر محبوب من هستی، امروز من، پدر تو شده ام.”[۱۰۸۲] بر این اساس، این مطلب، نسخۀ بدل گزارش تولد در لوقا ۲ است که طرح عادی تولد الوهی را دنبال می کند و لو این که، مطابق با احساس عبرانی، روح القدس را جایگزین خدا می کند.[۱۰۸۳]
اما ظهور همانند تولد، امری است که از مرگ و از قلمروی امور دست نایافتنی برمی خیزد. آپولون، اهل دورترین نقطۀ شمالی زمین است: با این حال، “تو، نه با کشتی و نه با راه زمینی، نمی توانی مسیر شگفت انگیزی را که به میعادگاه ساکنان دورترین نقطۀ شمالی زمین می رسد بیابی”.[۱۰۸۴] این منطقه، سرزمینی است در پایان جهان، کشوری افسانه ای کاملا آن سوی تمام کشورهای دیگر، که منجی از آن جا می آید. از این رو، در یونان، خاستگاه بیگانۀ بعضی از خدایان منجی، مانند آپولون و دیونسیوس، نوعی ظهور تفسیر می شد و بالعکس. از سویی، آپولون، مزاحمی است که آیین های دیگر خدایان مثلا آیین مادر زمین در دلفی را برای خود تصرف می کند. او، خدای مهاجر پیروز یعنی هِلِنس[۱۰۸۵]، “خدای کوچ و مهاجرت”[۱۰۸۶] و در نتیجه یک صورت منجی تاریخی است. پایان[۱۰۸۷] یعنی سرود پیروزی برای جشن گرفتن شکست اژدرمار (مار زمینی دلفی در دوران باستان) نیزبازتابی از یک رویداد تاریخی است؛ و مسیری که خدا در کسوت پسری که برگ بو با خود دارد آن را به هنگام ظهور و تجلی دنبال می کند، “راه مقدس” کسانی است که از شمال مهاجرت می کنند. اما در عین حال، کشوری که او از آنجا می آید، قلمروی اسطوره ای مردگان است و ورود بی نظیر او، رویدادی ادواری و اقامتی موقتی[۱۰۸۸] می شود که بلافاصله، کوچ و عزیمت[۱۰۸۹] به دنبال آن می آید؛ این در حالی است که مبارزه با اژدها، نمونه ای است از نبرد ابدی میان رستگاری جدید و رستگاری قدیم. بنابراین، دو اسطورۀ نجات یعنی تاریخی و اسطوره ای-طبیعی، از یکدیگر عبور می کنند به گونه ای که یکی، نمود دیگری می شود. وقوع رویداد نجات و رستگاری، ویژگی های بهار را با خود دارد با این که تجربۀ بهار، تا ابد جدید و بدون سابقه می ماند.[۱۰۹۰]
البته ظهور به همان اندازۀ تولد، معجزه گونه است. منجی نیز علاوه بر شفادادن های اعجاز آمیز، معجزاتی انجام می دهد. در کتاب دعای روزانۀ کاتولیک ها، تعمید مسیح در اردن (یعنی تجلی و ظهور او)، و معجزۀ قانا، به یکدیگر پیوند خورده اند: پیش از ظهور مجدد منجی، آب به شراب تبدیل می شود. تاریخ عید تجلی و ظهور مسیح[۱۰۹۱] یعنی پنجم ژانویه، پیش از آنکه با عیسی پیوند بخورد، قبلا تاریخ ظهور دیونسیوس خدا بود[۱۰۹۲]؛ و هر کجا که دیونسیوس ظاهر می شود و زمین را با نیزۀ خود (که سر آن‌ میوۀ‌ کاج‌ و یا شاخه‌انگور نصب‌ شده‌) می زند، شیر، عسل و شراب سرازیر می شود:
و کسی بلند خواهد کرد
چوبش را و محکم به سنگ خواهد زد و مستقیم
آب درخشانی فواره زد. دیگری،
نیزۀ او را در زمین دارای سینۀ برجسته، قرار داد و
شراب قرمزی بود که خدا، برای او فرستاد،
چشمه ای در تاریکی. و اگر هر لبی
جرعه ای سفید تر می جست ، با نوک انگشتان فرورونده
آن ها خاک را صاف کردند و در حالی که از زمین فوران می کرد
چشمه های شیر آمد. و چوب های ساخته شده از نی با تاج پاپیتال
قطره قطره، با عسل شیرین، جاری شد.[۱۰۹۳]
در نبردی که منجی باید عهده دار آن شود نیز معجزات فراوانی وجود دارد.[۱۰۹۴]

 

 
 
 
yle="box-sizing: inherit; width: 1104px;" width="531"> دانلود متن کامل پایان نامه در سایت jemo.ir موجود است
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 01:18:00 ق.ظ ]